Friday, November 11, 2011

کله جوش

آقا تو این خراب شده جایی هست آدم بره توش داد بزنه ، چیز بشکونه ؛ انقدر که خسته شه به نفس نفس بیافته ، بشینه کفه زمین زار بزنه ، بعد کتش رو برداره بره بیرون یه باد خنکی بزنه صورتش ، بعد آدم شه؟

Sunday, November 06, 2011

چگونه در سی ثانیه بگا رویم؟

سلام دوستان
امروز می خوام طرز تهیه یک عدد انسات منفرد بگا رفته شده رو به شما آموزش بدم . این غذا خیلی سریع و در عرض سی ثانیه آماده میشه.
مواد لازم:
یک عدد مغز در حال کار
دو عدد خایه
جفا به مقدار لازم
کنسرو چک کردن خبر های مام میهن
محسن نامجوی رنده شده بدون دماغ
پودر لش و لوش سوخاریه به دنبال ران عشق به خون غلطیده
یادها و خاطره ها سه پیمانه بصورت کته
یک پاکت سیگار حلقه شده ، پای بلند و داف

خوب دوستان عزیز ، در ابتدا دستاتون رو بشورید چون قرار در سی ثانیه آینده به وفور دستتون رو در چیزهای مختلف کنید و همه ما می دونیم که دهنی بده! خوب اول مغزتون رو روی اجاق قرار داده و کم کم گرمش کنید ، سپس بدون دستکش ( قبلا دست هاتون رو شستید) به مدت ده ثانیه دو عدد خایه ای رو که از قبل آماده کردید ورز بدید. حالا وقت اون رسیده که یکی از اون سیگار های پای بلند رو آتیش کرده و یه مقدار از اون محسن نامجوی بدون دماغ رو تف بدید(مارک "رفتم سره کوچه دو سه نخ سیگار بگیرم" رو به شما پیشنهاد می کنم.) حالا وقتشه که ران عشقتون که قبلا در خون غلطیده و به مدت شش ماه خیس دادید توی چند تا از اون لش و لوش های سوخاری بمالید و کنج دلتون بگذارید تا کاملا سرخ بشه ، حالا وقت اون رسیده که یاد ها و خاطره ها رو آبکش کنین و یک مقدار از اون کنسرو خبر هاتون رو برای تزیین ران عشق استفاده کنین. در انتها خایه های ورز داده شده رو به مغز در حال کار اضافه می کنین و پک های نهایی رو به سیگار می زنین. تبریک میگم ؛ غذا آماده است ، شما به گا رفتین. این غذا میتونه با عصاره تلفن به عشق به خون غلطیده سرو بشه ، برای تزیین هم می تونین از همون دو عدد خایه استفاده کنین. نوش جان

Friday, November 04, 2011

Remember Remember, The 5th of November...

بعضی وقت ها فک می کنم خدا چجوری دلش میاد رویاهای به این قشنگی رو واقعی نکنه؟ خداییش خوشگل می بافمشون

Saturday, October 15, 2011

صندلی های قرمز دوست داشتنی با بوی نفتالین

بعضی وقت ها یک موسیقی ، یک نوا یا یک ترکیب فضا و موسیقی آدم را بر می دارد می برد به جایی دور یا دیر. دیشب فرصتی شد تا به ارکستر سنفونیک کلیولند بروم. ترکیب فضا و صدا و آدم های روی صندلی مرا برد به تالار رودکی خودمان ، به تمام آن شب هایی که اجرا دیدیم ، موسیقی شنیدیم و همدیگر را پیدا کردیم. در تمام طول اجرا ، چایکوفسکی می شنیدم و حافظه فراموش شده ام را پیدا می کردم. داشتم فکر می کردم که اینجا آدم را کم کم خالی می کند. کم کم تبدیلت می کند به چیزی که هیچ وقت نمی خواستی و بی سر و صدا اینکار را می کند. دیشب اما انگار تلنگری بود. تلنگری بود تا دوباره سعی کنم به شنای خلاف جهت. از این به بعد بیشتر می نویسم. تا بعد

Wednesday, August 31, 2011

تکه هایم را به دست باد دهید

زخم ها هرگز التیام نمی یابند ؛ درد ها ساکت نمی شوند

تنها عادت می کنیم به سوزش و سرخی

تنها آرام آرام می میریم

Sunday, August 28, 2011

همین

دلم برات تنگ شده... تویی که زندگی بودی...

Wednesday, August 24, 2011

جایی نمونده توش

میزان امید به زندگی آدما رو میشه از مقدار ظرف نشسته باقی مونده تو سینک ظرف شویی فهمید

I am back...

