Saturday, May 31, 2008

Drugs!



این کوچولوهای کربنی، این کوچولوهای پروتئینی
این ها یعنی خشم ، یعنی عاطفه ، یعنی اضطراب ، یعنی خوشبختی
چقدر شگفت انگیز است ، همینطور که داخل رگها تاب می خورند، احساسات را به سلولها دلیور می کنند
حالا تو فکر کن روحانیت داری، معنویت مستطیلی داری
همه اینها را با یک سوزن می توان تنظیم کرد ، کدام طبقه بهشت را می خواهی؟

Wednesday, May 28, 2008

چیپس ساده

روحانیت و معنویت برای جامعه ما مثل چیپس پیتزا است.ملت کیف می کنند که دارند پیتزا می خورند اما در واقع چیزی جز چیپس وجود ندارد.لطفا چیپس را دوست داشته باشید.چیپس ساده

Friday, May 23, 2008

سلاخ خانه کجاست؟


آویزان شده ایم
تخت خوابمان را علامت های سوال پر کرده است
ذهن هایمان کنار سینوس اضطراب می زیند
و دل هایمان ، ساندویچ های آماده بدون پنیر اند
این تسلسل هیچ ؛ تنها اینجاست که انرژی می گیرد
بقایی نیست
و ما خواب می خواهیم

Sunday, May 18, 2008

یک پست کاملا احساسی


بچه که هستی نمی دانی چرا اما طرفدار می شوی.مثلا طرفدار پرسپولیس یا طرفدار استقلال ، حتی طرفدار خیلی چیز های دیگر مثل شیعه یا سنی ، مسیح یا محمد.بهر حال طرفداری است و چون بچه ای دلیل نمی خواهد.اما حتما در ضمیر ناخودآگاهت دلیلی دارد که موضوع بحث ما نیست.بزرگ که می شوی و دودولت تبدیل به چیز دیگری می شود یا مغزت هم بزرگ می شود و شروع می کنی به نقد باید ها و نباید هایت و یا میان خواسته های جدیدت و طرفداری های بچگی ات که حالا برایت قانون شده اند در کش و قوس می افتی.مشکل اینجاست که قانون های دودولی ات را بخواهی بزور به بقیه بچپانی

پی نوشت: من از بچگی پرسپولیس را دوست داشتم اما این فصل طرفدارش بودم چون دلیل غیر دودولی داشتم و آنهم این بود که افشین قطبی جو فوتبال ایران را عوض کرده است و باید موفق باشد.خودتان از مقایسه قطبی با پروین دایی و فیروز کریمی به تمام نتایج باید، می رسید
پی نوشت 2 :شاد بودن مردم توی خیابونای ممنوعه چقدر شیرینه

