Sunday, April 30, 2006

مهرانيسم



گاه گاهي به سر سفره بي رونق دل ها برويم
كه در انديشه راز هستي
به همين نكته قناعت بكنيم

پي نوشت: فردا روز جهاني كارگر است.قرار است كارگران آزاده ،جدا از انجمن اسلامي كارگران و در مقابل وزارت كار در ساعت ده صبح تجمعي برپا كنند
پي نوشت2:گودو و نگاه و خالي بودن از هر چيز ديگري ، يعني يك روز بياد ماندني

Wednesday, April 26, 2006

اعتراف

اين جمله را كورمال كوركال مي نويسم.البته در روشنايي هم دست خطم قابل خواندن نيست،چه برسد به تاريكي.در تاريكي كه مينويسي انگار كه فقط داري خودت را خالي مي كني، نه به زيبايي خطت فكر مي كني و نه به زشتي اش، نه به شكل كلمه ها.فقط مينويسي و چشمانت را كه گرم شده اند از اشك ها ، بهم مي گذاري.مثل وحي مي ماند اينطور نوشتن.قلمت را نگه مي داري و با خود فكر مي كني كه وقتي كه نوشته ات تمام شد ، چراغ را روشن مي كني و به افتضاحي كه نوشته اي مي خندي و با خودت مي گويي
چه فكر مي كردي و چه شد، درست مثل زندگي
پي نوشت: اين نوشته را نيمه شب دو شب پيش نوشتم

Monday, April 24, 2006

سرگيجه


ميگن دنيا دو روزه
ميگن آدم بايد اين دو روزشو با عزت زندگي كنه
ميگن نمي دونم چرا اين دو روز نمي گذره
ميگن خنده دار ترين فاجعه دنيا صداي اولين گريه بچه است
ميگن آدم وقتي داره مي خنده بايد بخودش بگه كه اين نيز بگذرد
ميگن وقتي آدم داره ميگذره ديگه نبايد برگرده
ميگن اگه يه آدمي برگشت تو برو
ميگن اگه آدم بره پس كي بمونه
ميگن سرگيجه بد درديه .گه گيجه ازون بدتر

پي نوشت: شدم مثه يه خازن يه پيكو فارادي.سريع شارژ ميشم و با همون سرعت دشارژ
پي نوشت2: ميان ترم رو با دستشويي اشتباه گرفتمپي نوشت 3:كاش فلاش تانك مخم خراب نبود.آقا يكي سيفونو بكشه

Sunday, April 23, 2006

پديده اي بنام منفعت



فردا امتحان ميان ترم الكترونيك صنعتي دارم.امروز در حال جان كندن و چپاندن حفظيات مزخرف آن در حافظه ام هستم.در اين مواقع هميشه اين موضوع به ذهنم مي رسد كه اگر حافظه من انقدر زود پاك نمي شد الان يكي از موجودات خوف در عالم بحساب مي آمدم.اما شايد هم خوب شد كه نشد.بهر حال الان از پاي ميز بلند شدم و گفتم بلاگري كنم.ديروز و روزهاي ديگر كه سوار تاكسي بودم ناخودآگاه متوجه شدم كه تمام مسافركش ها برچسب هاي قيمت هاي نجومي كه شوراي شهر تصويب كرده را زده اند به شيشه.در ابتدا آدم فكر مي كند كه با چه مردمان قانون مندي در حال زندگي است اما حتمايادتان مي آيد چند سال پيش كه تاكسيراني دستگاه هاي تاكسيمتر را در تاكسي ها گذاشت اثري از بر چسب هاي نحوه محاسبه قيمت نبود و اگر حتي در خواست محاسبه كرايه بر اساس تاكسي متر را مي كردي با خنده مسافركش روبرو مي شدي و احيانا مي شنيدي كه اينا مال قشنگيه.با اين نرخي كه اينا دادن كه پول بنزين هم در نمياد.و امروز وقتي كه كرايه آزادي تجريش مي شود ششصد و پنجاه تومان به ناگهان همه قانون مند مي شوند.نمي خواهم از نظر اقتصادي قضيه بالا رفتن كرايه ها را بررسي كنم اما منظورم از گفتن اين قضيه روحيه انحصار طلبي و منفعت خواهي ماست.تا آنجا كه دفاع از ايده و يا هر چيز ديگر به جوك تبديل مي شود و كافي است كمي دست و دلباز باشي تا همه طرف دار تو شوند.با اين حساب به راحتي مي تواني دليل راي آوردن كروبي جماعت و يا پر شدن صف نماز جمعه يا هر چيز ديگري را پيدا كني.خلاصه اين روزها پول است كه ميان مردم ما راي مي آورد.حتي ديگر مثل اوايل انقلاب كسي به دنبال شعارهاي مامانيه برابري و ساده زيستي نيست.امروز حتي پايين ترين قشر جامعه بدنبال زندگي همانند بالاترين قشر است و امروز معناي برابري اين است

