Saturday, December 30, 2006

English accent

در مورد یک چیز مطمئنم
اگر داغ داغ محبتت را به کسی تعارف کنی ,هیچ وقت جواب رد نمی شنوی
چقدر خوب است که به هر کس بگویی که چه احساسی نسبت به او داری
پی نوشت:امروز آخرین روز کلاس درس در دوره کارشناسی من بود

Friday, December 29, 2006

خونه خاله

شاید از نظر خیلی از آدم ها بدترین جای هستی جهنم باشد
اما بنظر من بدترین جای هستی برزخ است
پی نوشت 1:یک ساز جدید اختراع کرده ام که با سرفه هایم می نوازم

Wednesday, December 27, 2006

آرزو

من می خواهم در تمیز ترین کوچه دنیا زندگی کنم
می خواهم هر شب به کارگر هایش ماهیانه بدهم
صبح ها هم لب های تو را یادگاری بر دارم

Tuesday, December 26, 2006

Monday, December 25, 2006

نامه کوچولویی برای سرزمین قطبی ها

سانتاکروز سلام
اینجا که هوا کثیف است
رد که می شوی هیچ کدام از ستاره های سورتمه ات به زمین نمی رسد
آخر ما تحریم شده ایم
چرا برای ما هدیه نمی آوری
شاید برای اینکه اینجا همه جوراب ها بو می دهد

پی نوشت: کریسمس مبارک
پی نوشت 2: مسیح را دوست دارم.امیدوارم دل به دل راه داشته باشد

Friday, December 22, 2006

سک سک

آخر کجایی آن خنده های نظاره گر
کجایی با آن نگرانی چشمان به راهت
گرد راه شدیم و ندیدیم آن برای تو خواستن را
کجایی که کمینه ای مانده و تمامش هرزه گرد شد
زودتر پیدا شو
من از قایم باشک فقط سک سکش را بلدم

Thursday, December 21, 2006

Attraction Law

دیشب داشتم برنامه هوشنگ توزیع رو می دیدم.از معدود آدمهاییه که ازشون خیلی خوشم میاد.برنامه دیشبش در مورد قانون جذب بود.برنامه جالبی بود و می خوام که به چیزایی که در موردش بحث می شد عمل کنم.فکر کنم برای من جواب بده.توی برنامه دیشب قسمت هایی از یک فیلم مستند رو هم نشون میداد که در مورد همین قانون در حال حرف زدن بود.کلیت این قانون اینه که چیزهایی که بهشون فکر می کنیم و اتفاق هایی که برای ما می افتند با مانیفست ذهنی ما کاملا منطبقه.یه مدت بود که اصلا نمی تونستم مثبت فکر کنم.می خوام سعی خودمو بکنم که مثبت فکر کنم .یه نکته خیلی باحالی که دیشب توی برنامش گقت این بود که من مدت هاست که دیپرسم؛آدمایی که افسردگی دارن معمولا نمی گن اما من چون برنامه تلویزیونی دارم میگم؛آخه همه که برنامه ندارن.نگاه طنزی که داره همیشه برای من جالبه و برای اونایی که نمیشناسنش بگم که شوهر شهره آغداشلوست و کارگردان تیاتر و بشدت با استعداد تر از زنش

Wednesday, December 20, 2006

میلک شیک

بنظر تو آدم تا کی میتونه میلک شیک توت فرنگی بخوره
این سوالیه که جواب دادن بهش ؛ بازار عرضه و تقاضا رو بهم میزنه

گودبای پارتی

الان از مهمانی خداحافظی امیر و اکرم برگشتم.سرم درد می کنه و بیخوابی زده به سرم.امیر نزدیک ترین دوستی بود که توی دانشگاه داشتم و دبیرستانمون هم یکی بود.برای اونایی که نمی دونن این توضیح رو میدم که من دوست زیاد دارم اما توی این روزگار ؛ دوستی که برای آدم کار انجام بده واقعا کمه و امیر ازین جور آدماست.بهرحال من دارم عادت می کنم به اینکه بهترین دوستام رو کنارم نداشته باشم و هرکدوم برن یه گوشه دنیا.این هم روزگار ماست دیگه.خیلی سعی کردم گریه نکنم اما نشد دیگه.آدم موقع خداحافظی ای که معلوم نیست سلامش کیه گریه می کنه


پی نوشت1:واقعا مرسی که اومدی

پی نوشت2:عجب دنیای غریبی داریم .بچه های شریف هم عالمی دارند.مخصوصا شرکتشان در پارتی

Sunday, December 17, 2006

یلدا

حالامیان برف زمستان و گرسنگی گوزن های بابانوئل , تو میان گرداب یلدای طولانی آن سالها دست وپا بزن.یلدای ما به بلندای انتظار است و لب نشین ما کتاب.هندوانه هم نبود؛نبود

Friday, December 15, 2006

چند نکته در مورد انتخابات

اول اینکه این پست بصورت کاملا عمدی پس از انتخابات روی بلاگ قرار می گیرد تا یاد بگیریم که مسثله ای بنام رای دادن و یا رای ندادن یک موضوع کاملا شخصی است
دوم اینکه برای روشن شدن موضع من در مورد انتخابات لازم است چند جمله کوتاه را قرقره کنم.دوستان عزیز ، رای دادن برای من همواره همراه با حرف اضافه به می باشد که بنظر من اصلا اضافه نیست.من به کسی رای می دهم صرفا برای آنکه آن شخص را انتخاب کنم.نه به این دلیل که کس دیگری انتخاب نشود یا آنکه سیلی محکمی به صورت کس دیگری زده باشم و یا آنکه در صحنه حضور داشته باشم که بعد از آن پیام صحنه را دیدم برایم فرستاده شود.بنظر من؛ که تنها یک نظر در میان تمام نظر های دیگر است؛ باید برای رای دادن دلیل ایجابی داشته باشیم و نه دلیل نفی کردن دیگری.بنظر منطقی می رسد که شما کسی را که قبول داری انتخاب می کنی و به کسی که نمی خواهی انتخاب شود رای نمی دهی.بنظر از چاله ای به چاله دیگر افتادن است اگر به شخض مقابل کسی که نمی خواهیم انتخاب شود رای دهیم.با توجه به این چند جمله و اینکه در بیشتر موارد تا کنون کسی که مورد قبول من باشد کاندید نشده است از انتخاب سایرین خودداری کرده ام

Monday, December 11, 2006

برای ستاره ها

معجزه ای نه
نه مردی در لفافه ای از هبوط
و نه حتی صدای پای آرام آزادی
روزی در آسمان سیاه ما
تنها صفحه ای خالی برای نوشتن مان خواهیم ساخت
تا بنویسیم به یاد یاران دبستانی
ترانه ای از رنج نه
نه سرود شادی از سرور رهایی
و نه حتی یادی از روزهای سخت سر سبزها بر باد
تنها نوشته ای که بگوید
نوشتن هر فکر آزاد است


پی نوشت: امروز بچه های پلی تکنیک ، دانشجو بودن را معنا کردند
پی نوشت 2: روز جهانی حقوق بشر به تمام آنهایی که خود را بشر می دانند مبارک

Saturday, December 09, 2006

کمدی هایی از نوع نوسان

کنار همین ناله های زن همسایه
شب که می شود ؛ گربه آواره هم یاد عشق زمستان قبل می افتد
عجب زمانه ایست که مادر بزرگ ها عاشق می شوند و نوه ها عاقل
پی نوشت: گویا قضیه جدیست و نمیشه دیگه عکس بذارم براتون
پی نوشت 2:خدا را شکر.هنوز زنده ایم و سبز.شبیه کاج شده ایم

Wednesday, December 06, 2006

گریه گرم


شیشه که بخار می گیرد برای تویی که آنسویی گمنامی مرطوبی را هدیه می آورد
برای منی که این سو ایستاده ام
سردم است
تنها همین
پی نوشت: اینا باز یه غلطی کردن که نمیشه عکس آپ کرد
پی نوشت 2:روز دانشجو گرامی باد.دانشگاه هنوز زنده است

Monday, December 04, 2006

آخرین کارت

زندگی شبیه یه قماره.ممکنه با آخرین کارتت ببری و وقتی که هنوز کارت داری یعنی هنوز زنده ای.هنوز یه کارت دارم.راستی می شه تو قمار از خدا کمک گرفت؟من که خیلی امید بستم به کمکش


پی نوشت: اسپیکر هایتان را روشن کنید.فقط همین.هدیه ایست از بهترین دوست من.حتما خوشتان میاید

پی نوشت 2: لحظه هایی می آید که می خواهی فروبریزی اما کسی نمی گذارد

Friday, December 01, 2006

مشترک مورد نظر


گوشی موبایلش را بر میدارد.میان لحظه های تردید و ناشناختگی یکی در میان شماره می گیرد.صدای بوق آزاد را با دهانش در میاورد.منتظر می ماند تا گوشی را بردارد.بعد با صدایی شبیه صدای مارلون براندو می گوید:هی عوضی از تو و کارات حالم بهم می خوره.به ساعت کنار تختش نگاه می کند.باز هم صبح برای او شروع شده و باید گوشی اش را روشن کند

Tuesday, November 28, 2006

هدیه ای از جنس اجبار


کاش می دانستیم که دنیای کسی بودن یعنی همان سنگینی یک کره بزرگ آبی روی دوش ما
اگر می دانستیم شاید هیچ وقت اولین قطره های شیر مادر را نمی خوردیم

پی نوشت: امروز یک شعر جالب شنیدم گقتم برای شما هم بنویسم
اول ره عشق ؛ سر انداختن است
جان باختن و دل به بلا باختن است
پی نوشت 2: کثیفی هوا هزار و یک بدی هم که داشته باشد این خوبی را دارد که دیگر چراغ های مرقد مطهر دیده نمی شود

Monday, November 27, 2006

مستقیم , پروردگارا


سریع تر
آفرین
داری می رسی به خط پایان
وسط راه ، سگ توله هایی برای ابدیت را فراموش نکن
ادامه بده
ما هم چیپس و پنیرمان را می خوریم
پی نوشت:بابک بیات در گذشت.روحش به شدت شاد

Friday, November 24, 2006

سه تار مبهم


عجیب تر از تمام سوال های بی جواب
عاشق که می شوی ستاره ای زاده می شود
عاقل که می شوی
به حکم مکافات آن نگاه
در سر سرای نگاه یار ؛ واژه واژه جلاد را ناله میشوی
در آسمان ولی هنوز
شب گریه ای و سوسو زنان ، افسانه می شوی

Wednesday, November 22, 2006

کتگوری شماره هفت

جلوی آینه شال گردنم را دور گردنم گره می زنم
کلاهم را سرم می گذارم
دکمه PLAY ام پی تری پلیر را روشن می کنم
یک چشمک جلوی آینه به خودم هدیه می دهم و در را باز می کنم
راه میروم
راه میروم
صدای گیتار برقی با چهره های آدم های اطراف
انگار به هر کدام که میرسم چیزی داخلشان منفجر می شود
شبیه یک معما که با صدای موسیقی مثل ابری بالا می آید و جواب را نشان می دهد
جواب هر کس که بالا می آید سرم را تکان می دهم و می گویم سلام احمق
راه میروم
نفس عمیق می کشم تا میتوانم
این زندگی من است
بدون انتظار
با لبخند

Tuesday, November 21, 2006

هدیه ای به قاتل

زندگی هنوز زیباست
هان که افشره های شهد عسلک های نگاه را خریدارم
نفس می کشم
تا آنی که تفاوت هوای تازه و مانده را می فهمم
جنگی در کار نیست
دموکراسی حتی برای من و تکثیر هم زیباست
هر زمان که اکثریت من را گرفتی خواهم مرد
فعلا که اکثریت با من است
پس فعلا فقط سرفه کن
من هم شمیم گل های کوهستان را به تو هدیه می دهم

Sunday, November 19, 2006

نوشته ای که 10 سال دیگر نوشته ام


امروز هوا سرد شده.البته چه فرقی می کند؛ 10 سال پیش شاید فرقی داشت اما حالا نه.امروز داشتم می رفتم به کارهایم برسم که از رادیوی ماشین شنیدم قلم چی کنکور آزمایشی پست دکتری برگزار می کند.آنهم 4 بار.یاد تیاتری افتادم که 10 سال پیش با حسین ؛ 2تایی رفتیم.تیاترش مال بروبچه های گلریز بود و بقول طرف چهل در صد خنده بود.یادش بخیر حسین که رفت آن ور آب.راستی امروز بی هوا دلم گرفته بود.یادم باشد غروبی بروم پیش مادر.سوارش کنم چرخی بزنیم دلش وا شود.بنده خدا به پای ما سوخت
قدیم تر ها که جوان بودم فیلم زیاد می دیدم.نمی دانم کدام فیلم بود اما یادم هست که علی مصفا جایی از فیلم می گفت؛آدم که بدنیا می آید پدر و مادرش تمام آرزوهایی که به آن نرسیده اند را برایش آرزو می کنند.18 سالش که می شود فکر می کند که آمده است تا تحول عظیمی در دنیا ایجاد کند،40 سالش که می شود می بیند پر زندگی اش گذشته و هیچ تغییری بوجود نیاورده.بعضی ها با این واقعیت کنار می آیند و بعضی ها هم برای فرزندانشان آرزو می کنند.راستی امروز یکی از هم دانشکده ای هایم را دیدم.اگر سلامی که امروز کرد را
می شد با خداحافظی 12 سال قبلش در کرد دنیای قشنگی داشتیم.دیروز داشتم آرشیو وبلاگ را نگاه می کردم.آن موقع ها یک وبلاگ کوچولوی دوست داشتنی بیشتر نبود.الان برای خودش سایتی شده.چه فایده.زیر زمین را مبلمان هم که کنی همان زیر زمین است.نمناک و دنج.آن زمان ها را می خواندم.عجب روزگاری بود.مثل اینکه دندانت را از شدت درد روی گوشت تنت فشار دهی تا مبادا صدایت در بیاید.داشتم فکر می کردم که اگر الان می توانستم چیزی را در 10 سال پیش روی وبلاگم بگذارم چه چیزی می نوشتم.شاید می نوشتم که جوانک ؛ انقدر اسطوره عاشقیت را تقدیس نکن که عشق هیچ چیز نیست جز عین و شین و قاف


پی نوشت: کسی می دونه این نوشته از کجا اومده؟
پی نوشت 2:برای یکبار هم که شده رعایت هیچ کس را نمی کنم.حتی تو
پی نوشت 3: سیب زمینی نیستم.منو میبینی؟

Saturday, November 18, 2006

یو سی ای سی کی ندیده؟

فقط یه چیز کوتاه در مورد این دانشجوی ایرانی یو سی ال ای که بقول اخبار ایران مورد ضرب و شتم قرار گرفته
همه شاکی می شن که چرا با ما ایرانی ها اینجوری برخورد می کنند و خود دانشجو هم اگر فیلمش رو دیده باشین به شدت شاخ بازی در میاره جلوی پلیس و همین کار باعث برخورد میشه؛ عزیز جان اگه خیلی با رفتارهای یک کشور با خودت مشکل داری می تونی نری اونجا.کسی دعوتت نکرده.بمون با احمدی نژاد حالتو بکن

Thursday, November 16, 2006

لب های آنجلینا رو قرض نگیر


منتظر سوتم
منتظر سوت استارت
حالا می بینی ؛ بذار این لعنتی سوت رو بزنه
اونقدر می دوم که پاهام جا بمونه
اونقدر می دوم که عاشق بمب اتم بشی
اون موقع هر چقدر هم که سوت بزنی وانمیستم
حتی اگه با لبای آنجلینا جولی هم سوت بزنی

Wednesday, November 15, 2006

find X!!


این دوستمون هم مثله من داره برای فوق می خونه!حتما موفق میشیم مگه نه

Tuesday, November 14, 2006

دماغ پینوکیو

خیلی از وقت ها اینکه آدم در شرایط مختلف حواسش به همه جنبه های زندگی اش باشد کار بسیار سختی است
من که به شخصه ترجیح می دهم تا در همه لحظه ها کاملا شبیه آدم زندگی کنم.4 سال زور زدم که شبیه یک موجود شریفی بشوم آخرش هم نشد که نشد.جالب این جاست که از آن طرف هم نمی توانم با همه چیز راحت برخورد کنم و حواله اش دهم به هسته های پر انرژی یا یک چیزی همان طرف ها.خلاصه پینوکیو هم ازدواج کرد اما علی ماند و مهران

پی نوشت: آره علی جون با خودتم.البته کرگدنمان هم مانده اما از چهره مصممش بر میاید که به پینوکیو بپیوندد
پی نوشت 2: میم مثل مادر... با اوصافی که ازش شنیدم حتما اسم فیلم 4 قسمتی بوده.البته من و علی در مورد کلمه چهارم اختلاف نظر داریم.آقا جون مادراتون نرین ببینین
پی نوشت 3:یه دوا درمونی برای سرفه سراغ ندارین؟من کبود شدم از بس سرفه کردم

Sunday, November 12, 2006

یک فیلم

خوب حتما می دونید که فیلم خصوصی زهرا امیر ابراهیمی این روزا همه جا رو گرفته.شاید خیلی از شما هم این فیلم رو دیده باشید.اول اینکه گویا این سریال پر مغز قصد کندن از ما رو نداره و کماکان حواشی این شاهکار بندتمانی تمامی ندارد.من در این نوشته کاری با این سریال و بازیگرانش ندارم.فقط می خوام یه رفتار اجتماعی رو از نظر خودم ریشه یابی کنم
نکته اولی که به ذهنم می رسد این است که برای ما ایرانی ها سکس و پدیده های مرتبط با آن مثل یک پدیده ناشناخته و پنهان است که مثل هر چیز ناشناخته دیگر جذاب است.خیلی از آدم هایی که با آنها برخورد داشته ام علاقه مند به دیدن این فیلم بودند چون می خواستند یک سکس ایرانی آن هم از آدمی که حداقل هفتاد شب حرکات معمولی او را در یک سریال دیده اند تماشا کنند.البته واضح است که بسیاری از پسر ها وشاید تعدادی از دختر ها با نگاه خود ارضایی جنسی به دنبال تماشای این فیلم بودند.شاید در قحطی زیبایی در تلویزیون ایران و سیاه وسفید کردن سکانس هایی که کمی آرایش روی صورت بازیگران زن می باشد؛ دیدن فیلم سکس همان بازیگر برای آدم های چنین جامعه ای یک ناپرهیزی هیجان انگیز بحساب می آید و برای همین اینگونه است که این فیلم از خود سریال هم پر بیننده تر می شود
نکته دیگر اینجاست که وقتی پدیده ای در جامعه همواره در پستوی نهان خانه هر شخص مخفی نگه داشته می شود ؛ این کنجکاوی و حرص برای دیدن همین موارد مخفی به عنوان یک عقده در درون انسانهای جامعه رشد پیدا می کند.یکی از موارد بارز چنین رفتاری افزایش فروش و افزایش استقبال از فیلم های عروسی و استخر و هر چیز دیگری که مخفی تلقی می شود می باشد.علاقه به دیدن و دانستن در مورد روابط خانوادگی بقیه و یا رقصیدن عده ای آدم در یک عروسی و یا هر چیز دیگر قبل از اینکه جنبه مادی داشته باشد صرفا فرو نشاننده عقده های درونی است
نکته دیگر در مورد این فیلم این است که بدون شک هر دو طرف از فیلم گرفتن از سکس خود خبر داشته اند.نکته جالب این جاست که اصلا چرا باید از سکس فیلم گرفت؟یک پاسخ این است که شاید افراد می خواهند خود را پس از سالها انتظار و تماشای فیلم های پورنو در جایگاهی که آرزوی آن را داشته اند احساس کنند و این عقده سالهای نوجوانی را بازکنند.شاید دلیل دیگر آن این است که طرف مذکر و یا هر دو طرف زمانی که موقعیت کنار هم بودن را ندارند با دیدن این فیلم لحظه هایی را خوش باشند و یا حتی خود ارضایی کنند.بهر حال به هر دلیلی ، فیلم برداری نوعی اجازه به دیده شدن است و چنین کاری نوعی تمایل به هرزه نمایی است.از این نظر من کاملا شخصی را که اکنون تنها برایش ترحم می شود مقصر می دانم و بخاطر موافق بودن با فیلم برداری ( اگر فیلم را دیده باشید خواهید دانست که هر دو کاملا از گرفتن فیلم مطلع هستند)دیگر دلیلی برای ترحم در زمینه سو استفاده از شخص وجود ندارد
نکته دیگر این است که ما چقدر حرمت ها را به زمانهای مشخص ارتباط می دهیم.مثلا ممکن است روزی با شخصی در یک رابطه عاشقانه باشید و پس از زمانی تنفر تنها چیزی باشد که بین شما وجود دارد.در این زمان باید تنفر را به امروز شخص نسبت داد و از ابزار های گذشته به حرمت رابطه قبلی استفاده نکرد.بنظر من پسری که طرف مقابل زهرا امیر ابراهیمی است ؛ به هر انگیزه ای که اقدام به پخش این فیلم کرده است
به حرمت همان لحظه ها نباید از این ابزار برای تخریب طرف مقابل استفاده می کرد.البته اگر هنوز حرمتی در این جامعه باقی مانده باشد.کاملا مشهود است که هر دو طرف رابطه عمیق عاطفی در زمان این فیلم داشته اند .این را از گریه های میانی فیلم می توان فهمید
نکته دردناک قضیه که مختص به این فیلم نمی شود بدبختی نسل ماست.آنقدر محدودیت در این زمینه داریم که از کوچکترین فرصت بدست آمده باید استفاده کنیم.فاجعه این جاست که شخصی که در روزهای عادت ماهیانه خود قرار دارد با بوجود آمدن فرصت کنار هم بودن با کمال میل راضی است تا سکس داشته باشد.این قضیه حتی در مورد زهرا امیر ابراهیمی هم صدق میکند.فهمیدن این مطلب اصلا کار پیچیده ای نیست

