Monday, July 28, 2008

اجباری شدن چادر در سه ردیف اول تالار رودکی

این جمله به تنهایی چندین پیام دارد
پیام اول : آدمی که تا سه ردیف جلوترش کس ببینه روی صحنه شق میکنه
پیام دوم :سه ردیف اول بخاطر در دید بودن نمی تونن با هم ور برن و لذا چادر توصیه میشه
پیام سوم: کلا در تمامی مسائل این دین رحمت به فکر تحریک شدن یا نشدن می باشد ، چه شجریان بخواند چه هملت اجرا شود
پیام چهارم : احتمالا چادر گل گلی برای ردیف های 3 تا 6 و چادر ملی برای لژ در نظر گرفته شده
پی نوشت : لپتاپ خریدیم
پی نوشت 2 :این هم لینک خبر

Wednesday, July 23, 2008

حاج هرکول

خبر اول (هفته گذشته): همه وزنه برداران بجز رضازاده در تست دوپینگ شرکت کردند
خبر دوم (امروز): رضازاده ناجور مریض است و دکترها التماس کرده اند که بیخیال المپیک شود
خبر سوم (سال گذشته): مقام معظم : همین که رضازاده پیشنهاد مادی ترکیه را رد کرده از صد مدال بهتر است
خبر چهارم(6 ماه پیش) : رضازاده در تبلیغات املاک رابینسون دبی ،شاید برای سرافرازی امت
خبر پنجم : روی پیراهن رضازاده همیشه یا ابولفضل نقش بسته است

نتیجه گیری: شاید خیلی ضایع باشد که پهلوان اسلام و شیعه دوپینگی باشد لذا مریض است و در حال مردن و برای زنده ماندن در المپیک شرکت نمی کند که تست دوپینگ که برای مریضی ایشان خیلی بد است گرفته نشود

Monday, July 21, 2008

يک مکالمه مفيد

اولي :‌ مي دوني من براي هر صفت خوب و بدي يه تجسم ذهني دارم
دومي: چه باحال، مثلا براي زيرآب زني و دورو بودن و آب زير کاهي چه تجسمي داري؟
اولي : يه کس خيس زير چادر نماز

Saturday, July 19, 2008

خسروی سینما درگذشت

خبر کوتاه است.خسرو شکیبایی در گذشت.جمعه.با همین جمله کوتاه یک فلاش بک عظیم در ذهنم شروع می شود.می برد به هامون.می برد به جایی که برای اولین بار به خودم گفتم من شبیه این آدم هستم.جایی که من عاشق سینما شدم.جایی که هنوز چیز هایی بود.چیزی شبیه فرهنگ.ذهنم می رود به روزی روزگاری.زندگی هایی که با آن سریال کردیم.لاستی بود برای ما در آن روزگار.می روم به دوران خوش خانه سبز.روزگاری که در مقایسه با این روزها واقعا سبز بود.سالهای دوم خردادی.رویای زندگی بهتر.ناخودآگاه صدایش می پیچد در گوشم که می گوید" آخه عزیز من " در این میان ذهنم می رسد به جایی که دیگر خالی بود.خسرویی نبود.تنها سعیی برای بقا بود.می روم به مزاحم.و شاید اتوبوس شب.می رسم به سینمایی که مدت هاست مرده است.رسیده ایم به هجوسازی هایی برای مردمی هجو.از هم سن و سال های خودم و بخصوص چهار پنج سال کوچکتر حالم بهم می خورد.گیشه ای که باید گلزار باشد تا بفروشد.بهرحال ، چقدر رضا کیانیان دل نوشته دلنشینی نوشته است برای خسرو ؛ از مراسم تقدیر خسرو می گوید و سخن نگفتنش ، و می گوید ؛ "تو روی صحنه تیاتر می درخشیدی و من می دویدم تا به جای تو برسم ، به جای تو که رسیدم تو در سینما می درخشیدی و من می دویدم تا به سینما برسم و امروز باز هم باید بدوم تا به جای تو برسم.هنوز سینمای ابران با تو خیلی کار داشت." روحت شاد

Wednesday, July 16, 2008

از طرف یک ماتحت نما

عزیز جان ، توی دنیا همه مثل ننه بابایت نیستند که تا ابدالدهر برایشان ناز کنی
یا ماتحتت را چرب کن که دردت نیاید یا برای خودت ساعت بخر

Sunday, July 13, 2008

Who the hell are u people?

