Monday, March 26, 2007

سکوت سپید


سکوت سپید
رقص آرام حریر های آویزان کنار پنجره
خنکای نسیم و صورت من که بوسه های عاشقانه را حدیث مفصل می خوانند
چشمانم را می بندم و می گذرم از تمام حجم روزگار من
عجیب است که هر باره پشیمان تر از قبل می شوم از زبان گشودن
و هر بار قفلی بزرگ تر می زنم بر دهانم
آخرش هم می گویند که
چه فرقی دارد که چه بگویند
من آمده ام برای من بودن نه برای امتداد تو بودن

Thursday, March 22, 2007

سلف پیرپاتالیسم


دهنم را سرویس می کنم تا به آدمها بفهمانم که برادر من،عادت کرده ای برای خودت یک قلموی قرمز دست بگیری و خط قرمز بکشی؛ از آنجایی که حافظه ات هم به چس بند است یادت می رود که این خط قرمز را خودت کشیده ای،بعدا هم می نشینی و اسطوره بافی می کنی که این خط را کشیده اند برای اینکه از آن رد نشویم.کبیره و صغیره و نوه و ندیده و دیده وپدیده و حمیده وزن عباس آقا و یا ابالفضل که علم دار نیامد.بعدا با آن دهن گاله ات جلوی طفلک معصوم سر چهار راه نشسته ای داخل مرکب جدبدالحالت و سیستمت را بالا پایینی می کنی انگار که نه انگار که این بنده خدا علمش را هم ندارد که علم دارش بیاید یا نیاید.یک سری هم گل مریم را بو می کنند چون مستحب است و شاورما نمی خورند که می گویند حاج آقا سرمنقلی فرموده اند کراهت دارد.حالا این همه بالا پایین می کنی که آخرش کپه ات را بگذاری و بروی بهشت و حالش راببری؟بدبخت بیچاره آنجا هم که بروی گل مریم را بو می کنی چون مستحب است.نقل نقل دل است برادر که تو نفهمیدی؛گیرم تویی که می خوانی خواهر باشی،خواهر من که نیستی؛گیرم زد و وصلت سر گرفت؛آن وقت اگر خواهرم باشی که زنای محسنه است و از آن کبیرالکبرا!پس همان برادر باشی بهتر است که اصلا وصلت هم سر نگیرد.مخلص کلام این که اگر توانستی این گوشه و کنار زندگی میان بوییدن گل مریم یا خود مریم یا گیرم حمیده لذت ببری شک نکن.تا دلت نگندیده لذتش را ببر.بی آرزو نبینمت جوان.به درد من مبتلا نشی

Tuesday, March 20, 2007

با باد خواهم رفت


با باد خواهم رفت؛ روزی عاقبت
در انتهای فصل سرد شاید
خواهم خوابید تا امید دیدن یک رویا را خواب بینم
تا شاید؛در آن سوی اتفاق
خنده ات را بدون دلهره خداحافظ ؛ مزمزه کنم
یا که کوله بارم را سرانجام جایی از روی شانه های خستگی ام خالی کنم
کوله باری که مانند ناقوسی بزرگ،با هر قدم
با صدای دلریشش تنها و تنها من را بیدار می کند
دیگر آرزوی اقاقیا را نمی خوابم
آن روز های پرجهش ؛ جوان ناکام شد
حالا کنار شوخی دلدادگی ها،رویای خواب را می خوابم
می خواهم سپیدی یک تن پوش را با سردی یک دل تاخت بزنم
تا عاقبت بالای بلندای تپه ای بادگیر؛خاکسترم را خود باد دهم

پی نوشت1:شیر مرغ تا جون آدم، هرچی می خوای آرزو کن؛نکنه بگی رهایی،با همین زندگی خو کن
پی نوشت2:جنس نایاب می خوای آزادی
پی نوشت 3:نوروز همگی پیروز؛راستی میدونی چرا میگن نوروز پیروز؟چون همیشه نوروز با پلشتی های دورانش در جنگ بوده