در پایان باز هم مثل همیشه رک بودم و امیدوارم که این صراحت شما را آزرده خاطر نکره باشد

Friday, November 10, 2006

گراف زندگی 2

می خواهم در مورد تئوری جدیدم بیشتر توضیح بدم.خیلی از رفتارهای انسانی را می شود با گراف زندگی توجیح کرد و حتی تصمیم گیری های انسانی را پیش بینی کرد.در ادامه چند رفتار و مدل های آنها را ذکر می کنم
انتظار:عبارت است از مدت زمانی که به یک گره جدید وارد می شوید تا مدت زمان تشکیل یک یال جدید
افسردگی:عبارت است از عدم تمایل به خارج شدن از یک گره رشد یافته و خارج کردن یک یال
خوشبختی : بودن در یک گره بسیار کوچک و یال های بسیار زیاد
عشق: تشکیل یک گره مشترک میان دو گراف ؛ بگونه ای که دو یال ورودی و یک یال خروجی داشته باشد
مرگ: نبودن فضای دو بعدی برای ادامه گراف بگونه ای که گراف مسطح باقی بماند
انزوا: عدم تمایل به تشکیل یال مشترک با سایر گراف ها
شجاعت: داشتن میانگین کوچک در مورد اندازه گره ها و نداشتن دور تک یال
خستگی: داشتن دور های زیاد در حالی که تعداد گره ها زیاد نباشد
مرگ روحی: پر کردن تمام فضای اطراف گره با یال های تک دوری
و خیلی رفتار های دیگر که هر چه بیشتر راجع به این تناظر فکر کنید لذت بیشتری خواهید برد

پی نوشت: حکم جلب اکبر هاشمی؛محسن رضایی، ولایتی، فلاحیان و چند کاردار ایران در آرژانتین از سوی دادگاهی در آرژانتین صادر شد
پی نوشت 2: اکبرو امشب مشق شب داری

Thursday, November 09, 2006

گراف زندگی

گراف زندگی تشکیل شده است از یک سری گره و یک سری یال.یال ها همان دلخوشی های زندگی هستند و گره ها هیچ چیز نیستند بجز خود زندگی.اگر در بازه زمانی مشخصی یک یال از گره ای که در آن هستی خارج نشود داثم در گره ات می مانی و درجا می زنی.گراف زندگی اغلب آدم ها یک مسیر است و هیچ گاه گره قبلی را قطع نمی کند.اما زندگی اقلیت بینوایی هم هست که در جای جای گراف خود تشکیل دور می دهد.از همه اینها بدتر زمانی است که از یک گره با یک یال دوباره به همان گره برگردی.در چنین وضعیتی است که دیگر هیچ یالی از این گره خارج نمی شود و تو می مانی و آخرین گره زندگی
این گراف تفاوتی که با بقیه گراف ها دارد این است که زمان یکی از متغیر های آن است .یعنی این که هر چه زودتر یال بسازی؛ راحت تر از گره ات خارج می شوی و هر چه بیشتر در یک گره بمانی ؛مثل خودکاری که با گردشش یک نقطه را بزرگ تر می کند گره ات را درشت تر می کنی و یال ساختن سخت تر می شود
تئوری جالبیست.می توان عکس العمل های مختلف انسانی را با تئوری گراف ها توجیه کرد.اگر حوصله اش را داشتم رفتارهای مختلف را با این گراف ها توضیح می دهم و اینجا می نویسم.این هم شاید بشود یک یال برای گراف زندگی من

پی نوشت: آب که خیلی وقته سر بالا میره اما قورباغه بیزنسشو عوض کرده

Wednesday, November 08, 2006

کاپوچینو


گاهی همان بخار یک فنجان کاپوچینو کافی است تاخواب از سرت بپرد
گاهی هم تلخی تمام فنجان
و گاهی قرمزی جذب کننده فنجان
و شاید زمانی ؛ وحشت فال غم انگیز انتهای فنجان

Monday, November 06, 2006

نقطه خیال

داخل مغز آدمها ؛ وسط پیشانی را که داخل بروی یک نقطه وجود دارد که من اسمش را می گذارم نقطه خیال.وقتی که پریشان باشی و موضوعی دائم جلوی چشمانت قدم رو برود این نقطه از مغزت شروع می کند به در هم جمع شدن و منقبض شدن.وقتی هم که به یکباره خیالت راحت می شود ؛ دردی خفیف مثل درد رها شدن قسمتی از بدنت از میان گیره ها این نقطه را خنک می کند و صدایی شبیه یک سوت فرکانس بالا در گوشهایت می شنوی.انگار که مطمئن می شوی که هنوز همه چیز درست کار می کند و هنوز آن بالا کسی تو را می بیند.عجیب است که نقطه خیال دقیقا همان جایی است که وقتی سرت را روی مهر می گذاری تمام وزنت را روی همان نقطه احساس می کنی

پی نوشت: خدا را شکر
پی نوشت 2: کچل ها هم عالمی دارند.حداقلش این است که گرما و سرمای کله شان دست خودشان است

Sunday, November 05, 2006

Friday, November 03, 2006

تکون نخور


نمی دانم کدام احمقی گفته است از دل برود هر آنکه از دیده برفت.یا من معنی از دل برود را نمی دانم یا از دیده برفت را.یا اینکه اصولا ضرب المثل در حکم گل گشت می باشد

پی نوشت: آدم برای اینکه فکر نکند طرفدار می شود.مثلا خوشحال می شود که پرسپولیس برد.اما آقا مهران آخرش موقع خوابیدن را چکار می کنی
پی نوشت2:منم دلم برات خیلی تنگ شده سروش جان.جات خیلی خالیه پسر

Thursday, November 02, 2006

Final countdown


دلتنگی هزار و یک بدی هم که داشته باشد ؛ یک خوبی دارد.آنهم این است که می فهمی هنوز دل داری؛ آنهم به چه بزرگی

Wednesday, November 01, 2006

Tuesday, October 31, 2006

Saturday, October 28, 2006

Help me



به حرمت آن شب گریه های بی قدر من
خدایا
روزگارم را قلم آبی بکش
بومم را آرام بنواز
مهربان ترین
عشق را از من نگیر

Thursday, October 26, 2006

آخری نبود


خوب ، دلم نیامد از زیر زمین دل بکنم.مثل همه زندگی که دل کندن را بلد نبوده ام.چند روز پیش یک مجموعه کاریکاتور در مورد ایران در نشریات بین المللی دیدم که نکته قابل تامل در همه آنها ، این است که آدم ها آنقدر که ما فکر می کنیم ببو گلابی نیستند.یکی از کاریکاتور ها برایم خیلی جذاب بود(همین کاریکاتوری که گذاشتم).البته نمی دانم کلمه جذاب چقدر درست باشد اما کلمه دیگری پیدا نکردم.در ضمن اگر حوصله داشتید کتاب بخوانید ؛ کتاب روی ماه خداوند را ببوس برای 2 ساعت مطالعه کتاب خوبی است.از کارهای مصطفی مستور است و داستان خوش ساختی دارد

Wednesday, October 18, 2006

شاید این آخرین نوشته باشد

شاید تویی که نزدیک به دو سال است می خوانی مرا و بغض ها و خنده هایم را؛ تا بحال زیاد شنیده باشی از من ؛ نالیدن و غمناکی را.اما عزیز روزهای خنده و بغض؛ این روزها فرق می کند.آنقدر که شمع ها شده اند هم نفس من و گوشه اتاقم را کرده ام سقا خانه.این هم شاید بدعتی باشد در امتداد کشیدن هر آنچه بیرون خانه بود به داخل خانه.قدیمهای نه چندان دور ؛ خانه ها حمام نداشتند و کمی بعد تر توالت ها گوشه حیاط بود.الان شاید خانه ها همه چیز دارند غیر از سقا خانه.بگذریم
این بار روز های سردرگم من کمی با گذشته فرق می کند و از تبعات آن هم این است که نمی دانم کدام اتفاق قشنگی را دوست دارم.چقدر بد است که آدم آرزو نداشته باشد.از آن بد تر این است که آدم آرزو داشته باشد و آن را خفه کند چون زیاد از حد منطقی شده است.دروغ نگفته ام اگر بگویم که سخت ترین دوران زندگی بیست و دو ساله ام را سپری می کنم.می دانی عزیز؛ دیگر نه مشکل عشق و عاشقی وسط است و نه شاکی بودن از مردم و نه خفقان نفس کشیدن و نه محدودیت و نه هزاران ریز و درشت دیگر.این بار مشکل اساسی خود من هستم و این بار دیگر خودم را هم ندارم که بقول تو ؛ دیوانه شوم و با خودم معاشقه راه بیندازم
خلاصه اینکه عزیز برادر؛ هر آنچه دوست می داشتم و هر آنچه تنفر از بین بردنشان را داشتم ؛ خشکید
دل تویی که دلسوز بودی و می خواندی نواهای این زیر زمین را شاد.دلم می خواهد فریاد بزنم و به همه بگویم که هر کس می تواند دلش مطمئن و آرام باشد خاطرش را نیازارد و حریم خود را حفظ کند
این هم صحبتی با خوانندگان دفتر زندگی من! اگر کمی بهتر شدم دوباره می نویسم
راستی ؛ عزیز آبی خط نوشته های من؛اگر زمانی ؛ فکری از من خاطرت را خاکستری کرد؛ به حرمت همان سر زدن دوباره به زیرمین ؛ کدورتی نگیر و تو نیز بگذر.مثل هزاران رهگذر دیگر
قربان همه چشم هایی که تاریکی زیرزمین را دوست داشتند
عمری اگر بود و آرامشی ؛ دوباره می نویسم
یک هدیه هم برایتان گذاشته ام ، "چه کسی صبح می خواند" آهنگی که اگر بلند گوهایتان را روشن کنید می شنوید

