Wednesday, February 25, 2009

زیر چتر سیاه ، وقتی که باران نمی بارد8

در ادامه روند توهمات ، در سالهای دیگر زندگی بنابر علایق هر دوره دنیای مورد علاقه ام را خلق می کردم و به گشت و گذار در آن دنیا می پرداختم.سیزده چهارده ساله که بودم عاشق دروازه بانی فوتبال بودم.رول مادل آن روزهایم هم عابدزاده بود.آن روزها یک توپ تنیس سبز رنگ هم داشتم که همیشه همراهم بود و کافی بود تا یک دیوار گیر بیاورم تا آدم های اطراف را از صدای برخورد توپ به دیوار روانی کنم.روبه دیوار سفید اتاق می ایستادم و آن موقع دیگر دیوار را نمی دیدم.انگار که دیوار مثل یک پرده سینما عمل می کرد و من خود را درون دروازه فوتبال می دیدم و با هر پرتاب توپ و برخوردش به دیوار و بازگشتش به سوی من انگار که یکی از بازیکنان حریف شوتی را روانه دروازه می کرد.چون اتاق من خیلی بزرگ نبود تنها راه برای شیرجه بلند زدن این بود که یک طرف اتاق بایستم و توپ را طوری به دیوار بزنم که به سمت دیگر اتاق برگردد و من برای گرفتن آن شیرجه بلند بزنم.برای همین بیشتر وقت ها شیرجه به سمت راست می زدم و کم کم این پرش های بلند باعث شد تا زانوی سمت راستم آسیب ببیند و از میدان های فوتبال خداحافظی کنم.شاید یکی از دنیا هایی که تا به حال از آن خداحافظی نکرده ام دنیای فانتزی های سکسی است.اوایل کار که تازه کار بودم نیاز به سکانس هایی برای ساختن فیلم و شخصیت هایش بود که غالبا بوسیله فیلم یا عکس تامین می شد.بعد ها که دیگر به انتهای راه رسیده و در پیچ آخر راه هم شاشیده بودم بدون نیاز به هرگونه عکس یا فیلم ، یک سری کامل چهار فصلی نود و شش قسمتی داستان سکسی را در مخیله فراهم می کردم و تا زمانی که بدن پاسخ می داد در این دنیا به گشت و گذار در دشت و دمن می پرداختم.بهر حال این نبود امکانات و مکانات و غیره هر چه بدی و بدبختی و افسردگی در پی داشت یک خوبی هم داشت و باعث شد تا قوه تجسم و تخیل قوی ای پیدا کنم.چند وقت پیش داشتم فکر می کردم که راه های زیادی برای میلیونر شدن برای من وجود دارد.یکی از این راهها این است که اگر روزی از این مرز پر گهر پا را بیرون گذاشتم شروع به ساخت این فانتزی های عجیب و غریب سکسی بکنم.مطمئنا خیل عظیمی از جوانان مشتاق استقبال خواهند کرد.البته بدبختی قضیه اینجاست که خیلی علاقه ای به میلیونر شدن ندارم وگرنه حتما یک سکس شاپ می زدم و فیلم هایی که ساخته ام را در آن می فروختم.بنظر من شریف ترین آدم های روی زمین آنهایی اند که سکس شاپ دارند برای اینکه دل مردمی را شاد می کنند.مغازه ای که هدفی غیر از افزایش لذت بردن آدم ها ندارد بهترین مغازه دنیاست.(البته امیدوارم که این اظهار نظر باعث نشود تا خوانندگان محترم یکی یک دیلدوی سبز رنگ برای اینجانب ارسال نمایند.)البته بعد از سکس شاپ بهترین مغازه دنیا کتاب فروشی است.این مغازه هم بنظر می رسد که ضرر و زیانی برای آدم نداشته باشد و سعی داشته باشد که یک سکس فکری را به مشتریانش هدیه دهد.البته کتاب فروشی ای که در آن مجله پلی بوی را بفروشد با این استدلال هر دو حسن را دارا می باشد و در نتیجه باید بهترین مغازه دنیا باشد اما چون این مسائل استدلال بر نمی دارد کماکان از نظر من سکس شاپ بهترین مغازه دنیاست.

No comments: