Saturday, November 12, 2005

گربه ها ناله می کنند

خروس خوان از خواب بیدار می شود.سرمای دم صبح را با نفس عمیقی
به زیر پوستش تزریق می کند.گربه ها باز سرو صدا به راه انداختند
شاید هم گربه ها نباشند.به طرف دستشویی می رود.شیر آب را باز می کند
انگار که شیر آب هم سرو صدا راه انداخته.صورتش را زیر آب می گیرد
به آینه نگاه می کند و به سقوط قطره ها از روی صورتش
انگار نه انگار که خوابیده.انگار نه انگار که باید فراموش کند
از جلوی آینه کنار میرود.صدای شیر آب با صدای گربه ها قاطی می شود
"من نمی تونم وایسم و ببینم که تو داری بخاطر جلو رفتنت هر کاری می کنی"
صدایش را می شنود که بلند تر از فاصله بینشان می گوید
آره.همتون از یه قماشین.همتون کلفت می خواین.چشم ندارین ببینین که زنتون
بالاتراز شماست
"کدوم بالا.بالا کدوم وره؟بابا جون چشاتو واکن ببین داری چه غلطی می کنی"
خودت غلط می کنی.خودت گه می خوری.همتون همینید.فقط بلدید فحش بدید
" صداتوبیار پایین.من کی فحش دادم.چشاتو واکن سارا"
پنجره را باز می کند.باد سرد سحر صورتش را سرخ می کند
جیغ می زنند.ناله می کنند.جیغ می زند.ناله می کند
"سارا قول می دی که همیشه پیشم باشی؟"
این چه حرفیه که می زنی.از امشب که اولین شبه تا آخرین شب عمرم
"چقدر تشنمه"
بشین بشین.خودم میرم میارم برات.از حالا به بعد شما امر بفرمایین
روی تخت می نشیند.دستش را روی گوشش می گیرد.صدای ناله گربه ها
در گوشش می پیچد.هوای اتاق بوی عرق گرم می دهد
تو چرا نمی فهمی.این یه رابطه کاملا کاریه.خیلی املی
"آره من املم اما می خوام بدونم که تو می خوای به کدوم جهنم دره ای برسی؟"
من اینجوری دارم هرز میرم.دارم تلف میشم.باید پیشرفت کنم.زندگی یه مسابقست
ساعت را نگاه می کند.4.5
نفسش به شمارش می افتد.در میان سرگیجه اش صدای ناله گربه ماده ای را می شنود
به تو چه ربطی داره.زندگیه خودمه.هرکاری که دلم بخواد می کنم
زندگیم خالیه.تو شدی یه مجسمه.من عشق می خوام
من چه گناهی کردم که باید بگم بده عیبه
"خفه شو"
دستش بی اختیار سیلی نزده را بازی می کند
"چه هوای خوبیه سارا.لب دریاو آتیشو حمید مصدق.بهتر از این نمیشه"
چیه بابا .که چی.زندگی داره میدوه.اگه وایسی جا میمونی
هنوز آفتاب نزده.بوی تیز زن همه جا را گرفته
ناله می کنند.کاغذی بر می دارد
رو به دیوار اشک می ریزد و در کانون دور شده دیوار روبرو شعله های
نارنجی اشتیاق را می بیند
صدای گاز پیکان قدیمی را می شنود
باران می بارد و او بدون چتر راه می رود
صدای گام هایش است و صدای ناله های گربه های کوچه
سر بلند می کند و خود را دم در خانه سارا می بیند
زنگ می زند
کیه؟
"منم"
که چی؟چی می خوای؟
"فقط می خوام بگم..."
هیچی عزیزم کسی نیس.الان میام
"هیچی"
قلمش را بر می دارد
می خواهد بنویسد انگار که دستانش را روی زنگ خانه سارا جا گذاشته
سیگاری روشن می کند و در انتهای خاموشی کبریت چشمانش را می بندد

No comments: