Wednesday, November 09, 2005

حرف هاي تل انبار شده


توي اين پست مي خوام بعد از مدت ها پست شعر يا داستان كوتاه حرفهاي مونده توي دلم رو
بگم اول اينكه دوستان عزيز دپرس نما باور كنين ژست افسردگي گرفتن و اداي خودكشي
رو در آوردن نشان دهنده روشنفكر بودن و متفكر بودن نيست‎
اگر در موقعيت خودكشي كردن قرار بگيريد از ترس عروسك هاتون رو بغل خواهيد
كرد.پس لطفايه كم بخودتون بيايد وبزرگ بشيد
دوم اينكه دوستان عزيز، حديث خود ساخته تلاوت كنيد نه حديثي رو كه ديگران براتون
مي سازند.چقدر اين مشكل رو توي محيط اطرافم مي بينم و غصه مي خورم.آدما براي
اين كه به خودشون و بقيه نشون بدن كه بزرگ شدن شروع مي كنن به حرفهايي كه
بقيه راجع به اونها مي گن بها دادن و كم كم خودشون هم باورشون مي كنن
سوم اينكه كاش مي شد همه آدما هر عقيده اي كه در مورد آدماي ديگه دارند راحت
بهشونبگند.اينجوري ديگه نيازي به اين نيست كه با تمام دنيا مشورت كنند كه چه
جوري به يه نفرحرفشون رو بزنند.برادر من،اگه دلت جايي گيره خودت حلش كن
وگرنه شب عروسي هم بايد از تمام ملت مشورت بگيري
چهارم اينكه يادم باشد كه روز و روزگار خوش است.تنها دل ما دل نيست.ديگه
دارم سبزمي شم از هر حرف رخت خوابي كه اسم عشق مي گيره.عزيز برادر
اگه جووني و باقالي دوست داري دليل نميشه كه هواپيمات به سمت لاهوت در
پرواز باشه
پنجم اينكه واقعا مسخره است كه براي كارشناسي ارشد آدم بره قلم چي!عزيز جان
هنوزتو وادي كنكور هستي؟فكر كنم اگه اينجوري پيش بره كلاس آمادگی برای دفاع
از تز دكتراهم برگزار شه
آخر هم اينكه كم كم داريم به همه چي بي تفاوت ميشيم و يا اينكه فقط با ژست افسردگي
بازي بازي مي كنيم.عزيز جان اگه خيلي متفاوتي يه دستي بالا بزن و كاري بكن
سرتونو درد آوردم شاد باشين

No comments: