Friday, April 08, 2016

همشاگردی سلام

من معمولا حافظه خوبی ندارم
من معمولا فراموش میکنم
من معمولا اسم ها یادم نمیمونه
اما نمیدونم چرا فراموش نمیکنم
تک تک ادا اطوار هاشو
و تک تک لحظه هاشو
من انگار دارم توی یه دنیای موازی زندگی می کنم
و هر کاری که می کنم هیچ چیز واقعی نمیشه
واقعا انگار همون موقعی که آخرین بار خداحافظی کردیم من دکمه اگزیت رو زدم و پرت شدم توی این دنیای موازی
برای من همیشه آخر تابستونه
حتی اگر عید شده باشه
برای من همون حس سی و یک شهریوره
مثل دانش آموزی که فردا باید بره مدرسه

Tuesday, March 08, 2016

مراقبت

من همش سعی می کنم مراقب خودم باشم
اما مراقبم خودش نیست.

Wednesday, February 17, 2016

تمام شد

ساعت از دوازده نیمه شب هم گذشت
تولد تمام شد
هیچ نگفت
یعنی تمام شد
بهمن هم شد یکی مانند همه
دیگر تمام شد

Monday, February 08, 2016

که جز او هیچ نبود

حوصله خوب نوشتن نیست. فقط اینکه نبودنش جهنم است. نبودنم جهنم است.

Tuesday, January 26, 2016

شد شش ماه و هنوز در

در یک بعدالظهر پاییزی در میانه زمستان ، پوران در حال خواندن است که "آدم از سرنوشت چطور میتونه فرار کنه..." بطری آبجو در دست راست است و دست چپ هم گوشی. "... گاهی هم از اوج خوشبختی ها... به پایین می کشونه..." هوا انگار مثل بچه ایست که مادرش دعوایش کرده اما نه به اندازه ای که گریه کند "...نریز نریز نریز ای اشک پاک...." یادم می افتد که ماستنگ را یادم رفته تمیز کنم "...ای دل ای دل تحمل داشته باش..." آمازون را دوباره باز می کنم و دنبال یک ماشین تایپ قدیمی می گردم "... گاهی خوب و شیرینه..."

Tuesday, January 19, 2016

That's what she said...

"Go fuck yourself", that's what she said!