Thursday, March 31, 2005

سفر

چقدر رسيدن عزيز از سفر زيباست
انگار كه نورسيده اي را از اتاق عمل بيرون مي آورند
يا كه مانند خنده اي كه سالياني انتظار آن را مي كشيدي
هزاران مانند ديگر هم نمي تواند بسرايد
رسيدن عزيزي از سفر چقدر زيباست

خواب

شعري از حميد مصدق مي گويد
”خواب روياي فراموشي هاست خواب را دريابيم...“
روياي فراموشي هاي من؛اكنون دفترچه خاطرات گنگي است
سكانس هاي پياپي كه در گذرند و پايان اين ترسناك نمايش؛آغاز صبح را نويد مي دهد
و تن من خسته از خواب ؛بايد بر خيزد و در چرخ دوار زندگي بي امان بدود
جايمانده هاي تلخ زخم جان را مرهمي بايد
گاه شب هايي را در نظاره شب به صبح مي رسانم
از كابوس هاي پياپي زيباترست
نيمه شب ها دكل هاي موبايل تنها عاشقانه ها را قاصدند
و چه كم است ترافيك مكالمه در نيمه شب
اين ابرهاي خونبار اگر بگذارند؛تماشاي ماه تماشايي است

فقر و فحشا

ديشب فيلم فقر و فحشا رو ديدم
بگذريم از اين كه بعدش چقدر حالم بد شد.اول اينكه اگه نسبت به اطرافتون
احساس گل و بلبل داريد حتما اين مستند رو ببينيد.شايد باعث شه كه
يكم واقع بين تر باشيد.
دوم هم اينكه راجع به اين مستند و حرفايي كه داخلش زده شد فكر كردم.
خيلي از فاحشه هايي كه باهاشون مصاحبه شده بود سعي داشتن كه پيش
وجدان خودشون و ما توجيه كنند كه كاري كه مي كنند از روي اجباره و
اگر اينكار رو نكنن از گرسنگي مي ميرن.
اين حرف تا جايي پذيرفته است كه هيچ كاري هزينه يه لقمه نان و حداقل
زندگي رو نده.اما آيا همه اين افراد كارگري؛رخت شويي؛كار در كارگاههاي
عروسك سازي و هزار كار زحمت دار ديگه رو تجربه كردن؟
بعضي از اونا مي گفتن كه ما چي كم داريم از كسي كه 206 سواره و موبايل داره؟
بنظر شما اين اسمش فقره كه شما 206 ندارين و موبايل هم داخل جيبتون ويبره
نمي زنه؟بنظر من اين اسمش زياده خواهيه.
دليل ديگه اينكار هم بنظر من فاقد ارزش بودن آدم هاست.آدمي كه بخاطر گذران
زندگي بسراغ زحمت نميره و دلش ميخوادكه اين پول رو در زرورق زيباپوشي و با
عنوان ويلا با ژيلا دربياره ارزش رو براي خودش پول و راحتي خودقرار داده.من
اقليتي كه تمام در ها رو بروي خودشون بسته ديدن و مجبور به اينكار شدن
رو نفي نمي كنم.اما اين دليل وقتي قابل قبوله كه تمام در ها رو زده باشن و
در آخر سراغ اين كار رفته باشند.
دليل ديگر ازدياد اينكار هم مردهاي حيوان صفتي هستند كه اين بازار با اين
همه تقاضا رو بوجود آوردند.گرگهايي كه گله رابسوي كشتارگاه مي برند و با
ظاهر آراسته خود همه كس را مي فريبند.و دليل آخر پيران تا خرخره در مي
هستند كه ادعاي خليفه گري مي كنند.آنها كه نه با حرف بلكه با اعمال خود
اخلاق و صداقت رابه تاريخ سپردند
آقاي ده نمكي كه سازنده اين مستند است خوب مي داند...حالا بر سر و سينه
مي زنند كه چي شد من كجام اينجا كجاست و باقي قضايا.
خلاصه ديشب تا صبح نفرت بود و خشم و افسوس
در آخر هم يه آرزوي بزرگ و آنهم اينه كه روزي دختراي ايرون نام پانته آ
‌ رو زنده كنن.و نشون بدن كه چقدر انسانند.

