Sunday, February 24, 2008

همه چیز بگا رفته است

همه چیز به گا رفته است.سرت را که بلند کنی و اطراف را ببینی همه چیز با تمام قوا به سمت بی نظمی و مزخرفی می رود.تفریحمان شده است که یک بطری شراب بگذاریم توی ماشین و اتوبان حکیم را وسیله پیوند شرق و غرب قرار دهیم و مستانه جولان دهیم و در انتهای میانی بدن احساس پاپیونی داشته باشیم که مبادا ماموران بهشت ما را برای ارسال به باغ هایی که در زیر آن نهر هایی جاری است هدایت کنند. فکر می کنیم که کجا برویم و راه برویم و یادمان می آید که چون یکی از بچه ها که از قرار معلوم مونث است بوت پوشیده است و لذا نمی توان از ماشین پیاده شد چون بوت وسیله راه رفتن نیست.گویا فقط باید بوت ها را در تخت خواب دو نفره پوشید.همه چیز به گا رفته است. یک روز در میان در مسائل هسته ای پیروز می شویم و دوباره این استکبار جهانی اعمال فشار می کند و قطعنامه تحریم صادر می شود.این وسط رجبعلی خان مزروعی هم که سیاست مدار زمان ماست پشت تریبون از سر گرفته تا زیر بغلش را می خارد و شاکی است که چرا رد صلاحیت شده است.من اگر جای شورای نگهبان بودم حتما بخاطر نظافت رد صلاحیتش می کردم.حالا در این روزگار ریاضیات هم زیر سوال می رود و من نمی فهمم که چگونه بیست در صد تورم در سال یعنی هر ماه قیمت ها بیست در صد بالا برود! حالا چه می شود و چه خواهد شدش را من نمی دانم فقط می دانم که با این حال و روز چیزی منفجر خواهد شد.همه چیز به گا رفته است
پی نوشت: زیرزمین 3 ساله شد

Sunday, February 17, 2008

GPM and GPS


Thursday, February 14, 2008

ربع قرنی گندیده با سس عشق یا تولدم مبارک

بعضی وقتها عجیب خالی می شوم.می نشینم جلوی یک کاغذ سپید و یک مداد سیاه ؛ هی زور می زنم که جای این دو را عوض کنم
پی نوشت : شنبه می رویم به 25 سالگی.کرم ها بزرگ شده اند حسابی.اندازه گردن ات

Tuesday, February 05, 2008

برای خودم



واقعیت این است
وحید تمام شده
خوابیده ، خوابی که بیداری ای نخواهد داشت
وحید یک قدیس نبود ، کاملا خاکستری بود
می دانی خوبی وحید چه بود؟ ادای خوب بودن را در نمی آورد
یکسال پیش تصمیمش را گرفت و رفت
از جمله به تصمیمش احترام می گذاریم ؛ دیگر حالم بهم می خورد
من می گویم ؛ وحید خوب کرد که رفت ؛ چون چیزی عوض نمی شد و نخواهد شد
حالا با یک دسته گل می روم سر خاکی که بیشتر از جاهای دیگر کربن های وحید را دارد
یک دسته گل مریم برایش می برم
می دانم که نمی فهمد.می دانم که تمام شده
اما دوست داشتن که این حرفها را نمی فهمد
دلم می خواهد برایش گل ببرم

Saturday, February 02, 2008

گوتیکی با بانوی سالخورده


نمایش با پیام آن شروع می شود و خیال همه را راحت می کند که در ادامه صرفا از تیاتر لذت ببرند.هیولاهای موحشی در دنیا وجود دارد اما موحش ترین آنها فقر است چراکه در فقر حادثه ها نقشی بازی نمی کنند و فقر روزهای خراب را می آورد از پس روز های خراب.یک طراحی صحنه منحصر به فرد که ترکیبی است از نقاشی های روایتگر و ترکیب های فلزی و بعضا انسانی که با ظرافت خاصی فضای مورد نظر هر بخش را فراهم می کند.میرطاهر مظلومی نقش شهردار را بازی می کند.پیام دهکردی نقش آلفرد ایل را.موضوع نمایش حول یک پیشنهاد چشمگیر برای صادر کردن یک حکم می چرخد و نشان می دهد که چگونه شکم گرسنه دین و ایمان نمی شناسد.جدا از طرح عالی و بی نقص نمایشنامه که آن را باید ممنون فریدریش دورنمات بود نکته های ریز و کنایات سیاسی این نمایش که بعضا کاملا مستقیم و بعضا در لابلای لایه های حرکات و چیدمان بازیگران روی صحنه بود این نمایشنامه را کاملا منطبق با شرایط کنونی ایران کرده بود.گولن در واقع یک ایران کوچک است.ایران ورشکسته ، ایران فقیر ، که در آن عدالت اگرچه واقعا عدالت باشد نه برای عدالت بلکه برای پول انجام می شود.موسیقی متن بی نظیری برای جابجایی صحنه در میان پرده های مختلف پخش می شود که از ابتدا تا انتها ثابت است و تاثیری حریصانه روی ذهن تماشاچی می گذارد و باعث می شود تا گذر زمان و صد و شصت و پنج دقیقه زمان اجرای نمایش اصلا قابل لمس نباشد.نکته دیگر بازی بسیار قوی گوهر خیراندیش در نقش بانوی سالخورده است که به زیبایی مشخصه اصلی شخصیت کلارا را که یک انسان مصنوع شده توسط دارایی بیش از اندازه اش است را به تصویر می کشد.یکی دیگر از نکاتی که توجه من را به خود جلب کرد طراحی لباس عالی این نمایش بود.استفاده از کفش های زرد برای ساکنین شهر گولن که نشانی از تردید آنها میان پول بهتر است یا ارزشهای متمدن انسان بود و نیز در انتها لباس های یکپارچه سیاه برای گولنی ها با شال و کفش زرد که نشانگر غلبه تفکر مادی بر آنهاست با توجه به این نکته که هنوز تردید آنها کاملا از بین نرفته است.در این میان نباید از بازی خوب احمد ساعتچیان در نقش معلم و بازی دوتایی آن با پیام دهکردی غافل شد.اما بدون شک بی نظیر ترین بخش نمایش صحنه پایانی است ، زمانی که آلفرد ایل درخواست سیگار می کند و 4 دقیقه صحنه می ایستد و ایل سیگار می کشد با احساس های گوناگون و تنها با نحوه پک زدن به تماشاچی می فهماند که تنها به اندازه این سیگار فرصت زندگی دارد و تمام لذت ممکن را از آن می برد.البته تماشاچی ها اغلب به سکوت عادت ندارند و وقتی سکوت و سکون به 4 دقیقه می کشد پق و پق ترکیدنشان از جای جای سالن بلند می شود.نکته دیگری هم که از این قسمت می شد فهمید این است که ایرانی ها عادت ندارند وقتی کسی برای وراجی دم دستشان باشد 4 دقیقه هیچ حرفی نزنند.در آخر باید بگویم که بدون شک ، هر علاقه مندی به تیاتر باید این تیاتر را تماشا کند وگرنه حسرت آن را خواهد خورد

پی نوشت: این تیاتر را با 3 نفری که خیلی دوستشان دارم دیدم.بسیار چسبید
پی نوشت 2:اگر پول بلیط این نمایش را از دوستتان نگرفتید بگذارید بعد نمایش بگیرید چون مطمئنا جوگیر می شود و شاباش هم می دهد