Wednesday, March 30, 2011

فردای سیزده بدر

تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید؟
:کلاس انشا ؛ دانش آموز مداد رو کرده کون بغلیش ،معلم انشا داره تخماشو میماله؛فردای سیزده بدر

Monday, March 28, 2011

تریپل اف


چینی باکره دلت، بند زدن ندارد
ش ک س ت
چاره اش یا فاحشگی است یا فرنچ فرایز

Sunday, March 20, 2011

قهرمان هایی که می کنیمشان

روزی روزگاری از کنار کسی می گذریم و از کنار باد فتق بعد از نهار ، سر صحبتی وا می کنیم و در این وا نفسای بی همدمی سر از هر جا در می آورد صحبتمان تا اشتراکی زاده شود.بگذریم که در کشور هزار و یک ملت حتی بین ایرانی هایش هزار و یک قبیله است و تنها سرانجام صحبتت ، هضم غذاست.

گاه گاهی صحبت می کشد به آدم هایی که معروفند و همه می شناسیمشان.بستگی دارد که از قیافه طرف خوشمان بیاید یا نه ؛ خوشمان که بیاید وانفسایی است.طرف می شود علامه دهر و قهرمان بکس و متخصص در امور طی الارض ، حال آنکه خودش ادعایی ندارد جز شش دانگ صدایی یا تخصصی در فلان رشته یا بهمان هنر.از آن طرف هم خدای نا کرده اگر از انحنای دماغ درازش خوشمان نیاید اول از همه از آنچه به آن شهره آفاق گشته شروع کرده و ماهیتا علامت سوالش می کنیم و سپس وارد مبحث خانه و خانواده و اعتیاد می شویم و در نهایت چند فحش کش دار با صورتی چونان لبو حاصل از بحثی داغ ،پس از غذا نثارش می کنیم و آرام آرام سیستم را کول داون کرده و مانند همیشه مسیر بازگشت به کار را پی می گیریم و خلاص.

مردمان جالبی هستیم ؛ کلا مخالفیم با هم و کلا قهرمان(را) می کنیم .بودن یا نبودن پرانتز بستگی دارد به آنکه از هم صحبتمان خوشمان بیاید یا نه.این میانه برچسب هاست که می آید و می رود و دهان به دهان می چرخد، بی آنکه کسی اندکی توجه کند که این آدم ها نیستند که قابل ستایش اند ، این آثار است که ستودنی است ، فی المثل خواه نامجو شیره ای باشد و خواه قهرمان بکس ، ترنج اش را که می شنوی، می شنوی

Wednesday, March 09, 2011

چس ناله

یه وقتی دلم می خواست که جایی باشم که کسی کاری به کاریم نداشته باشه و بشینم کلی کارایی که دوست دارم رو بکنم
حالا که کسی نیست ، حتی حوصله از خواب بیدار شدن رو هم ندارم
مملکتم نداریم ، به چی گیر بدیم پس....هی

Saturday, March 05, 2011

کپک کون به هوا

عادت کرده ایم خودمان را به نفهمی و ندانی بزنیم بلکه عذاب دانستن و هیچ نکردن را بدوش نکشیم ، نمونه اش همین شعار های رای من کجاست و رئیس جمهور من کجاست است.دارد آب خنک می خورد عزیز جان!تو نمی دانی یعنی؟

Friday, March 04, 2011

پ مثل پدر

بعضی شب ها دلم لک می زند برای چین و چروک های پیشانی پدر
که همیشه می خندید
حتی آن هشت سال خمپاره و خشم
برای امید های واهی اش
برای آن همه غروری که به حساب من داشت
خیالش هم نمی گذارد کم بیاورم
خیالش هم پدری می کند
خیال بابا هم نان داد