خداحافظ

پی نوشت: اگر هم هیچ وقت ننویسم کامنت هایتان را روی این پست حتما می خوانم.اگر دوست داشتید فاتحه ای بدهید

Sunday, October 15, 2006

لوییا

ما سالهاست که در کنج تاریک زیرزمینمان مونس تار های عنکبوت شدهایم
اگر گاهی صدایمان را در انحنای زمانه رنگ ها می شنوی؛دلیلش لوبیای دیر پز قورمه سبزی دیشب است

Wednesday, October 11, 2006

خنکای مریم

یه پرنده است که از پرواز خود خسته است...یه دیواره یه دیواره یه دیواره که پشتش هیچی نداره
صدای زمزمه اش را شاید خدا هم می شنید.بلند شد و لباس هایش را پوشید.سردی هوا را از پشت شیشه پنجره هم می توانست حس کند.شال گردنش را دور گردنش پیچید و از خانه بیرون رفت.هوا ابری بود و انگار بغضش را برای با هم گریه کردن نگه داشته بود.نگاهی به آسمان کرد و به سمت چپ رفت ؛ شاید به یاد زجه های کنار تخت رنجور عاطفه ای که مرد
سلام -
صبح قشنگت چطوره؟-
هنوز که خوابیدی.پاشو تنبل خانوم-
سلام خانوم پرستار.صبح بخیر.حالش چطوره؟-
مثل همیشه.انتظار دیگه ای داشتین؟هر-
- می دونم هر وقت که سرم تموم شد خبرتون می کنم.منم تو این مدت شدم یه پا پرستار
و پرستاری که بدون لبخند بیرون رفت
بی خبر رفت و دگر از او نیامد...نامه ای نه؛ کلامی نه؛ پیامی نه
زمزمه اش را در امتداد پیاده روی یخ زده ادامه می داد و به سپیدی چرک آلود برفهای روی زمین چشم دوخته بود
کیان یادته اون باری که نصف شب قاچاقی زدیم بیرون و تا صبح زیر برفا راه رفتیم-
آره هنوز جای خاطره اش درد می کنه!خیلی وقته برف درست و حسابی نیومدها-
آره فک کنم خدا برف رو به اندازه جنبه آدما می باره .دیدی آمریکا چقدر برف میاد-
سکوت بارش برف ؛ همه جای خیابان را خلوت کرده.چراغ چشمک زن گل فروشی اما در این خلوت ؛مثل چشمک های آن روزهای خوب ؛ به سمت دیگر خیابان می کشاندش.داخل می شود و یک شاخه گل مریم می خرد.مریم را برای روزهای سرد آفریده اند.عطرش را که با سوزش سرمای هوا استشمام کنی بی اختیار عاطفه را جوانه می زنی.
آقای...این چند تا فرم را باید پر کنین تا مراحل اداریش کامل بشه.بهر حال تصمیم با شماست-
عاطفه...آخه یه چیزی بگو...یه کاری بکن...یه تکونی بخور...تا کی می خوای همین جوری باشی-
شاخه مریم را بالا می آورد و نفسی عمیق می کشد و دز سرمای بیرون مغازه ؛ باز هم به سمت چپ می رود
آخه من چکار کنم؟ خدایا... یعنی تمومه؟اگه تمومه چرا عین بقیه آدما تموم نکردی؟چرا هنوز قلبش می زنه-
ببخشید.فرم ها رو پر کردید؟-
چشمانش را بسته و یه صدای خرت خرت قدم هایش روی برف های تازه گوش می دهد.چشمانش را که باز می کند زمین بازی پر از برف را می بیند
الان پر می کنم-
پس من چند دقیقه دیگه میام و ازتون می گیرم -
چند دختر بچه با کلاه های بافتنی رنگ و وارنگ مشغول بازی کردن اند.جلو می رود و شاخه مریم را برای آخرین بار می بوید.سمت دخترک قرمز پوشی می رود و کنار دخترک روی زانو های خود می نشیند.دخترک لبخندی آشنا می زند و گل را می گیردصدای تیز بوق ممتد در سپیدی برف های پارک چشمانش را شبیه همان خط صاف سبز رنگ می کند

Monday, October 09, 2006

از کرامات شمسی خانوم

انتظارت را که پایین بیاورِِی راحت می خوابی اما با بدبختی بیدار می شوی

Friday, October 06, 2006

جنبه


گاهی وقتا باید جنبه یه چیز گرون رو داشته باشی.وگرنه عاج فیل رو اشتباهی می کنی تو ما تحتت

Saturday, September 30, 2006

به کسی نگو


امان از این یواشکی های زندگی
بیشترمان عاشق یواشکی هستیم
وقتی که باید یواشکی بخوریم زودتر گرسنه می شویم
شاید برای همین یواشکی باشد که زیر پتو ؛ آن کار دیگر می کنیم


پی نوشت: بالاخره کار حذف تربیت بدنی هم به یک جاهایی رسید
پی نوشت 2: حالم از هر چه کنکور است بهم می خورد
!پی نوشت3: میگن یکی از نشانه های ظهور اینه که احمدی نژاد بره دانشگاه تهران

Tuesday, September 26, 2006

جفت شش بده لا مصب

زندگی ما هم شده مثله ...ای بابا ؛ خودم دیگه خسته شدم از بس غر زدم.اینجا برای آدمایی که در شبانه روز یک دقیقه هم فکر نمی کنند بهشته اما برای اونایی که هنوز عادت نکردن که فکر نکنند واقعا عذاب آوره.دیگه نمی دونم چکار کنم.ای خدا بسه دیگه.منو از این دنیای خوشگل و گوگوری مگوریت بنداز بیرون.الان واقعا نمی تونم کاره دیگه ای کنم جز اینکه بشینم و به صفحه سفید خیره بشم و تایپ کنم.می دونی چیه؟انگار توی یه محفظه بسته ام که همه جاش یه رنگه و نمی تونی تشخیص بدی که کجاشی و الان چه زمانیه.فکر کنم واقعا به یه روانپزشک نیاز دارم!می دونی احساس می کنم که زندگی ما مثله زندگی تو همین محفظه است.بعضی آدما برای اینکه به محفظه تنوع بدن جاهای مختلفش رو با گهشون علامت گذاری می کنن.وقتشه که تو زندگیم یه جفت شش بیارم وگر نه مارسی رو شاخمه.البته اگه به شانس منه که اگه جفت شش هم بیارم ؛ طرف خونه شش ها رو بسته

پی نوشت: این مرتیکه هم درخواست حذف تربیت ام رو گم کرده و راست راست وایساده جلوم میگه مطمئنی درخواست دادی.مادر به خطا!!!اینم از شانس گه منه دیگه

Sunday, September 24, 2006

کاغذ آبی

خوب من برگشتم.چهار روزی رفته بودم شمال.جاتون خالی کلی آرامش پیدا کردم.کلا همش کنار دریا بودم.غروب های دریا رو هم که خودتون دیدید.فقط مشکل این بود که از اونجا نمی شد وبلاگ نوشت.یکی از ویژگی های این مسافرت این بود که 4 روز استراحت و آرامش مطلق بود. از هرگونه هیجان و ماجراجویی پرهیز کردم البته بعضی وقتا خوداییش سخت بود اما سعی کردم که تنها یه صفحه سفید توی ذهنم درست کنم.از فردا هم که فاز جدید درس خوندنم قراره که شروع بشه.البته امیدوارم.دوستانی که منو میشناسن می دونن که مقداری فراخ با مسائل برخورد می کنم.حالا یه کاریش می کنم.فعلا به دلیل فکر نکردن به هیچ چیز ؛ موضوع خاصی برای نوشتن ندارم جز شرح حال که اونم در همین حد بسه

Monday, September 18, 2006

Saturday, September 16, 2006

جوخه بر زانو


امشب ؛ شب شکستن عادت هاست
هر چه که هوایت بود و برایت نادیدنی
هر آنچه که هویت خاکستریم بود و نبض هر لحظه دستانم
فردا
فردا دیگر هیچ یک نیست
حتی چ هیچ
از فردا می ترسم

Wednesday, September 13, 2006

پروتونورفین

این روزا بدن آدما بجای اینکه پروتونورفین ترشح کنه ؛ یه ضرب اسپرماتوزوئید ترشح می کنه؛اینم یه جورایی تکامل آدمای امروزه

پی نوشت: دوستی کامنت داده بود که وبلاگت پر از عکسهایی که من دوست ندارم.عزیزم خیابونا هم پر از عکسایی که من دوست ندارم.مهم اون دوستی است که گفتی
پی نوشت2:پروتونورفین هورمونیه که وقتی آدم از منظره یا شخصی خوشش میاد و احساس لذت میکنه یا بطور کلی در مواجهه با هر گونه زیبایی مغزش ترشح می کنه.اسپرماتوزوئید رو هم اگه تنظیم پاس کرده باشین مثله نرگس و شوکت می شناسین!البته امیدوارم به جنابان اسپرم توهین نشده باشه

Tuesday, September 12, 2006

trade off


گاهی وقتا برای اینکه گوشی موبایلت رو از چاه توالت بکشی بیرون مجبوری دستت رو تا بازو بکنی توی گه؛حالا خودت فکر کن ارزشش رو داره یا نه

Monday, September 11, 2006

ترمال

یادت باشه اگه خواستی برای رد شدن از خیابون منتظر چراغ سیز بشی حتما چک کن که چراغ
! راهنمایی روشن باشه

Sunday, September 10, 2006

نگاه

یکبار کافی بود تا سرم را بلند کنم
یکبار کافی بود تا تو ایستاده باشی
یکبار کافی بود تا زخمی زمین خوردگی بچگانه باشم
یکبار کافی بود تا مرهم مهربانی زخمه های من باشی
عزیز نیستی های زمانه خاکستری من؛یکبار کافی بود آن حدیث دلی که با اضطراب براق چشمانت به من دادی