حیف توی دنیا انقدر فیلم خوب ساخته نشده که بشه همه وقتای خالی رو فیلم دید

Sunday, July 03, 2011

والله به خدا

از شانس گه ما نکیر و منکر هم گی از آب در میان

Friday, July 01, 2011

Infected

یک زمان هایی هست دلت می خواهد زمین دهن باز کند و با کله بروی توش. مهم نیست که چند ساله ای و کجای زندگیت هستی ، احساسش مو نمی زند. انگاری زمان مفهومش را از دست می دهد. وقتی دوباره این حس به سراغت می آید پیش خودت می گویی : ا ا ا ، دوباره این ، دوباره همین حسی که همراهش قلبت سنگین می شود و می خواهی گریه کنی و مغزت داغ می کند. یک جورهایی مثل اینکه زمان را دور می زند ، همیشه زندگیت را می کند آخرت یزید

Saturday, June 04, 2011

عنوان ندارد اما شرف دارد

یک نفر یک گوشه ای می میرد یا مردانده می شود.می شنوی و می گویند که دختری بوده در سوگ پدر. حالا پدرش که و چه و خودش با فلان کمالات و  وجنات بماند.واکنش تویی که خبر را می شنوی چیست؟ عصبانی می شوی؟دلت به درد می آید؟تعجب می کنی؟فکر می کنی یک کلاغ چهل کلاغ است؟صبر می کنی تا اخبار ساعت نه اعلام کند یا نه؟ببینی خبر موثق است یا نه؟ببینی ضربه به پهلویش خرده یا نه؟
اما این میان ، من دوست دارم تا سوالی را مطرح کنم.سوالی که هزار بار مهمتر از سوال جمهوری اسلامی آری یا نه است.سوال من این است: آیا حاضری کسی را که با تو آشنا نیست سیلی ای بنوازند و تو ببینی و عبور کنی بی آنکه بدانی به کدامین گناه و در قبل این سکوت، به تو یک چمدان پر از پول بدهند یا نه؟
بنظر من ، جواب به این سوال ریشه تمام آن چیز هایی است که ما بدبختی های کشور دو هزار و پانصد ساله مان می نامیم که نمی دانم این عدد تا به کی قرار است ثابت بماند.
جامعه کنونی ایران ؛ ترکیبی است از مجموعه هایی تک نفره که به ندرت به مجموعه هایی دو تا سه نفره تعمیم پیدا می کند.منفعت طلبی و فقدان اخلاق، ریشه تفکراتی است که به شخص اجازه می دهد تا از جنازه هم نوع نردبامی بسازد برای بالا رفتن.این گونه می شود که وقتی می شنویم عزیزیب در فلان تظاهرات خیابانی به خون نشسته است ؛ اولین کلامی که گفته می شود آن است که خدا را شکر بچه ما ؛ جوان ما و غیره سالم است.
بنظر من ، اکثریت جامعه ایرانی به دلیل ترجیح منفعت شخصی و جلوگیری از بخطر افتادن خود ، ترجیح به تکان نخوردن آب از آب داشته و اگر جوابی از سر صداقت به سوال فوق داده شود ، اکثریت با چمدان خواهد بود.
به یاد داشته باشیم که هرگاه پاسخ غیر از این بود ، نیازی به پرسش جمهوری اسلامی آری یا نه نخواهد بود.

این را برای هاله نوشتم که همه عمر عزادار ملتی بود

Saturday, May 28, 2011

پارازیت

یکبار یک غول بنفش از پشث کمد بیرون آمد
سیگاری تعارفش کردم
ترک کرده بود
پسته خورد و شاشید به زندگی و رفت
گاهی وقت ها می روم پشت کمد
تهیه شده 
با تف

Sunday, April 10, 2011

Friday, April 08, 2011

قصص

این کسکش هم هوس کون ما رو کرده بود
-یوسف ؛ دوان دوان ؛ لباس از پشت پاره شده ؛ در حال فرار از دست زلیخا

پاریکیل

داشتم فکر می کردم قاطر در حکم فرشته درگاه حیوون هاست ، بیچاره هیچ حرکتی نمی تونه بکنه

Tuesday, April 05, 2011

تمام

صدای سوت ممتد
یه لحظه هم قطع نشه
می تونی تصور کنی؟
تو مخم همینه

Sunday, April 03, 2011

اعتصاب خشک

وقتی زندگی خشک خشک ترتیبتو میده ، دیگه اعتصاب خشک هم فایده ای نداره رفیق

Wednesday, March 30, 2011

فردای سیزده بدر

تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید؟
:کلاس انشا ؛ دانش آموز مداد رو کرده کون بغلیش ،معلم انشا داره تخماشو میماله؛فردای سیزده بدر

Monday, March 28, 2011

تریپل اف


چینی باکره دلت، بند زدن ندارد
ش ک س ت
چاره اش یا فاحشگی است یا فرنچ فرایز

Sunday, March 20, 2011

قهرمان هایی که می کنیمشان

روزی روزگاری از کنار کسی می گذریم و از کنار باد فتق بعد از نهار ، سر صحبتی وا می کنیم و در این وا نفسای بی همدمی سر از هر جا در می آورد صحبتمان تا اشتراکی زاده شود.بگذریم که در کشور هزار و یک ملت حتی بین ایرانی هایش هزار و یک قبیله است و تنها سرانجام صحبتت ، هضم غذاست.

گاه گاهی صحبت می کشد به آدم هایی که معروفند و همه می شناسیمشان.بستگی دارد که از قیافه طرف خوشمان بیاید یا نه ؛ خوشمان که بیاید وانفسایی است.طرف می شود علامه دهر و قهرمان بکس و متخصص در امور طی الارض ، حال آنکه خودش ادعایی ندارد جز شش دانگ صدایی یا تخصصی در فلان رشته یا بهمان هنر.از آن طرف هم خدای نا کرده اگر از انحنای دماغ درازش خوشمان نیاید اول از همه از آنچه به آن شهره آفاق گشته شروع کرده و ماهیتا علامت سوالش می کنیم و سپس وارد مبحث خانه و خانواده و اعتیاد می شویم و در نهایت چند فحش کش دار با صورتی چونان لبو حاصل از بحثی داغ ،پس از غذا نثارش می کنیم و آرام آرام سیستم را کول داون کرده و مانند همیشه مسیر بازگشت به کار را پی می گیریم و خلاص.

مردمان جالبی هستیم ؛ کلا مخالفیم با هم و کلا قهرمان(را) می کنیم .بودن یا نبودن پرانتز بستگی دارد به آنکه از هم صحبتمان خوشمان بیاید یا نه.این میانه برچسب هاست که می آید و می رود و دهان به دهان می چرخد، بی آنکه کسی اندکی توجه کند که این آدم ها نیستند که قابل ستایش اند ، این آثار است که ستودنی است ، فی المثل خواه نامجو شیره ای باشد و خواه قهرمان بکس ، ترنج اش را که می شنوی، می شنوی

Wednesday, March 09, 2011

چس ناله

یه وقتی دلم می خواست که جایی باشم که کسی کاری به کاریم نداشته باشه و بشینم کلی کارایی که دوست دارم رو بکنم
حالا که کسی نیست ، حتی حوصله از خواب بیدار شدن رو هم ندارم
مملکتم نداریم ، به چی گیر بدیم پس....هی

Saturday, March 05, 2011

کپک کون به هوا

عادت کرده ایم خودمان را به نفهمی و ندانی بزنیم بلکه عذاب دانستن و هیچ نکردن را بدوش نکشیم ، نمونه اش همین شعار های رای من کجاست و رئیس جمهور من کجاست است.دارد آب خنک می خورد عزیز جان!تو نمی دانی یعنی؟

Friday, March 04, 2011

پ مثل پدر

بعضی شب ها دلم لک می زند برای چین و چروک های پیشانی پدر
که همیشه می خندید
حتی آن هشت سال خمپاره و خشم
برای امید های واهی اش
برای آن همه غروری که به حساب من داشت
خیالش هم نمی گذارد کم بیاورم
خیالش هم پدری می کند
خیال بابا هم نان داد

Thursday, February 17, 2011

بیست و هفتمین سایه

انگار کن که هیچ وقت زاده نشده ام
انگار کن که نشسته ام بر روی تخته سنگی در سایه
نفسی می گیرم و برایت نغمه های شادی می خوانم
در سایه ای که به اندازه پنهان کردن اشک ، تاریک است
انگار کن مرا

Friday, January 28, 2011

یک وقتهایی هست که نه راه پس داری نه راه پیش.بد بختانه این وقتها هم کم نیست. بیشتر وقتها اینجوریست. این را نمی نویسم که تویی که هر از چندگاهی زیرزمینی می شوی بخوانی و هم دردی کنی یا که چه. می نویسم چون کسی نیست که چاره ای کند و خودم هم که فاتحه.
داستان داستانه آمدن به جایی است که آدم هایش را نمی توانی تحمل کنی ، علل خصوص هم وطنان آریایی پاک نژاده ات را که الحق و الانصاف تمام و کمال اخلاقیات اند.این وسط مانده ام که این چهار سال را چه می شود کرد میان این جماعت جانور.یحتمل باید چسبید به کار و خوابید و دوید و نالید.
این جمله را ولی برای تو می نویسم که اگر هنوز دودل آمدن و نیامدنی ، خوب سنگ هایت را با خودت وا بکن و بیا ؛ آمدی بدون ریشه بیا و نیامدی گور پدر هر که آمده

Thursday, January 27, 2011

بوی یاس

تنها چیز مذهبی دوست داشتنی زندگی ام چادر نماز مادر است

Thursday, January 20, 2011

دور زدن ممنوع نیست ، ممکن نیست

وقتهایی هست که می ایستی
همه چیز از جلوی چشمانت رد می شود
چشمانت را می بندی و با سرعت تمام حرکت می کنی

Tuesday, January 11, 2011

نیسان آبی

یه وانت هم نداریم که پشتش بنویسیم دنبالم نیا آواره میشی

Tuesday, January 04, 2011

dreams come true

کاش آرزویی دیگر کرده بودم
آن زمان که "عقاید یک دلقک" را می خواندم
حالا من کتاب مصورم
با زندگی ای به وسعت یک چمدان

Monday, January 03, 2011

غم نان

انگشتانت که به چرتکه عادت می کند ، کاغذ و قلمت خاک می گیرد
غمت که غم نان باشد
عشقت را خاش خاشی میبینی...