Sunday, March 18, 2007

ترین ها

رسیدیم به آخر سال.بازهم فکر می کنم به این یک سال و ترین هایش.امسال سال سختی بود برای من.خیلی ترین های خوبی وجود ندارد چون بیش از نیمی از آن را درگیر کنکور ارشد و پروژه لیسانس بودم.اما باز هم لحظه های کوچکی هست که برقی می زند.اما چیزی که تا آخر عمر با من می ماند از دست دادن وحید است
اعتراف می کنم که بشدت زندگی ام بعد از مرگ وحید تغییر کرده و انگار مهران سومی متولد شد.علت سوم بودن هم این است که قبلا با اتفاق دیگری مهران دوم بوجود آمده بود که با مرگ وحید مرد

بهترین فیلمی که در سینما دیدم: خون بازی دیپلم افتخار به باغ فردوس ساعت پنج
بهترین فیلمی که پشت کامپی دیدم: سه قلو های بلویل دیپلم افتخار به با او صحبت کن
بهترین سفر: تنگه واشی دیپلم افتخار ندارد
ساز سال: ویولن سل دیپلم افتخار به آکاردئون
اکتشاف موسیقیایی سال:هریس الکسیو دیپلم افتخار به آناتما
بهترین کتاب: روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور دیپلم افتخار به یوزپلنگانی که با من دویده اند از بیژن نجدی
بهترین انیمیشن: پدر و دختر با دیپلم افتخار به بالای پرچین
بهترین اتفاق درسی: حذف پزشکی تربیت بدنی بعد از مدت ها بیا و برو
بهترین روز سال: 20اسفند دیپلم افتخار به12 اسفند بعد از تمام شدن کنکور
کله شقانه ترین اقدام سال: آن قرص های کذایی دیپلم افتخار به تیغ انداختن سر
بزرگترین شخصیت سال: زنده یاد اکبر محمدی
دوست داشتنی ترین رنگ سال: خاکستری دیپلم افتخار به سیاه
بزرگترین تجربه سال: هر چیزی که امروز برایت اتفاق می افتد چیزی است که دیروز به آن فکر کرده ای
بهترین آهنگ : آهنگی از هریس الکسیو که ایرانی اش گل ارکیده است! دیپلم افتخار به باغ مخفی
بهترین کافی شاپ: کافه کنج دیپلم افتخار به کافه گودو
بهترین هدیه سال: سی دی هریس الکسیو از وحید دیپلم افتخار به کت اسپرت
تنها نقاشی سال: پرتره وحید
بهترین استاد: دکتر شمس الهی
بهترین تصمیم سال: خریدن ام پی تری پلیر که به بهبودی اوضاع روحیم خیلی کمک کرد
خنده دار ترین خبر سال: قصه های رامین میری
بهترین کامنت گذار سال: علی بشارتیان که به هیچ پستی نه نمی گه
بهترین وبلاگ سال: سرگیجه دیپلم افتخار به رانیتیدین


امسال سال خاکستری ای بود که بدون حضور تو قابل گذر نبود

نوشته های سه سوتی

میان شادی و غم فاصله ای نیست
مثل فاصله میان گذر خدا تا گذر عمر
پی نوشت:پست بعدی به سنت پارسال به بهترین های من در سالی که گذشت اختصاص می یابد

Thursday, March 15, 2007

Wednesday, March 14, 2007

برای تو



بهار می آید وحید
سبزه می شوی و بالا می آیی
و دخترکانی که هنوز در التهاب این گنداب برای همه چیز حول می زنند گره ات می زنند
نمی دانم تنها در دیدگان من است یا در همه جا
جای تو واقعا خالی است
و من دلتنگ تر از همیشه
بهار می آید وحید
کنار دل خرابی های من و دلسوزه هایی که دوست داشتی
من هنوز در گیجی معمای کجا بودنت می خوابم
اینجا همه چیز مثل سابق است غیر از دل من
غیر از جای خالی ات کنار گل های زرد

