Sunday, October 30, 2005

فرشته ای جا مانده



می آید می دود پیش مامان.عزیز دردانه مامان ؛ با آن لباس صورتی اش.سرش را روی پاهای مامان می گذارد
مامان با همان لطافت همیشگی اش نوازشش می کند
مامان , امروز توی مدرسه معلممون می گفت شب قدر فرشته ها -
می آن روی زمین.راسته؟
...لیالی ؛ لیالی ؛ آخر چه بگویم
به صورت مامان نگاه می کند.منتظر شنیدن صدای مادر است
مامان ؛ اگه یه فرشته روی زمین بمونه و صبح که باید برگرده ؛ خوابش ببره چی میشه؟ -

لیالی؛ لیالی؛ چه بگویم با تو که هنور طفلی و از کدامین بگویم با تو.از کدامین شب بگویم

2مامان چرا هیچی نمی گی .من فکر کنم برا همین 3 تا شب قدر داریم.که اگه تو -
تا شب اول خوابش برد و برنگشت؛ شب سوم فرشته های دیگه بیان دنبالش

لیالی ؛ لیالی کوچکم.از شب های تا سحر بیدار بر بسترت بگویم یا از شب های ضجه ام

اگه شب سوم هم بیاد و بازم خواب بمونه چی؟ باید یه سال صبر کنه یعنی؟ -
لیالی؛ لیالی ؛ از التهاب هر لحظه ام برایت بگویم یا از قلب کوچک بیمارت

مامان داری گریه می کنی؟ مامان داری برای فرشته های جامونده گریه می کنی؟ -
لیالی ؛ لیالی ام ؛ از تولدت در شب قدر بگویم یا از نگاه کم سوی معصومت

مامان جون گریه نکن دیگه.خب امشب که بیدار موندیم دعا می کنیم که هیچ -
فرشته ای رو زمین نمونه
لیالی , لیالی ام؛ چه بگویم ... بک یا الله

2 comments:

Anonymous said...

neveshtehato doost daram... boye sedaghat mide... engar aramesho baraye adam tekrar mikoniiii...

Anonymous said...

khili ghashangeee