Saturday, September 09, 2006

انسداد فکری

در گذر زندگی هر انسان ؛ گاه به گاه روزهایی پیش می آید که دچار انسداد می شود.نوعی احساس بی علاقگی و یا بالاتر از آن روزهایی سرد که در آن انسان با خود هم غریبه می شود.چنین روزهایی شاید در نگاه اول بخاطر یک روز ابری و یا یک سلام بدون جواب سراغ آدم بیاید اما در پشت این اتفاق های کوچک همواره چیزی وجود دارد که سعی برای تغییر آن و یا مبارزه با آن و یاس ناشی از عدم تغییر ؛زاده چنین لحظه های خاکستری می باشد.برای انسان هایی مثل من که کاملا خاکستری هستند و به هیچ چیز به عنوان امری مقدس نگاه نمی کنند ؛ این روزها ؛ تجربه ای مشترک است که کم یا زیاد ؛ آن را تجربه می کنیمخسته شدم ؛ تکیه کلام چنین روزهاییست و جمله ایست که واقعا از ته دل بر می آید و نمی دانم چقدر بر دل می نشیند.نمی دانم راه حل قطعی برای تمام شدن چنین روزهایی چیست اما تجربه شخصی ام می گوید که ایجاد یک امیدواری ؛ هرچند کوچک گاهی می تواند به این روزها پایان دهد
.شاید این نوشته تنها حکم درددل را داشته باشد اما حرفهایی وجود دارد که آدم اگر نگوید خفه می شود
این روزها ,دارد حالم بهم می خورد.حالم بهم می خورد از زورچپان کردن افکار مزخرف پوپولیستی حکومت حتی در سریال بند تمانی نرگس حالم بهم می خورد از خنده های مصنوعی برای نشان دادن این که ملت ما در نیمه شعبان بشدت خوشحال است؛حالم بهم میخورد از اینکه این فکر های مزخرف حتی در انسان هایی که دوستشان دارم هم ناخودآگاه نفوذ کرده و آنقدر ریشه دوانده که ویرانی عزیزترین واقعه ها را ترجیح می دهند به زیر پا گذاشتن قوانین این قلعه حیوانات.آدم می ماند که قرار است این قوم فلک زده به کجا برود.من در این نوشته اعتراف می کنم که هیچ امیدی به تمام آرزوهای بلند ایرانی ام ندارم و این روزها تنها سعی می کنم تا به
.موضوع مسخره های بنام کارشناسی ارشد فکر کنم.من دیگر نمی


پی نوشت: گاهی باید وسط یک کلمه نقطه را گذاشت و جمله را سر برید

Wednesday, September 06, 2006

نقاشی روی بدن


جدیدا به شدت از سبک نقاشی روی بدن خوشم اومده.داشتم فکر می کردم که شاید این کار رو
هم مثله نقاشی های غول پیکر؛توی دانشکده باب کردم.فقط مشکل اینه که بوم این سبک زیاد
!راحت پیدا نمیشه

Monday, September 04, 2006

اگزسیتانسیالیسم خیال


دارم به این نتیجه می رسم که زندگی مثله یه پازل 5000 تکه است
حالا تو هی زور بزن یه تکه ات رو با یه نفر ست کن

Saturday, September 02, 2006

Friday, September 01, 2006

نشادر

صبح که از خواب بیدار می شوم خورشید را در گوشه عینک دودی بزرگم زندانی می کنم و در انحنای آن روزهای سرد پنجره ها را باز می کنم و فریاد می زنم؛ تا وقتی که همسایه بدعنق ما شروع به فحش دادن به زنش کند.دهانم را می بندم و همه دوستانم را به صبحانه دعوت می کنم.همه که آمدند می روم و در را رویشان قفل می کنم.آن وقت آنها می فهمند که گول خورده اند و آنجا بجای آشپزخانه ؛ حمام است

پی نوشت: نوشتنم سخت شده.دچار یبوست نوشتاری شدم.شاید بخاطر دویدن های الکی این روزاست
پی نوشت 2: سکانس آخر به نام پدر محشر بود.و البته تنهای جای تازه فیلم های حاتمی کیا
پی نوشت 3:بعد از چندین روز نگرانی و اعصاب خوردی الان یه کمی آرامش دارم

Monday, August 28, 2006

نرگس

الان داره نرگس میده.می دونی شباهت سریال نرگس با جمهوری اسلامی چیه؟اگه یکی توش فقط یکم کمتر گند بزنه همه چی تموم میشه و چیزی ازش نمی مونه

Sunday, August 27, 2006

من اومدم

کامپیوترم خراب شده بود.الان درست شده.خیلی خوشحالم که بعد از 2 هفته اومدم توی اینترنت.بعدا نوشتم رو میذارم .فقط خواستم بگم زنده ام

Saturday, August 19, 2006

Temptation



از همان اولين برگي كه حوا روي سينه هايش گرفت ، معامله آغاز شده بود

Thursday, August 17, 2006

پيدايي من در گم گشتگي هاي شبي در الهيه


فقط صداي پاي من بود ، صدايي پايي كه در شلوغي هاي شهر در روزهاي سرد و گرم هميشه آنقدر كوتاه است كه خودم را گم مي كنم .تاريك و سبز و صداي جوي آبي كه همواره بود، گاه گاهي هم ماشيني خلاف جهت من مي آمد و نور چراغش چشمانم را مي زد و صداي خنده هاي هرزه چند دخترك نقاشي شده كه مثل دي اچ ال دم در خانه مشتري ها پارك مي شدند.چشمانم را بستم ،‌ باز هم رفتم و برج هاي بلند دو طرف آنقدر بلند شد كه ديگر حتي آسمان هم ديده نمي شد.چه برسد به كوه تا بفهمي كه شمال كدام طرف است و تو بايد از كدام طرف بروي.به جايي رسيدم كه احساس كردم كاملا گم شده ام و آن زمان بود كه صداي پايم را بيشتر شنيدم.برايم مهم نيود كه دوباره راه را پيدا كنم يا نه ، برايم مهم نبود كه آدمي را ببينم و از آن سوال كنم ، تنها داشتم در كوچه پس كوچه هاي خودم راه مي رفتم ، كوچه پس كوچه هايي كه چند وقتي است در غربت زمانه اين روزگار غريب ، خاك گرفته است.در كوچه هاي تاريك و سبز ، كليشه اي گند زده اما نوراني را درون من فراموش شده از همه و خود ، پيدا كردم.همان لحظه بود كه متنفر شدم از كوچه هاي براق هالوژني و خنده هاي فروشي و پنج شنبه شب، همان موقع بود كه خواستم تا پيدا شوم و قلمي پيدا كنم و پشت ميز اتاقم بنويسم كه من نمي توانم اين گونه باشم

Monday, August 14, 2006

مركز تخليه

من اگر سرمايه اش را داشتم حتما يك مركز تخليه راه اندازي مي كردم.شايد با خودت بگويي اين ديگر چه مزخرفي است؟منظورم از مركز تخليه يك سالن بزرگ است پر از مانيتور هاي قديمي و وسايل شكستني دور انداختني.آن وقت از هر آدم يك ورودي مي گرفتم و يك پتك به او مي دادم و مي گفتم ساعتي فلان تومان است.طرف هم مي رفت و تا جايي كه مي خواست چيز مي شكاند و خودش را خالي مي كرد.حتما چند بلند گوي بزرگ هم مي گذاشتم و از آنها اوانا سنس يا راسموس پخش مي كردم كه مشتري هاي گرامي حسابي مشعوف شوند.اين كار چند سود بزرگ دارد ، اول اينكه پر از مشتري خواهد بود و سريع پا مي گيرد و امكان گسترش دارد ، دوم اينكه از دست مانيتور لگن خودم راحت مي شدم و ضرر نمي كردم ، سوم اينكه از عقده ها و مشكلات روحي ملت بشدت كم مي شد ، و در آخر اينكه ماشين هايي كه روي دست اوراقچي ها مانده هم خريداري مي شد و پولش از مشتري ها در مي آمد.تنها اشكالي كه دارد اين است كه ممكن است من مثل آدم هاي شكمويي كه شيريني فروشي دارند و از شيريني هاي مغازه مي خورند باعث ضرر شوم و هر روز كلي چيز در مركز تخليه خورد كنم.بهر حال از دوستان مايه دار تقاضا مي شود كه اسپانسر اين ايده شوند.

پي نوشت:روز هاي خوبي نبود، اما احساس مي كنم هنوز مي تونم سعي كنم.احساس مي كنم كه روز هاي خوبي توي راهه.بذار حداقل با اين خيال پردازي خوش باشم، حتي اگه بدترين خيال پرداز دنيا باشم

Saturday, August 12, 2006

آسمان آبي بود

ديشب مي خواستم خودمو بكشم.حتما مي گي عمرا

Thursday, August 10, 2006

پستونك



سكس مثله شير مادر ميمونه
طفلك بچه هايي كه هي زور ميزنن تا از پستونك شير بياد

Sunday, August 06, 2006

Painting

این هم از آخرین کار من.با پاستل گچی و مداد رنگی روی مقوای فابر

Saturday, August 05, 2006

براي هيچ كس

در ميان هياهوي جمهوري جهل مجالي اگر باشد تا به دل خسته ات فكري كنم و به حال زار خود، كه شايد كوره راهي سوي دارالسلام پيدا شود و ذره نوري سوي ساحل سازش
چه فايده كه آرزوهاي پير و جوان را پرپر شده مي بينم و تو را هنوز
چه افسوس كه ياراني حاضر به يراق كجا يافته و دستاني هم دست كجا روييده ، كه اگر هم دستي باشد ديگر عصبي نيست براي لمس كردن
اينجا سرزمين من است تنها
تنها صدايي كه زيرزميني را پژواك مي كند اينجا است و تنها چشمي كه هنوز در انتظار ، شايد من
قربان آن روزهايي كه هرگز نديده ام بروم ، شايد خدايي به دلسوزي بيفتد و چكشي بر سر ما كله سنگكي ها بزند
اين جا اگر كله بريده اي را بر سر وزارت ديدي و معدومي را مشعوف از اعدام خود به خود، متعجب نشو.اين جا همه چيز را سراسر طعنه پر كرده و ظرف ها ، خالي است از برق من .بجايش تا دلت بخواهد اينجا آينه است.تو هم خود را ببين و آن زوال روزهاي سبز را گم كن.... بسلامت

Thursday, August 03, 2006

پر پر آهني

هنوز صداي ايستادگي اش در 209 پيچيده است
هماني را مي گويم كه تو خواب بودي و ندانستي كه غير از روياي عروسك هايت او هم هست
همان كه در كوچه پس كوچه هاي انزوا براي رهايي ، پريد
چه سخت بود شنيدن واقعيت مرگش
و چه زيباست عروسي او وقتي كه در دورافتاده اي زير خاك آمل فرياد مي كشد
فردا صبح/ساعت 11/ مزار اكبر محمدي
عصر بود كه تازه از خواب بيدار شده بودم.صداي قائم مقامي را در خواب و بيدار شنيدم كه با صداي لرزاني گفت، احمد امروز در زندان در گذشت.خدا كند شايعه باشد.فردا،جمعه ، ساعت 8 هر جا كه هستيد به ياد اكبر محمدي با شمع بيرون بياييد.در تهران احتمالا ميدان محسني محل تجمع باشد
پي نوشت:‌در كامنت قبلي گفتم دوباره هم مي نويسم كه اين نقاشي كنار ، كار من نيست.يكي از دوستان برايم فرستاد و گفت به حال و هواي وبلاگت مي خورد.من هم مثل شما خوشم آمد واقعا كار جالبي است.