Tuesday, March 29, 2005

دبستان

نسترن هاي بنفش
اقاقي هاي سر كوچه
كوچه باغ گرم
نگاره هاي سبز رنگ چمن
پنجره هاي چوبي
و گلدانهاي عاشقگونه و گلهاي معشوقسا
باد هاي لحظه اي كه اگر باز كني آغوشت را تو را بوسه باران مي كنند
اينها را از روي جلد كتاب ادبيات دبستان بياد دارم...
كجا به دنبالشان بايد گشت

Sunday, March 27, 2005

سكوت

روزي سكوتم تمام حرفهايم بود
حالا سرفه هايم
و روزي دوباره سكوتم

Saturday, March 26, 2005

گل مصنوعي

همه چيز را مصنوعي مي كنيم براي اينكه هميشه بدون تغيير باقي اند
اما نمي دانيم كه با اينكار حتي يك لحظه هم آنها را نداريم
زيبايي قفس ندارد
ما بايد به ديدار زيبايي برويم

جمعه

دلتنگي؛
دلگرفتگي؛
اين جمعه انگار دلگرفتگي عصر تمام جمعه هاي دنيا را در خود گرفته
چگونه فرياد بزنم؟خدايا مي خواهي چه چيز بگويي
روي زمين جايي ندارم
آسمان هم سنگ شده است
انگار در كابوس غم آلودي زندگي را مي سايم
كابوسي كه در آن لبانم دوخته است و به هيچ كس نمي توانم بگويم
بگويم كيستم
در چهارديوار اتاقم مي خواهم از اعماق قلبم گريه را سر دهم
اما باز هم همه چيز در داخل است
همانند يك كابوس
نمي توان كاري كرد
من بيرون خواهم آمد
رنج ها را پايان مي دهم

Thursday, March 24, 2005

زندگي

زندگي صداي قطره قطره آب است
گاه در كنار حوض آبي در ظهر تن آساي تابستان
آن زمان كه تو در سايه افراي كهن آرميده اي
همچون اين صداي آب
دلنشين
گاه درظرفشوي آشپزخانه اي
آن زمان كه تو در نمناك سراي تاريك خود با بيخوابي مي جنگي
همچون اين صداي آب
مزاحم و دلخراش
گاه بر سر تو
آن زمان كه قطره قطره سقوط آن شكنجه ايست براي تو
همچون اين صداي آب
مرگ آور
تمام زمان تو صداي نبضت را مي شنوي
گاه عاشقانه گاه تنها گاه در خودسوزي
زندگي زندگي است
براي زنده ماندن بايد خواست
مي خواهم زنده بمانم

Tuesday, March 22, 2005

خارج

تا حالا فكر كردي كه چرا اين تقسيم بندي وجود داره؟داخل و خارج‎‎؛
شايد همه اين تقسيم بندي ها بخاطر مرز هايي كه يا خودمون بوجود آورديم
يا به ما تحميل شده.
مرز يعني چي؟يعني محدوديت و اين محدوديته كه باعث ميشه تا آدم ها
هميشه يه خارج باحسرت نگاه كنند.بعضي وقتا يه چيزي پيش مياد كه
اين مرز ها برداشته ميشه و اين يه فرصت طلاييه براي آدم هايي كه
هنوز وجود دارن تا بتونن از فكرايي كه بهشون تحميل شده آزاد بشن.
تاحالا چند نفر روديدي كه از دانشگاه قرقيزستان پذيرش گرفتن تا يه جوري
خارج برن؟تا حالا چند تا آدم ديدي كه وقتي ميشيني پايه صحبتشون مي گن كه
كاش يه جوري ميشد كه بريم خارج؟من كه خيلي ديدم.فكر مي كني كه همه اين
آدما براي زندگيشون فكر كردن و بعد برنامه ريزي كردن كه برن خارج؟من
آدماي كمي رو ديدم كه اين جوري بودن و اتفاقا اونا هيچوقت كلمه خارج
رو بكار نمي بردند.مي دوني چرا؟چون خارج يعني هر جايي كه بيرون اين مرز
باشه و داخل اين كلمه معني فرار ومحدوديت هست.وكمبودهاي ناشي از اون.
اونايي كه هدف دارن هميشه مي دونن كه به كجا مي خوان برن نه اينكه
ازكجا مي خوان فرار كنن.
هيچ كدوم از آدمايي كه حاضرند هر كاري بكنن كه برن خارج گناهي ندارن.
تقصير از كساييه كه اين مرز هايه فكري رو بوجود ميارن.
و همه تلاششون رو مي كنن كه اين مرزهاشكسته نشه.اميدوارم يه روزي برسه
كه درك كاملي از منطقه هاي مختلف كره خاكيمون داشته باشيم و به
اين قضيه مثل مكانهاي مختلف براي زندگي كه هر كدوم مزايا و معايبي
داره نگاه كنيم.و از همه مهمتر اينكه روزي برسه به زوديه زود كه ديگه
بخاطر آزادي مجبور به كوچ نباشيم.

