Thursday, November 15, 2012

صحنه همواره به جاست

ملت همیشه در صحنه ، عبارتی بود که تلویزیون حکومتی هر روز و هر شب با پتک در کله ما فرو میکرد. از این اصطلاحات خودجوش و خودساخته ای مانند مشت محکم و چندمین اختر آسمان ولایت و ... که تا سنمان قد می دهد شنیده ایم و گاه گاه برای انکارش به تمسخر استفاده اش می کنیم. از این میان این عبارت ملت همیشه در صحنه که پیشتر ها امت همیشه در صحنه بود یک جورهایی بیراه هم نیست. مثل خیلی دیگر از چرندیاتی که حکومت مدام تکرار کرد و حالا نگاه می کنی که با تمامی مسخره بودنش اثرش را گذاشته.
برویم سراغ صحنه.
یک زمانی بود که صحنه معنایش سفارت انگلیس بود و دیگ های غذا و مشروطه. بعد هاخیابان بود و مشت گره کرده و صبح زنده باد مصدق و شب جاوید شاه. بعد تر اش صحنه جایی بود بین ماه کامل و ابروهای خمینی و انقلاب تا آزادی و شعر شاملو و کتاب هاب مارکس. بعد ترش صحنه رفت پشت خاکریز و آخوندی که پای منبر میگفت: "بیایید جمع شویم بروید جنگ!" بعد ترش صحنه میان فیلم های وی اچ اس ای بود که با دور تند جلو میرفت تا میان اضطراب نیامدن دیگری و هیجان عرق سرد سیبیل های تازه جوانه زده چندین بار جلو و عقب می شد. یک زمانی هم صحنه رفت میان ریش های دو رنگ و لبخندی سی و دو دندانه در حوالی خرداد. بعد ازآن صحنه ها به خانه ها و صفحه های رنگی مانیتور ها رفت. همان وی اچ اس ها شده بود دیسکت و سی دی و دیگر از اضطراب خبری نبود.بعد ترش یک صحنه تک بعدی آمد که آخرین پیامبر بود. پیامبر یاهو
بعد ترش اورکات آمد و یک صحنه اختصاصی برای عاشقان "زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست". اولش شروع شد با معرفی چهره ها و شهرت. عطش بیننده بیشتر تبدیل شد به مسابقه تعداد دوست و تستیمونی. بعدترش همه با همه دوست بودند و دیگر چیزی برای تمایز سوپر استار ها نبود. نوبت رسید به فیسبوک و انتشار دیدگاه ها. کوئیز ها و هفتاد میلیون روشنفکر بانمک و خوشگل و پولدار.
 کوئیز های دنیا هم تمام شد. فصل تازه سریال روی صحنه با عنوان فریبنده "شهروند خبرنگار" آغاز شد. اینجا بود که مسابقه اولین گزارش خبر ، اولین هم دردی ، بیشترین درد روی صحنه و... کم کم به مسابقه دیوانه کننده ای تبدیل شد.  فیسبوک را که بالا پایین می کردی موج زده می شدی از استیو جابز و کودک آزاری و نه به جنگ و 99 درصد و گلشیفته و آذربایجان و فروکردن نادر در سیمین و آذربایجان و داش علی کریمی و ستوده و ستار و غزه.یکی از فواید این صحنه های مجازی اما این بود که هنرمندان با هزینه کمتری به تخیل و تظاهر شخصی بپردازند که آرزوی بودنشان را دارند. تا این جایش به من دخلی ندارد لابد اما چیزی که این میانه آزاردهنده است  این است که میزانسن های مورد استفاده واقعی اند. به واقعی بودن یک ویرانی ،  یک گرسنگی ، یک مرگ. این را نوشتم برای خودم که وقتی روی صحنه جولان می دهم یادم باشد که وقتی در کامنت هایم راجع به زمین و زمان نظر می دهم قبلش یکبار جای سفت بشاشم. یادم باشد که بچه ای که مادر می خواهد با کوبیدن لایک یا کوبیدن مشت؟! دلتنگی اش وا نمیشود. خانه های خراب اگر هزار لایک هم داشته باشند سقف ندارند. 
در پایان هم این نکته را خاطرنشان می کنم که کریمی کجایی ازبکارو بگایی!؟
.