Monday, July 31, 2006

مینی بمال1

اگه دیدی یه آدمی تو اتوبوس خالی ایستاده فکر نکن که خیلی مودب و فداکاره
مطمئن باش که بواسیر داره
پی نوشت: یکی از اعضای مستقل بدنم مداوم در حضور همتای عزیزش که سمت راست نشسته
!داد می زند که : به من
پی نوشت 2: چه می کنه این تنگه واشی.خیلی خوش گذشت
پی نوشت 3:اکبر محمدی از دانشجويانی که در جريان حوادث کوی دانشگاه تهران بازداشت و ابتدا به حکم اعدام و سپس به ۱۵ سال
حبس تعزيری محکوم شد، يکشنبه شب، هشتم مرداد ماه بر اثر اعتصاب غذا در زندان اوين درگذشت

Wednesday, July 26, 2006

آفتاب گردان

روزي كه آفتاب گردانها به آ‏فتاب پشت كردند را ببين
آن روز را بر سر مزار من بيا و بگو چندين بود و چنان
شايد بر سر سنگ من نيز پرنده اي آشيان سازد

Monday, July 24, 2006

...

Saturday, July 22, 2006

No Fear… Destination is Darkness

باران وحشيانه مي بارد . تاريكي همه جا را گرفته.برف پاك كن براي لحظه اي شيشه را شفاف مي كند و دوباره مات.دوباره باران.دوباره بادي كه قطره ها را به شيشه مي كوبد.پايش را روي گاز فشار مي دهد.صداي ضبط را بلند كرده.شايد براي نشنيدن صداي قطره هاي باران.شايد هم براي رفتن
كناره هاي جاده پر از گوزن هايي است كه تكان نمي خورند.در تاريكي مطلق برق چشمانشان را از هم مخفي مي كنند.با خود مي گويد شايد براي پاك شدن خود.
No Fear… Destination is Darkness
صداي ضبط را بلند تر مي كند.داخل ماشين پر از پرهاي سياه كلاغ است.روي صندلي كنار راننده.جلوي شيشه و بيشتر از همه جا در روي صندلي عقب
جاده دو تكه مي شود.انتهاي راه راست چراغ قرمز كوچكي سوسو مي زند.چراغ را كه مي بيند فرمان را به چپ مي گيرد و پدال گاز را تا آخر فشار مي دهد.انتهاي راه تاريكي مطلق است.كناره جاده ديگر خبري از آن گوزن ها نيست
خبري از باران هم نيست.برف پاك كن پر هاي سياهي كه از آسمان مي ريزد اين ور و آن ور مي برد.چراغ ها را خاموش مي كند.برف پاك كن را هم همين طور


پي نوشت: اگر اسپیکر هايتان را روشن كنيد صداي آهنگي كه در ماشين مي شنيده را مي شنويد.اين آهنگ را راسموس خوانده و من جديدا به شدت آهنگ هايش را مي پسندم
پي نوشت 2:‌يك كافي شاپ عالي كشف كرديم.خيلي فضاي خوبي داره.نمي گم كجاس چون مي خوام خودمون بريم

Monday, July 17, 2006

مهره هاي سياه


آمد سراغ خانه سرباز
ملكه بود كه سراسيمه نزديك مي شد
سرباز فقط دو خانه آن طرف تر را مي ديد
به طرف ملكه آمد بدون آنكه سپيدي پوست ملكه نگرانش كند
آمد به شوق زدن و خوردن.شايد كه هر دو بيرون صفحه تا انتهاي بازي كنار هم باشند
فيل سفيد از آن دور غيرتي شد
مثل هميشه ملكه نقش همه را بلد بود
صداي تقه ساعت بازي و پرت شدن سرباز سياه با پايه فيل
شاه سپيد هنوز كه هنوز است از دور مي خندد
پی نوشت: روز همه مادر های فرشته مبارک

Tuesday, July 11, 2006

چند خبر

شاید در میان خیلی ها دیگر چیزی از امید باقی نمانده است اما بنظر من حداقل کاری که می شود کرد اطلاع رسانی است
بالاخره با هزار و یک فیلتر شکن توانستم پیک ایران را باز کنم.چند خبر بود که بنظرم رسید اینجا بنویسم
اول اینکه
با توديع وثيقه 50 ميليون توماني و فك قرار بازداشت موقت به دستور بازپرس دادسراي انقلاب، ياشار قاجار عصر امروز از زندان اوين آزاد مي‌شود. محمدعلي دادخواه، وكيل مدافع قاجار دانشجوي دانشگاه اميركبير با بيان اين مطلب به خبرنگار حقوقي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: با دستور بازپرس پرونده مبني بر فك قرار بازداشت موقت و توديع وثيقه 50 ميليون توماني براي ياشار قاجار و ابلاغ اين دستور به زندان اوين، دستور آزادي موكلم از زندان صادر شد
خبر دیگر هم اینکه
اكبر گنجى تمام ايرانيان را فراخوانده است تا چنانچه منصور اسانلو، رامين جهانبگلو و على‌اكبر موسوى خويينى از زندان آزاد نشوند؛از تاريخ ۲۳ تا ۲۵ تيرماه با اعتصاب غذايى ۳ روزه در سراسر جهان، اعتراض خود را با اين حركت نمادين به نمايش بگذارند
پس نوشت1:به گزارش خبرنگار ادوار نيوز عابد توانچه حدود ساعت 20 سه شنبه شب ، پس از گذشت 45 روز از بازداشت در زندان اوين ، آزاد شد
پس نوشت 2: حالم از هرچه حماسی و لبنانی است بهم می خورد.پر رو بودن هم حدی دارد.بالاخره اسرائیل می خواهد کار را یکسره کند

Monday, July 10, 2006

گرگ و ميش


عجب روزگاري است روزگار ما كه ايامش به كام گوسفند است و گرگش پول دندان پزشك ندارد
راستي مادر حبه انگور مدت هاست كه در خانه بچه گرگ ها تن فروشي مي كند


پي نوشت: ديروز 18 تير بود.ساكت تر از هميشه...ياد باد آن روزگاران ياد باد

پي نوشت 2:جام جهاني تموم شد ...از امروز دوباره انرژي هسته اي

پی نوشت 3:مسخره ترین اس ام اسی که دیشب گرفتم این بود.ایتالیا ایتالیا ایتالیا خدایا شکرت انتقاممونو گرفتیم.با خودم کلی خندیدم و کلی افسوس خوردم که چقدر بدبختیم که این همه احساسات غلیظ رو برای جایی گذاشتیم که هیچ سهمی در اون نداریم.خدا یه عقلی به شما ها بده یه پولی به من

Monday, July 03, 2006

تكيه بر آب


” عاشقم من...عاشقي بي قرارم...كس ندارد خبر از دل زارم“
سرش را روي ميز مي گذارد.چشمانش را مي بندد.چشمانش داغ شده.خيلي وقت بود كه چنين حالي را فراموش كرده بود
” تا به تو پيوستم ... از همه بگسستم“
يادش مي آيد آن روزي كه تمام سعي اش را كرد تا هر چه هست داخل اين دل لعنتي بماند اما نشد كه نشد
” من به لبخندي ....از تو خرسندم“
دوباره سرش را بلند مي كند و سعي مي كند چشمانش را به مانيتور بدوزد و فايل ها را براي جلسه فردا آماده كند
” آرزويي... جز تو در دل ندارم“
يادش مي آيد نگاه هاي معصومش را وقتي كه با همه وجود نگران يك كار كوچك بود
” از تو وفا خواهم...من به خدا خواهم“
بلند مي شود و دور خودش مي چرخد.دستش را پشت سرش مي گذارد و يادش مي آيد كه بالاخره تمام جرئت جد و آبادش را چمع كرد و گفت
” خيز و با من....در افق ها سفر كن“
يادش مي آيد كه شنيد . كه خوشحال شد.كه شنيد. كه غصه اش گرقت
” من به خدا خواهم تا به رهت بازم جان“
با خودش مي گويد چرا.چرا فقط كمي زودتر.چرا فقط كمي آن طرف تر
”‌ساز دل را نغمه گر كن...همچو بلبل نغمه سر كن“
با خودش مي گويد چقدر سخت است عاشق كسي بود كه از قرن ها پيش با ماشين زمان اينجا آمده.سختي اش اينجاست كه او هم عاشق تو باشد.مسئله غير قابل حل ، زمان است
چشمانش را مي بندد و دستانش را باز مي كند و با صداي موسيقي چرخي مي زند و والس خداحافظي را مي رقصد
”عاشقم من...عاشقي بي قرارم“

