Tuesday, January 29, 2008

Saturday, January 26, 2008

به یاد وحید

پی نوشت : این کلیپ رو برای سیامک ساختم و بهش کادو دادم.اسمش هست به یاد وحید.جای وحید خیلی خالیه.داره میشه یه سال

افرا، به زیبایی نام افرا

با یک موسیقی تاثیرگذار آغاز می کند.همه چیز دینامیک است.طراحی صحنه ، فکر های نویسنده ، دنیای راوی، همه چیز روی چرخ های گردان سوار شده است.نمایش مثل بسیاری از تیاتر های دیگر تم انتقادی به وضعیت اجتماعی و سیاسی ما را دارد.انگار که تنها تیاتر برایمان باقی مانده که فریاد کنیم ، می دانی چرا؟ چون به زبانی فریاد می کنیم که تنها آنان که فریاد می زنند می فهمند.افرا یک جامعه است ، همه نقاط برجسته جامعه امروز را دارد بجز خط قرمز ها.تمام اجزا صحنه با تاکید حس چرخیدن در این دنیای ذهنی را القا می کند.نمایش نامه پر است از مونولوگ.شاید همین جایش کمی توی ذوق می زند چون پیام ها بصورت مستقیم و روبه تماشاچی بیان می شود.دانای کل هم به گونه ای آقای نوع بشری است که انتخاب اسمش نشان دهنده علاقه شدید کارگردان به فهماندن صریح پیام ها به تماشاگر است.افرا مثل سگ کشی و سایر کار های بهرام بیضایی تم توطئه را دارد ؛ تم مظلومیت یک زن صادق ، زنی که شاید در این نمایش نمادی از طبقه متوسط در یک جامعه باشد ، زنی که در انتهای ذهن خود به دنبال آزادی است و پسر عمویی خیالی که شاید نماد آزادی باشد،یا شاید منجی یک جامعه.کسی که آدرسی از آن در دست نیست و عوام جامعه حتی بخاطر تصور داشتن آن ، انسان را دروغگو و لایق هو کردن می دانند.در افرا همه چیز هست ؛ هر بوی گندی که از جامعه بلند می شود را فریاد می کند تا شاید کسی پسرعمویش را پیدا کند.نکته جالبی که بشدت مورد علاقه من بود در یک کلمه خلاصه می شود ، حرکت ، در طول 2 ساعت اجرا ، یک جریان منظم در روی صحنه در حال حرکت است.اوج این حرکت در لحظه های هجوم به خانه افرا و دستگیری اوست.در کمال بی نظمی همه چیز منظم و تمام حرکات حساب شده است و نظم خود را به رخ تماشاگر می کشاند.افرا ، سعی دارد چگونگی و چرایی رخداد های یک جامعه را لایه برداری کند.افرا ، نظام اداری ؛ برپایی انقلاب ؛ فئودالیته ؛ تضاد طبقاتی ؛ سانسور و حتی وابستگی اقتصاد و سیاست را به گونه ای ظریف در این جامعه کوچک به روی صحنه می آورد.در پایان باید بگویم که بازی ها بی نظیر است ، مخصوصا بازی برادر افرا ، پسر بچه کوچکی که نمی دانم اسمش چیست. این نمایش همه روزه بجز شنبه ها از 6 تا 8 بعدالظهر در تالار وحدت به روی صحنه می رود و از جمله تیاتر هایی است که در تاریخ نمایش ایران باقی خواهد ماند

Thursday, January 24, 2008

برکه دوست داشتنی من قورباغه

می دانی عزیز؟ انسان باید خاکستری باشد.همین خاکستری بودن است که دوست داشتنی اش می کند.اگر همیشه سپید بود هیچ وقت از جذابیتی که هنگام گفتن ببخشید پس از اشتباه داشت خبری نبود.بگذار چیزی را برایت تعریف کنم.کسی بود که همیشه یک سوزن همراهش بود و مدام آن را در دست خودش فرو می کرد، کس دیگری به او گفت که برای چه انقدر خودت را آزار می دهی؟ جواب داد که نمی دانی که وقتی سوزن نمی زنم چه حالی می کنم.این دو جمله برای تعریف انسان بودن جامع و مانع است.فقط باید یادت باشد که نگذاری که سیاه شوی!باید سعی کنی خاکستری باشی.حتی نباید سعی کنی که سپید شوی ، سپید شدن یعنی فشار های مضاعفی که تحمل آنها در طبیعت موجودیتی مانند انسان هدف نبوده است.بگذار در آخر یک اعتراف برایت بکنم ، من بشدت موجود خاکستری ای هستم و این را لمس کرده ام که وقتی عشق را خاکستری تجربه کنی دیوانه وار تر از سپید دوست خواهی داشت و دوست داشته خواهی شد.زندگی همین است عزیز

پی نوشت : همیشه از شخصیت های خاکستری فیلم ها خوشم می آمده است.یکی از آنها نادر پریدخت است
پی نوشت 2: بالاخره این ترم فرسایشی تمام شد.انگار که وزنه سیصد کیلویی را از روی گرده ام برداشته ام

Friday, January 18, 2008

something was missed

احساس می کنم جایی میان نمی دانم کجا و نمی دانم کی ، جوانی ام مورد حملات وحشیانه عده ای نمی دانم کی قرار گرفته است.احساس می کنم جوانی نکرده ام ، جوانی نمی کنم و پیر خواهم شد

Tuesday, January 15, 2008

بخارات نینا


گلوله برفی ات را درست کن خانم جوان
میان بوی نینا ریچی و لاکوست
مستقیم صورت کارتن خواب بوگندوی دوست داشتنی را هدف بگیر
بخند و بالا پایین بپر میان آدمک های کپی شده جود لاو
یک پیشنهاد دارم برایت
یکی از این کارتن خواب ها را بگذار وسط آدم برفی ات
شاید هویج و کیوی ای که جای دماغ و چشم های آدم برفی می گذاری دو سه روزی سیرش کند
شال گردنت را اما دور آدم برفی نگذار
بیچاره عاشق بوی نینا ریچی می شود

پی نوشت : دنیای من بدجوری با دنیای عمومی اینجا فاصله گرفته.امکان نزدیک شدن وجود ندارد.متاسفم خانم جوان
پی نوشت 2 : جدیدا تنهایی دیگر اذیتم نمی کند.نمی دانم نشانه خوبی است یا نه

Saturday, January 12, 2008

پاپیون


هر وقت بند کفشم را می بندم یاد دوستت دارم هایی می افتم که چهار قدم راه نرفته روی زمین کشیده می شوند و آدم گشادی اش میاید خم شود و دوباره ببندتشان.دو راه وجود دارد یا تا خانه روی زمین بکشیشان و یا کفش بی بند بگیری
فکر درست بستن و بازنشدنش را از سرت بیرون کن

Saturday, January 05, 2008

ذیگهات

تو بین یه آدم کرم زده خوشگل و یه آدم سیبیلوی وضو گرفته کدوم رو انتخاب می کنی؟
من که دست چپم رو انتخاب می کنم عزیزم
بهر حال هر کسی یه سلیقه ای داره اما من نمی تونم دو تا موجود رو دوست داشته باشم
خودت بگو با کرمات چکار کنم؟ اوناهم حق دارن دوست داشته بشن