Saturday, July 21, 2007

مرداد که می شود باید تسلیم شد


نه اشتیاق به تور کشیدنت را دارم خورشید
نه آرزوی نبودنت را
تنها سایه ای می خواهم
تو را بخیر و ما را پک پک سیگار
اینجا همه با آزادی بوییدن یا بو نکردن بیگانه اند
اینجا همه با قلموی قرمزشان به مهمانی می روند
تو هم با آن قبافه سکسی هر روز من را نسوزان
لعنتی ، درخت من را کجا می بری؟
اتوبان نخواستیم ، کوچه باغمان را تعریض نکن
پی نوشت: دکتر قدمهای نو رسیده مبارکه

4 comments:

Anonymous said...

وقتی که درخت هست، پیداست که باید بود... ورد روایت را تا متن سپید دنبال کرد، اما... ه
when the fat old sun in the sky is falling...

Anonymous said...

خیلی ممنون

Anonymous said...

emruz keh dr. ro didam peighame tabriketo etela resani kardam :D ;)

Anonymous said...

vaghean arzeshe weblog ba hozore doktor chan barabar shod hala dige roo blogam sponser migiram az in sherkataye vasayele pezeshki!!!