Sunday, July 02, 2006

روزنامه

از سانسور كردن حالم بهم مي خورد، براي همين است كه خيلي وقت ها چيزهايي مي نويسم يا عكس هايي مي گذارم كه بنظر خيلي ها قباحت دارد و از اين چرنديات.اول اينكه بنظر من هيچ چيز قباحت ندارد بجز تظاهر.بنظر من چيزي كه وجود دارد ، وجود دارد و همين وجود ، دليلي است براي آشكار بودن.حال همه آدم ها بنشينند و بگويند كه گناه را نبايد آشكار كرد و از اين پرت هاي هميشگي.آخر عزيز من ،‌ تو كه خودت در خلوت آن كار ديگر مي كني چرا؟ شايد همين خصوصيت من است كه باعث مي شود آدم هايي كه دوست من هستند اگر از نظر تعداد كم هستند اما مصداقي از مگس و شيريني ميان ما نيست.
دو سه روز است كه مشغول كارآموزي شده ام ،‌ جو دستمال يزدي اينجا افتضاح است.همين بس كه دوستان جوان تازه به مديريت رسيده ،ظهر كه مي شود خودشان اذان مي گويند و مكبر مي ايستند و براي كارمندان آخوند مي آورند تا نماز جماعت اقامه شود و از آن طرف بعدالظهر ها چه جفنگياتي كه نمي گويند.نكته جالب ديگري كه وجود دارد اين است كه محيط ،پارتيشن بندي شده و عصر ها ،آدم به شدت در فكر فرو مي رود و يكهو بخودش مي آيد و مي بيند ساعت پنج شده و بايد برود خانه.نكته ديگري كه انگار اينجا زياد مهم نيست اين است كه كسي كار نمي كند.البته جز آدم هايي كه براي كارآموزي آمده اند.اين هم از حال و روز اين روزهاي من
پي نوشت: انگليس باز هم حذف شد.من باز هم انگليسي ام.شايد از همين حذف شدن در يك چهارم هايش خوشم مي آيد.شايد هم از هوليگان هايش
پي نوشت 2: از بس اين آدم هاي شبيه كتاب و مدار در مورد جام جهاني نظر مي دهند من بيخيال حرف زدن مي شوم
پي نوشت 3: از هر 4 تيم صعود كرده حالم بهم مي خورد.از آلمان كمتر
پي نوشت4: ممنون از همه دوستان تسليت گوينده.مخصوصا مهرداد.دلم تنگ شده برات

Thursday, June 29, 2006

اس ام اس


از روي تخت خواب بلند مي شود و جلوي آينه مي ايستد.از پف زير چشمانش مي فهمد كه خوب خوابيده يا نه . شيرآب را باز مي كند مشتي آب به صورتش مي زند.هنوز صورتش را خشك نكرده كه صداي زنگ اس ام اس مي آيد.صورتش را خشك نكرده ، در را مي بندد و به طرف موبايلش مي رود.شماره اش را كه ندارد ، سلام .هوا سرده ،لباس گرم يادت نره.تولدت مبارك.ابروهايش درهم مي روند و سعي مي كند ميان سلام به دختر همسايه و خنده هاي مريم همكلاسي اش و دعواي پارسال با مونا چيزي يادش بيايد.تنها چيزي كه يادش ميايد مادر بود كه ماه پيش مرد.با خودش مي گويد شايد اشتباهي فرستاده.چشمش دنبال تقويم ديواري اتاقش مي گردد.يكشنبه نه دي.درسته امروز تولد منه.مثل همه آدم ها در روز تولدشان چشمانش برق خوشحالي كوچكي مي زند.دوباره سعي مي كند پاره پاره هاي خاطراتش را ورق بزند.بعد از امتحان آخر ترم و سلام اول ترم و جزوه هاي كپي شده وسط ترم يا قبل از خاك كردن مادر و قبل از آمدن مادر از حج يا حتي قبل تر از آن ،حوالي آن كيك صورتي تولد يكسالگي اش كه الان ديگر زرد شده.سعي كرد يادش بيايد كه كي درد آمدنش مادر را گرفت . تنها روزي كه درد رفتن مادر ، تنش را خيس عرق كرد يادش آمد.بلند شد و پرده را كنار زد.دانه هاي ريز برف آرام آرام مي رقصيدند.پنجره را باز كرد . همين پارسال بود كه صبح تولدش مادر با بوسه اي او را از خواب بيدار كرد و گفت الهي دوماد شدنت رو ببينم. دستش را دراز كرد و گذاشت تا لطافت يك دانه برف روي دستانش بنشيند.سپيد بود مثل چارقد مادر.دانه برف را روي چشمش گذاشت وحوالي آن كيك صورتي زار زار گريه كرد

Wednesday, June 28, 2006

لحافت را سر بكش



صداي لطيف ويلون هنوز در امتداد شب است
شايد براي تويي كه خمار خواب ، مستي سحر را پس مي زني ، مزاحمي بي محل باشد
براي امثال من هنوز هم نواي خوشايند عاشقي است
بالشت را روي سر بكش
سيم هاي ويولن ما آهني است

پي نوشت1: روزهاي خوبي است، خدا بيشترش كند

پي نوشت 2:دو سه ماه ديگر كلي از دوست هايم راهي فرنگستان مي شوند.البته اين كلي كه مي گويم دو سه نفر از چهار پنج نفر است، كه هر يك لا قباي بي مروتي لايق دوستي نيست

پي نوشت 3:‌ تصميم كبري گرفته شد و راهي خواهم بود البته نه به اين زودي ،2 سال ديگر

Sunday, June 25, 2006

يك ديالوگ عاشقانه

دوست دارم
منم دارم اما چكارت كنم

Thursday, June 22, 2006

جمله هاي بي مخاطب


پريشب داشتم مي رفتم خونه كه چشمم افتاد به نوشته پشت يه ماشين.ديدين آدمايي كه مي خوان ماشينشونو بفروشن پشتش مي نويسن فروشي ؟يا اينكه بعضيا مي خوان بگن بچه باحالن مي نويسن مي فروشمش .اين دفعه پشت ماشين نوشته بود: مي خواد منو بفروشه
!دلم براي ماشينه سوخت
پي نوشت: حالم خوبه.ممنون از نگراني هاتون

Sunday, June 18, 2006

سايه قشنگي براي همه


هنوز نفهميده ايم كه شايد يك صبح قشنگ آفتابي ديگر از خواب بيدار نشويم
و بدتر از آن اينكه شايد آن صبح همين فردا باشد

Friday, June 16, 2006

...


اگه يه عصر جمعه كه فرداش ايران با پرتغال بازي داره بفهمي كه تومور مغزي داري ، به چي فكر مي كني؟

Thursday, June 15, 2006

بدون شرح

پي نوشت: احساس مي كنم پرتغال را مي بريم.نمي دانم چرا

Tuesday, June 13, 2006

يك مشت عقده اي


هميشه احترام زير زمين را نگه داشته ام.اما اين بار واقعا عكس هاي ديروز اعصابم را داغان كرده.مخصوصا اين پتياره عوضي كه در لباس پليس زن عقده هاي جنسي اش را خالي مي كند.با جديت تمام مي گويم اين قدر عصبي شده ام كه اين يك مورد را اگر ببينم زمين را از وجودش پاك مي كنم.در تمام دستگيري ها حضور دارد و از چهره اش عقده مي بارد.مگر اين آدم ها چه مي خواهند؟مي گويند قانون تعدد زوجات احمقانه است.شايد پليس هاي زن عضو سايت صيغه اند كه مخالفت مي كنند
عكس ها را اينجا ببينيد

Monday, June 12, 2006

اميد هاي سقط شده

فوتبال كه ديروز يك نمونه آن را با درد و ناراحتي تجربه كرديم و چه در تمام زندگيمان.دلم براي خودمان مي سوزد.مردم بدبختي هستيم.در ميان همه اين سگ دو زدن ها دل مردم مان به يك فوتبال خوش بود كه آنهم ديديد كه چه شد.با خودم مي گويم كاش باور كنيم كه ضعيفيم و كاش گذشته اي نداشتيم و مثل يكي از همين كشور هاي يك لا قبا مثل توگو يا آنگولا بوديم.آن وقت مي توانستيم به عنوان يك اصل باور كنيم كه بدبختيم و مي شد در بدبختي خوش باشيم.مي شد افتخار كنيم به اينكه مثلا آنجلينا جولي به كشور ما آمد و دلش براي ما سوخت.اما درد اين است كه هر از چند گاهي ستاره اي سو سو مي زند و مي گويد ما مي توانيم.و باز هم اميد مثل بچه نا خواسته اي ير بيرون مي آورد و از آنجا كه نا خواسته است مي ميرد.مثل زايش آن مثلا در نيمه اول و مرگ دلخراشش در پاس به عقب
كعبي.حرف من فوتبال نيست.درد جاي ديگري است
پي نوشت: دلم براي مادر ميرزاپور مي سوزد
پي نوشت2: امروز ساعت پنج تا شش تجمع اعتراضي بر ضد تبعيض عليه زنان در ميدان هفت تير

Friday, June 09, 2006

يك گاز كوچولو


گاهي كنار اهرام از دست دخترك زيباي شرقي
گاه در كنج كافه اي خياباني در نمناكي لندن
همه ما ته مانده سيب سرخ را خورده ايم

Wednesday, June 07, 2006

world cup


اول اينكه از الان بگم كه طرفدار انگليس ام.ثانيا اينكه براي هر نوع اطلاعاتي در مورد جام جهاني بريد به اينجا.ديگه اينكه هر روز هم كلي عكس ميذ اره كه به ديدنشون مي ارزه.اينا از همون جاست

Monday, June 05, 2006

neverland


يكبار براي هميشه
يكباره آني كه نخنديديم
سوي انزوايي نو
شايد صدايي از آن سوي گويي سبز
براي من هاي در بند، كلام رهايي كند آواز
كابوس باشد يا رويا
ازين امروز بي فردا بسي بهتر
پي نوشت: حسين هم شروع كرد به لاگيدن
پس نوشت 2: زور چپان در حال درس خواندنم