Monday, March 12, 2007

بوسه باران



یک جرعه از لیالی لب های خفته ات
یک شرحه از هزاره دلگفته های تو
یک بوسه از صدای پر از درد دوری ات
یک نغمه از نت فا سای قلب تو
یک قطعه از سرود پر ز شور هستی ات
من را همین نگاره کوچک ؛ زیادی است
تن را همین لبالب آخر ؛ غنیمت است
تن را جراحت این جرعه آرزو است

پی نوشت: اینم از شعری که می خواستی
پی نوشت 2:برای اینکه عید داره میاد و می خوام خوشحال باشیم مقداری جوات شده ایم و یک آهنگ دامبولی... گذاشتیم.اسپیکر رو روشن کن و یه قری بده
پی نوشت 3:در مورد فیلم سیصد احتمالا زیاد شنیدید.اینجا یک طومار هست که می تونین اونو امضا کنید.تا الان که من امضا کردمش
!حدود هشت هزار نفر امضا کردن و این کمه

Thursday, March 08, 2007

محمود نوکلییر

می دونین سلول بنیادی چیه؟مدیر یکی از مدارس پسرانه با ما تماس گرفت و گفت آقا یکی از دانش آموزان ما توی زیر زمین خونش تونسته سلول بنیادی بوجود بیاره.ما گفتیم موضوع رو پیگیری کنن ؛ پیگیری کردند و دیدند که بله؛این دانش آموز پسر شانزده ساله تونسته به کمک دختر همسایه و با چند کیلو موزی که با کمک برادر بزرگ ترش از بازار خریده بود سلول بنیادی بوجود بیاره،اونم نه یکی ؛ نه دوتا ؛ بلکه خیلی
این دانش آموز جوان ما گفته که حتی بدون دختر همسایه هم می تونه سلول بنیادی بوجود بیاره؛ما بهش گفتیم که عجب،چجوری؟و اونم گفت که این جوری و ما دیدیم که بله،این کار قطعا شدنی است وحتی این تکنولوژی رو به سادگی به من هم یاد داد و الان من هم هر شب در خونه سلول بنیادی تولید می کنم.من افتخار می کنم که میانگین سنی دانشمندان سلول بنیادی ما در میان پسر ها پونزده سال و درمیان دختر خانم های ما نه ساله

Wednesday, March 07, 2007

8 march

پی نوشت: پنج شنبه ساعت 11 میدان ولی عصر.تجمع بزرگداشت روز زن و حمایت از حقوق زنان

Sunday, March 04, 2007

Father and daughter


انیمیشنی دیدم با نام پدر و دختر از کارهای دودوک .به شدت تحت تاثیر فضای کارش قرار گرفتم.بخصوص که موسیقی متن بی نظیرش که یک دوئت پیانو و آکاردئون است و با فضای مونو کالر این انیمیشن به شدت همخوانی دارد.اگر علاقه ای به انیمیشن کوتاه دارید حتما این کار را ببینید.داستانی آرام به آرامی گردش چرخ یک دوچرخه دارد و از قضا داستان نیز با همین چرخش های چرخ های دنیا پیوندی شاعرانه دارد.در این انیمیشن کوتاه؛ صحبت از نوع نگاه سازنده به فلسفه زندگی است و هم نوایی مینور ها و ماژور ها با سردی و گرمی روزها کاملا بیننده را در خود غرق می کند
بخاطر لذتی که از دیدن این انیمیشن بردم باید این پست را می نوشتم

پی نوشت 1:پی نوشت های دو و سه کاملا خصوصی است و به بقیه خوانندگان هیچ ربطی نداره
پی نوشت2: واقعا از اینکه بهترین احساس های دنیا رو بهم هدیه میدی ممنونم. از انیمیشن هایی که بهم دادی واقعا لذت بردم
پی نوشت 3:با تو بودن خیلی لذت بخشه

Saturday, March 03, 2007

Finished

تمام شد این کنکور لعنتی
بد هم از کار در نیامد
حالا می خواهم سعی کنم که لذت ببرم
می خواهم کار هایی را که دوست دارم بکنم
می خواهم فیلم بسازم
!اصلا به شما ها چه که من می خواهم چکار کنم

Thursday, March 01, 2007