Saturday, July 23, 2005

گیتاری با میله های زندان


خنده ات را زندانی کرده اند
چشمانت را در آرزوی یک تصویر ؛ جوانمرگ کرده اند
و دستانت؛حلقه زده در میله های همیشه سرد و خشک؛در التهاب قدرت شکستن ؛
...خاطرات آزادی را دود می کند
چشمی نیست برای دیدن این اجرای هفت پرده ای
آخر تو کیستی که بی نظاره گر ؛ کماکان اجرا می کنی
تو؛عاشق اجرا هستی...؛تو عاشق هفتمین نتی
"و بر این دیواره های خاکستری؛حتی نمی توان نوشت"سلطان غم مادر
...اشکان حلقه زده در چشم مادرت ؛تنهاترین غم نشسته در پاکی است

1 comment:

Anonymous said...

ایمان بیاوریم به قدرت بازیگر بداهه پرداز و جاه طلب صحنه های حساس و شگرف که با هر حرکتش صحنه وسعت پیدا میکند...به وسعت یک زندگی...نه دستی که مانع حرکت شود و نه صدایی که بر کلامش پیشی بگیرد و نه چشمی که لبخندش را ببلعد.
راستی هیچ اندیشیده ای که شاید گریه ی ابرها ی بازیگر نه سناریویی از پیش تعیین شده بلکه بداهه ای باشد که از سر فرار جبر مطلق باد بازی می شود؟!