بدون شک جذاب ترین و سرگرم کننده ترین و غیر قابل پیشبینی ترین پدیده دنیا رفتارهای انسان است.جذابیت دو چندان آن وقتی است که حقیقتی وجود ندارد ، زیرا حتی خود شخص هم نمی داند که چرا ؟ وشاید هم چرا نه؟!بهر حال چیزی که جالب است این است که همیشه چیزی هست تا لبخند را روی لبانت نگه دارد

Thursday, July 10, 2008

problems!

اگه زندگی باهات راه نمیاد ، فکر کنم باید باهاش قر بدی عزیزم

Sunday, July 06, 2008

بیژ بیژ و منیژ ؛ ترمالی از محمود عزیزی یا محمود آدامسی

دیده و شنیده بودیم که از عروسک خیمه شب بازی برای مسخره کردن شاه و فرح و غیره و نمایش هایی برای تحریف تاریخ استفاده می کنند،شنیده و دیده بودیم که ماسک جورج بوش می گذارند و دلقک بازی در می آورند، اما دیگر این یک مورد را ندیده بودیم که شاهنامه را به تمسخر بکشند.آن هم نه با عنوان کمدی بلکه در اجرایی با نامی کاملا جدی و پوستری که بیش از آن به کلاسیک بودن این کار روایت داشت.جمعه بود ، رفتیم که ببینیم قضیه از چه قرار است.اجرا شروع شد ؛ کاملا جدی، هر چند که از همان ابتدا معلوم بود که تمرین درست و حسابی ای نکرده اند و سراسر تپق گفتاری و رفتاری داشتند.نقال درویش پیری آمد و شروع کرد به نقل داستان و در میان آن نمایش نیز به پیش می رفت ، به اواسط نمایش که رسیدیم احساس کردم من دچار توهم شده ام ؛ یک مقدار خودم را جمع و جور کردم و دیدم نخیر !توهم نیست، کار از حالت کاملا کلاسیک به سمت کمدی رفته است و منیژه و دایه اش شروع کرده اند به اجرای کمدی بزن و بکوب!از این یک مورد گذشتیم و گفتیم حتما برای جذب مخاطب عام بوده و ...گذشت و نوبت حضور رستم رسید!دیدیم که رستم همان بازیگر نقش خسرو شاه ایران است که برایش یک ریش مسخره عمو نوروزی گذاشته اند!رستمی که از دست دو خانم به تنگ آمده و ترسیده!گفتیم این نیز بگذرد ! قضیه ادامه پیدا کرد و کار به اجرای حرکات موزون انتهایی نمایش رسید!منطقی آغاز شد و یک گروه دختر و پسر شروع به اجرای کار کردند ،وسط کار آهنگ تبدیل به آهنگ رپ شد و پسران شروع به برک دنس تکی کردند!5 دقیقه تمام!باورتان نمی شود!حتما می گویید باز دارد غلو می کند!اما پنج هزار تومان دور بریزید و ترمال آقای عزیزی را که دم از فرهنگ می زند ببینید.در آخر نمایش هم دوست عزیز با یقه باز و آدامس جوان روی صحنه آمد!می دانی مشکل کجاست؟مشکل اینجاست که اگر در نام نمایش یا طرح پوستر چیزی به عنوان نگاهی نو به داستان بیژن و منیژه بود اصلا ناراحت نمیشدم!اما مشکل اینجاست که عمدا به هجو می کشند این اسطوره های کهن را.دیگر نه ارزشی برای صحنه سالن اصلی تیاتر شهر قائل اند و نه برای جاودانه هایی مثل شاهنامه!ننگ بر شما
پی نوشت : مانده ام که چطور این نقال درویش حاضر به اجرا در چنین مسخره بازی ای شده است

Wednesday, July 02, 2008

چراغ جادو


اسلام ناب
از سر و روی ما بالا می رود
کمربند را بسته اند دور من
اجباری بودن سفر فاجعه است
بهشت هم باشد باشد
نمی شنوند هر چه می گویم
من رماتیسم روحی دارم
جای خوش آب و هوا به من نمی سازد
اسلام ناب
بوی گلاب را مثل بوی توالت کرده برای من
از بس که خوش خاطره است این عطر بی بدیل
غول چراغ را به داخل برگردانید
بگذارید هر کس غول خودش را داشته باشد