Friday, June 02, 2006

تفتيش عقايد



نكته مشتركي كه درتمام حكومت هاي تماميت خواه ديده مي شود چيزي است موسوم به تفتيش عقايد.از نظرت در مورد نحوه خلقت دنيا گرفته تا نظرت در مورد ازدواج و هم جنس گرايي و مذهب.در چنين حكومت هايي چيزي بنام مالكيت شخصي وجود ندارد.همه چيز از وجود دوربين ها و ميكروفون هاي مخفي حكايت مي كند.حال چه از نوع سلطه روس ها بر چك كنوني كه اين كار بصورت فيزيكي و با كار گذاري ميكروفون انجام مي شد و چه از نوع جمهوري اسلامي كه علاوه بر روش فوق مفهوم ديگري را مطرح مي كند بنام نظارت هميشگي خدا.با اين روش هم بصورت فيزيكي در حال كنترل شدن خواهيم بود و هم در نقاطي كه امكان تفتيش وجود ندارد در ذهن نا خودآگاه مردم اين حكم ميخ كوب شده كه وجود قهار و خشني در حال نظارت بر شماست و حتي در نهانخانه فكرتان حق تفكري غير از آنچه ما مي پسنديم نداريد.در چنين وضعيت براي افرادي كه كمي در مورد قوانين ذهني خود مي انديشند و در صحت و درستي آنها شك مي كنند اضطرابي نا خود آگاه بوجود مي آيد و آن اين است كه نكند مفتش هاي عقيده اين بار سراغ او بيايند و اين استرس كم كم در تمام زندگي اين اشخاص پراكنده شد و نتيجه اش بيماري هاي رواني مختلف براي قشر روشن فكر جامعه است.افراد ديگر هم هر آنچه بخوردشان داده مي شود مانند برد هاي تبليغاتي نمايش مي دهند و خيالشان راحت است كه آن دنيا حوريان بهشتي را تا نمي دانم كي مورد عنايت قرار خواهند داد.بهرحال دسته سومي هم وجود دارد كه بشخصه اعصاب من را داغان مي كنند و آنهم آدم هايي هستند كه ادعاي روشنفكري مي كنند اما حاضر به قضاوت بي طرف در مورد قوانين ذهني خود نيستند و خطوط قرمزي براي انديشه خود كشيده اند.در اين حالت عموما انتهاي بحث به سرخ شدن و بالا رفتن صداي آنها منجر خواهد شد.بهر حال بهترين راه براي مبارزه با تفتيش عقايد اين است كه هر فرد ابتدا ياد بگيرد كه در مورد تمام قوانين بديهي ذهن خود بينديشد و دليل درستي آن را كشف كند و اگر دليلي پيدا نشد در قانون بودن اين گزاره ترديد كند

پي نوشت: مثل اينكه در ميان دوستان مد شده است كه وبلاگ خود را تعطيل كنند.اين جانب بشدت اعلام مي دارم كه اينجا تعطيل نخواهد
شد
پي نوشت 2: بشدت با دكتر خراساني حال كردم.پنچ شنبه ناهار مهمانمان كرد.كلي پيتزا و سيب زميني گرفتم و با دكي جان خورديم
پي نوشت3: دلم تنگ شده بود.عصر هاي جمعه اگه نبينمت منفجر ميشم

Tuesday, May 30, 2006

بگذار به آٍسمان نگاه كنم


امروز نه ساعت مداوم پشت كامپيوتر بودم.ديگه چشمام داره در مياد.مشغول زدن مدار چاپي براي پروژه بودم.بهر حال تموم شد.فردا هم امتحان تنظيم خانواده دارم!سر پيري و معركه گيري.خلاصه اينكه اصلا نمي فهمم چجوري روزم شب ميشه.ديگه اينكه اين هم وبلاگ جديد علي است.البته كرگدن هم ولكن قلم نيست.وبلاگ خودش را بسته و اينجا مثلا مهمان است.خبر ديگر هم اينكه حامد خان تاج الدين فردا رسيتال گيتار دارد.پنج تا شش بعدالظهر.اگر دانشگاه بوديد بياييد

Monday, May 29, 2006

خبر

عابد توانچه را هم گرفتند.براي دنبال كردن خبر هاي موج تازه اعتراضات دانشجويي مي توانيد به وبلاگ بچه هاي كوي سر بزنيد
پي نوشت: به بد بازي كردن ايران اما نتيجه گرفتن آن بدجوري راضي ام اما خوشبين نيستم
پي نوشت 2:انجمني ها امروز دوباره جرعت در وكردند و با پلاكاردي به پاره كردن عكس ها توسط حراست اعتراض كردند
پي نوشت3:حراستي عزيز فكر مي كني اگه عكسا رو پاره كني وجود اونها رو هم پاره كردي

Saturday, May 27, 2006

يك شب تابستاني


روزهايي مي آيند كه مي ماني كه نكند خواب موهومي باز دوباره خانه ات را طوفاني كند
و لحظه هايي كه از فرط دوست داشتن، بازي اتو استاپي را شروع مي كني كه كوندرا هم نمي تواند تمامش كند
شب هايي مي آيند كه نمي داني دوستش داشتن منهدمت مي كند يا كه اين ترديد زير پوستت عاقبت جايش را به آرامش خواب بعد الظهر مرداد مي دهد
ساعت هايي مي آيد كه نمي داني چرا دلخوري ، كه اصلا چرا تو؟ ، كه چرا دلت مي خواهد همين الان گوشي لعنتي زنگ بخورد
آخر طاقت نمي آوري و گوشي را بر مي داري
زنگ كه مي زني هم دلت قنج مي رود كه بوق هاي منقطع تمام شود و هم بخودت مي گويي كه كاش زنگ مي زد
بعد مي ماني كه چرا دوباره بچه بازي ات گل كرده
مهم اين بود كه بشنوي و بشنود
اما باز صداي نق نق بچه اي را مي شنوي كه بغض كرده
اسهال ذهني ات را خالي مي كني در زير زمينت و مي ماني كه حرف حسابت چيست
امان از اين اسهال هاي تابستاني
تلفن را بر مي داري و دوباره زنگ مي زني

Thursday, May 25, 2006

اين روزها


حداقل وظيفه يك ايراني بلاگر با وضع موجود حاكم بر رسانه هاي كشور انتقال اخباري است كه تماما دچار سانسور شده و يا بذتر از آن دچار تحريف هايي مي شوند كه اثر سويي در نظر شنوندگان عام ميگذارد.يكي از اين خبر ها موج تازه اعتراضات دانشجويي است كه طيف كثيري از دانشگاه ها از جمله پلي تكنيك ، تهران‌ ، علامه و ... را در بر گرفته است.سه شنبه شب نيز كوي دانشگاه دوباره مورد حمله اي وحشيانه قرار گرفت.جالب اين جاست كه برنامه اي مضحك به نام اخبار بيست و سي كه تنها به منظور جهت دادن و تحريف كردن حركت هاي آزادي خواهانه در كشور صورت مي گيرد مي باشد تمام اين قضايا را به حساب كاريكاتور ايران گذاشته است و با اين حركت باقي مردم را نسبت به اين موج تازه بي تفاوت مي سازد.بايد به دست اندر كاران صدا و سيما گفت كه درست است تمام اين اعتراضات براي كاريكاتور است اما نه كاريكاتور روزنامه ايران.بلكه بخاطر كاريكاتوري كه از ايران در طي اين نزديك به سه دهه ساخته شده است و نتيجه اش چيزي است كه امروز مي بينيم.براي عكس ها و خبر هاي بيشتر مي توانيد به اينجا سر بزنيد

Tuesday, May 23, 2006

کبریت

کبریتم را برایت نگه می دارم
همین جا
کنار آنهمه دل مشغولی
شاید زمان تخریب خوابهایت
دوباره سیگاری شوی

Thursday, May 18, 2006

سوته دلان


خوش به سعادتت بي بي
داري مي ري روضه
هر پنج شنبه شما، كه مي شه شنبه من با اهل خونه مي ري خونه زن آقا
داداش حبيب روضه نميره
آخرين باري كه گريه كرد سر خاك آقا بود
گرپ و گرپ مي زد تو صورتش
دستمالشو گرفته بود رو صورتش كه كسي نبينه
اما من چي
منو چه به روضه
دنيام مثه آخرت يزيد مي مونه
گريه كن ندارم وگرنه خود مصيبتم
ماچت كنم
ماچت مي كنما
ماچت كنم


يك تكه ازديالوگ هاي محشر سوته دلان را برايتان نوشتم.براي بار چهارم ديدم.شاهكاري از علي حاتمي و بازي بي نظيري از شهره آغداشلو.اگر نديده ايد حتما ببينيد.هر ديالوگش پنج دقيقه فكر مي خواهد

Wednesday, May 17, 2006

پنجول



گاهي پيش مي آيد كه بايد بين خواباندن زير گوش يك استاد بشدت احمق و فارغ التحصيلي يكي را انتخاب كني
من جزو آدمهاي دسته اولم
بخاطر اين اعتراف خدا تا بحال يك استاد بشدت احمق را با من در نينداخته

پي نوشت: نزديك بود هشتك و پشتك كارمند آموزش را در بياورم
پي نوشت 2:‌بشدت تهاجمي شده ام.البته بجز با آدم هايي كه دوستشان دارم
پي نوشت 3: از گشنه جماعت حالم بهم مي خورد

Saturday, May 13, 2006

ملودي عشق



نت فاي لب گيتارم
دم سيم آخر
رقص انگشتانم
رقص تب دار تن سل رنگت
و من آن گيتاري
كه تمامش شده سيم آخر
جاودانا نت فاي لب تو
به سر انجام لبانم جاويد

Tuesday, May 09, 2006

Sunday, May 07, 2006

يك خبر

يكي از بچه هاي دانشگاه كه در جريان 22 اسفند به كميته انضباطي احضار شده بود بعد از اعلام حكم 2 ترم تعليق و اخراج از خوابگاه خودكشي كرد.البته خوشبختانه اين خودكشي نا فرجام ماند و الان در بيمارستان بستري است.مصطفي نويدي كه ورودي 80 برق مي باشد يكي از آدم هايي است كه در نتيجه نظام جامعي كه بر سر كار است به اين حال افتاده .اين هم از روزگار نخبگاني كه هر روز پر پر مي شوند.تنها فكر مي كنم كه تنها نيستم.تا بحال فكر مي كردم كه حال و روز اين روزهايم تنها براي من است

Saturday, May 06, 2006

کارگران مشغول کارند


کجاست آن زمانه وحشی
سزد به هر غیری
کجاست آن شب ویرانگر پریشانی
زمانه ای که سراید دل از تن تردید
زمانه ای که بخواند سرود آزادی
که پاره پاره کند ؛ جامه زلال تو را
کجاست آن من پر شور و پر سودا
که از تنت بدرد هر جه شک و بی رنگی است

Wednesday, May 03, 2006

عقده اي ها


عجب روزگاري شده
بزرگترين مشكل آدم هاي امروز، فقر، ايدز يا هر چيز ديگري نيست
بزرگترين مشكل امروز عقده است
پي نوشت: به راحتي مي تونين توي شريف انواعش رو پيدا كنين