Thursday, May 08, 2008

غولتشن ها ، کمدی دلارته ای در سایه ناپل


غولتشن ها نمایشی است که به کارگردانی حمید پورآذری در تالار سایه در حال اجرا است.نمایشنامه این کار نوشته کارلو گالدونی است که آثار او به عنوان نمونه های نابی از کمدیادلارته برای اهالی تیاتر شناخته شده است.شروع نمایش با فضایی شاد و همراه با موسیقی زنده همراه است و همزمان با نشستن تماشاگران روی صندلی ها ، کارناوالی از بازیگران روی صحنه به رقص و پایکوبی می پردازند.محوریت نمایش حول زن و سنت های مردسالار می چرخد و غولتشن ها اشاره ای به مردانی سنتی است که هنوز در عالم ازدواج های چشم بسته برای فرزندان خود بسر می برند.حمید پور آذری بخوبی با انتخاب مناسب این متن و همچنین نزدیکی های ساختاری کمدیادلارته با سیاه بازی توانسته است توجه مخاطب عام و حرفه ای تیاتر را به خود جلب کرده و هر دو گروه را راضی از سالن تیاتر به بیرون بفرستد.یکی دیگر از نقاط قوت این نمایش بازی های یکدست و قوی بازیگران آن است.اگر چه در این میان بازی هدایت هاشمی در نقش سیمون و علی سرابی در نقش لوناردو بیشتر جلب توجه می کند اما حتی بازی بدون دیالوگ افسانه بخشی فر در نقش کلفت خانواده لوناردو کاملا تاثیرگذار در روند نمایش بنظر می رسد.در این میان ، باید کارگردانی حمید پورآذری را در پیاده سازی متن گالدونی که از جمله نمایشنامه های حرکتی است ستود.همچنین پورآذری با انطباق دادن متن نمایش با شرایط اجتماعی حال حاضر ایران توانسته است با ظرافت خاصی شخصیت های محدود نمایش خود را در جای انواع موجودات موجود در جنگل کنونی ما بگذارد و تماشاگر را از طریق وجود افراد ملموس در نمایش ؛ بیشتر به درون نمایش بکشاند.به عنوان مثال هدایت هاشمی در نقش سیمون در طول نمایش در 3 شخصیت غولتشن ، آخوند و جوان امروزی در پارتی ظاهر می شود اما در تمام این نقش ها او هنوز سیمون است و تنها صدا و میمیک او تغییر می کند. یکی دیگر از مواردی که پورآذری به کمک آن تماشاگر را به نوک دماغ خود می چسباند حذف پشت صحنه است ؛ تمامی بازیگران در دو طرف صحنه نشسته اند و در هنگام بازی خود از روی نیمکت بلند شده به وسط صحنه می آیند و با تمام شدن بازی به سر جای خود می روند.پورآذری دست از سر تماشاگر بر نمی دارد و می خواهد هنوز هم به او نزدیک تر شود و با استفاده از بداهه آن هم به میزان فراوان توسط بازیگران توانای خود ، هدایت هاشمی وعلی سرابی به برقراری ارتباط دیالوگی با برخی تماشاگران می پردازد.در نهایت این نمایش توانسته است علاوه بر رسیدن به هدف اصلی کمدی که خنده و قهقهه است جوال دوز هایی به مشکلات اجتماعی و جنسیتی حال حاضر ایران بزند.روحش شاد!

پی نوشت: حتما برید ببینید
پی نوشت 2: بلیطش هم 4 تومنه
I love you elnor : پی نوشت 3: این پی نوشت کاملا خصوصیه.نخون دیگه

Sunday, May 04, 2008

ده روزنامه ایرج میرزا مدل هشتاد و هفت

روز اول؛ جعبه جادو بود
زندگی وقتی بود که بابا کوچک بود
للکی بود و گاهی ولکی
عید ها هم پر از داروغه
صبح ها فرانچی و مهاجرا
عصرها ، دلتنگ بود مثل حنا

ریموت کنترل هم بود ته بی معنا
کانال یک بزنم راز بقا؟
یا دو ؟، یکشنبه شبا دیدنیها

روز دوم توی کوچه شب می شد
ساعت 3 که میشد استادیوم به راه می شد
تا یه روز دختر همسایه توی استادیوم پیدا شد
روز سوم پی چشمک زدن ستاره ها شب میشد
دزدکی خندیدن؛ پچ پچ ظهر پر از وسوسه تابستان

روز چهارم ؛ دختر همسایمون خانوم شد
دل ما و بچه ها ، خون به جگر؛ داغون شد

روز پنجم همگی ژیلت به دست
جلوی آینه روزا همشون شب میشد
صنعت دست ، پر از جوون مردم میشد

روز شیشم ، روز اضطراب و خرخونی بود
تست و کنکور و گسسته و نظرسنجی بود

روز هفتم اومدیم برق شریف
موهامون ژل زده و سیخ و تمیز
خانوم همسایمون ؛ مزدا سوار
ماها هم مهندس و تاکسی سوار

روز هشتم همگی زید زدیم
درس و مشق و واحدو قید زدیم

روز نه ، زیدامونم زید زدند
عشق و وابستگی رو قید زدند

روز ده ملتی رفتن به فرنگ
من و تو موندیم و این چرخ ملنگ
پرزیدنتمونم قاطی بود
اسم شاگردمونم فاطی بود
همه رفتند از این مملکت و ما موندیم
یک دل سیر صنایع به جهان مالوندیم

روز؟ روزم به شبم گه زده است
لب من ماربورو رو پک زده است
همگی دودی و افسرده و بی فرداییم
پشت هم یک تا دهو می شمریم

Friday, May 02, 2008

محض تازگی

بعضی وقتها خودم را گم می کنم، می نشینم پای عکس هایم و فکر می کنم که من کیستم!شانس می آورم و خودش خود به خود خوب می شود و یادم می آید ،اما آن چند ساعت خیلی عذاب دهنده است
پی نوشت : اگر تیاتربین حرفه ای هستید بروید کلبه عموتم را ببینید