Thursday, April 20, 2006

عشق آناليز شده



امروز فهميدم كه چرا اشكم شور است
آخر دلم وقت باريدن، دلشوره تو را دارد
پي نوشت: يه دنيا مرسي بخاطر اين همه عشقي كه توي رنگ ها بهم دادي

Monday, April 17, 2006

...


پوپك گلدره در گذشت.همان درياي روزهاي نوجوانيمان.وقتي شنيدم بي اختيار خشكم زد.درروزهاي نوجوانيمان دختركي بود كه با لهجه شمالي اش دوستش داشتيم.يادش سبز

Sunday, April 16, 2006

فلاش بك


امروز داشتم كمد اتاقم را مرتب مي كردم كه در شلوغي انتهاي آن دفترچه كوچكي را پيدا كردم كه حدودا 2 سال پيش مينيمال و جمله هاي كوتاهي در آن مي نوشتم.شروع كردم به خواندنش و جالب اين بود كه اگر خط خودم نبود فكر نمي كردم كه اينها را من نوشته باشم.شايد بخاطر حافظه ضعيفي است كه دارم.يكي از آنها را برايتان مي نويسم

چقدر خوب است كه دوست ماشيني ما هر وقت كه مي خواهيم چيزي را از بين ببريم مي پرسد
ARE YOU SURE?
او هم مي داند كه آدم ها گاهي نمي دانند كه چرا پاك مي كنند

Thursday, April 13, 2006

فاتحه ات را بخوان برادر



فاتحه ات را بخوان برادر
روز و روزگار ما قصه شيراز و هفت دلبر و آفتاب بعد الظهر نيست
اينجا هلهله هر چه آسمان است همان حس تهوع است
نه كسي براي روشنايي نگران است و نه براي تاريكي
اينجا همه چيز با تهمت لذت دارد
اگر كسي با تو مخالف است تن فروش است و اگر فاحشه اي موافق ، مريم باكره
اينجا نمي داني كدام سو حسيني است و كدامين رو يزيد
اصلا نمي داني حسين كيست و يزيد
فاتحه ات را بخوان برادر
شايد نصفه كفني گيرت بيايد البته اگر ماركدارش را نخواهي
اينجا خودت هم دروغي كه مي گويي را باور مي كني
اصلا باور كردن جزو زندگي اينجاست
اينجا نمي داني كه والي امام رضا چه ربطي دارد به اورانيوم غني شده
اصلا نمي فهمي كه نفتي كه قبلا ها ملي شد چه شد
فقط بايد فكر كني كه بيست فروردين هم انرژي اتمي ملي شد
فاتحه ات را بخوان برادر
اينجا باب تهمت و ريا باز باز است
بگذار ما هم تهمتي زده باشيم
اينجا همه چيز علوي است
اين هم از تهمت ما

Saturday, April 08, 2006

ملودي چنگ


بگوييم از شب دلدادگي يا نه
بخوانيم نغمه آسماني يا نه
بگويي آري يا نه
من صدايي به حجم چشمانت مي سازم

Monday, April 03, 2006

قهوه خانه حاج كريم


يكي مي گويد: زمانه زمانه بدي شده آقا، بنده خدا آدم بدي نبود ، زمانه گرگش كرد
از آن طرف قهوه خانه مش عباس شيره اي بزور سرش را بالا مي كند و مي گويد: نه برادر من ، آدم بايد اراده داشته باشه
اصغر فرفره شاگرد حاج كريم قهوه چي براي ميز كنار پنجره چايي مي بردو مي گويد:والله ما كه سر از كارش در نياورديم،فقط بعضي روزا مي ديديم كنار پنجره نشسته و سرش رو گذاشته رو ميز،حالا دردش چي بود خدا عالمه.
حاج كريم قهوه چي نگاهي به اصغر مي كند و زير لب چيزي مي گويد.از ته قهوه خانه،ميان دود و سرفه، كس ديگري مي گويد: از زماني كه زنش حامله بوده با اين لكاته رفيق شده
ماشالله قصاب لنگ روي شانه اش را تكاني مي دهد و مي گويد:آآي پسر ، پس اين ناشتايي ما چي شد؟ اما خودمونيم اين لكاته هم خوب مالي بود.مثه ميشه 6 ماهه ،ترد و تازه!
كل حسين دستش را از دماغش بيرون مي كشد ، انگشتانش را بهم مي مالد و مي گويد: بيچاره زنش، طفل معصوم حروم شد پاي اين بي آبرو
اصغر فرفره ناشتايي آقا ماشالله را سر ميز مي گذارد و مي گويد : والله همچين طفل معصوم هم نبود،مي گفتن با پسر مشاور حضور مي پره‌ ، حالا راست و دروغش رو نمي دونم
حاج كريم لنگش را روي ميز مي كوبد و مي گويد: آي پسر ، گمشو سر كارت .اين غلطا به تو نيومده.
آسد مرتضي دعانويس جرعه آخر چايش را سر مي كشد و مي گويد:زنش يكي دوبار پيش من اومد ازم دعا گرفت براي اينكه مهرش رو به دل شوهرش بندازه
مش عباس آب دماغش را بالا مي كشد و مي گويد:همون بهتر كه انداختنش تو حبس، اين جونورا رو بايد ، بايد ،‌بايد دار زد
اصغر از پشت سماور نگاهي زير زيركي به حاج كريم مي اندازد و مي گويد:حالا چرا انداختنش حبس؟اين همه آدم با اين لكاته ميرن و ميان.يكيش هم اين
حاج كريم صورتش را مي خاراند و چپ چپ به اصغر نگاه مي كند، مجتبي پسر مش عباس كه تازه سيبيلش سبز شده مي گويد: اما صداي تارش هنوز توي گوشمه، توي حياط خونشون كه مي زد صداش تموم كوچه را پر مي كرد.
حبيب مقني انگشتانش را مي چقاند و مي گويد: مي گن اقلش 5 6 سال حبسه
ماشالله لقمه را گوشه دهانش گرد مي كند و مي گويد:مي گن لگد زده به شكم زن حاملش،بچه جابجا تلف شده،ننه مسلم شنيده كه همون روز داد و بيداد خليل به آسمون بوده.مي گفته اين تخم حروم ...اين بي پدر...صداي جيغ زنش كوچه رو پر كرده بوده
مش عباس چشمانش راآرام باز مي كند ومي گويد: نه آقا .اين ننه اين حرفا رو ميگه چون پسرش باهاش رفيق بوده.از وقتي مسلم افليج شد بهشون ماهونه خرج ميداده
اصغر سيني ناشتايي را از جلوي آق ماشالله بر مي دارد و مي گويد:ماشالله خان چيزي نمي خواي؟نه بابا بلكم راست بگه،رضا زاغول پسر مشاور حضور رو ديده كه چند روز پيش رفته شفاخونه عيادت زنش
حاج كريم دستش را روي ميز مي كوبد و از روي صندلي بلند مي شود و داد مي زند:جميعا خير پيش،قهوه خونه تعطيله،بسلامت