نوروز

براي من اين نوروز‏ دوباره برخاستن را زمزمه مي كند
شايد اكنون براي تمام عمر معناي نوروز را دريافتم و اكنون مي دانم
كه عيد چه واژه بزرگي است
و براي دوباره ديدن دوباره بوييدن زندگي و يافتن كمياب ترين گنج دنيا
امسال گويي خورشيد خواهد خنديد
خنده هاي خجالتي اش را مي شنوم

عيد همگي مبارك

Tuesday, March 15, 2005

چهارشنبه سوری

چقدر کیف می داد که امروز از روی یه همچین آتیشی بپریم؛
!و چقدر کیف می داد که تمام زشتی ها رو بندازیم وسط این آتیش گردالی
!اما ترجیح میدم از روی آتیش خیالیم بپرم؛چون بیرون همیشه یه جوره؛چه چهارشنبه سوری چه عاشورا
...فرقی نمی کنه ؛یه عده دنبال حسین پارتی و زید بغل اند؛یه عده هم دنبال گرفتن خرخره بقیه

Monday, March 14, 2005

زمان

...وقتی که تمام ساعت ها را شستیم و آب کشیدیم و آویزان کردیم
...وقتی چشمانمان را بستیم و لبان مرگ را بوسیدیم
آنگاه می خواهم بدانم که این رفتار را با کدامین مدل توجیه می کنی؟
و آنگاه برای چه کاری چندین ثانیه را گدایی می کنی؟
...آنگاه شاید درخواست کردن را بیاموزی
طرح از سالواتور دالی

Sunday, March 13, 2005

ماه

:ماه زیباست؛آن سپید نورانی از دور که می نگری؛تنها یک چیز می گویی
"زیباست"
اما به هر کس که نور نگاهت را می اندازی؛تمام لکه های او را می بینی
...و دیگر تنها یک چیز نمی گویی
:کاش می توانستیم از دور نیز به هم نگاه کنیم؛آنگاه شاید برای بعضی می گفتیم
"زیباست"
و باور کن که ماه هم از فاصله نزدیک آنقدر ها زیبا نیست؛
!!به نگاه های دور دست دل خوش نکن

گذشت

تا حالا راجع به واژه گذشت فکر کردی؟یعنی چی؟یعنی اینکه بخاطر خواست خودت از روی یکی
دیگه رد بشی؟نه؟پس چرا هر جا که نگاه کی کنیم فقط همین رو می بینیم؟همه جا هم این ادعا هست
که ما خیلی با گذشتیم...؛گذشت؛چه واژه دوست داشتنی و قشنگیه...؛حتی برای من که الان دارم
طعم تلخ انجام دادنش رو می چشم...؛معنی واقعی این کلمه وقتی فهمیده میشه که کسی که براش
از خواسته ها و همه آرزوهات می گذری؛بر عکس کارت رو بفهمه؛حتی کاری کنه که بخواد
لجت رو در بیاره...؛کاری کنه که بخواد تورو اذیت کنه تا دلش خنک بشه و تو توی این لحظه
که نمی دونی گریه کنی یا سرت رو بکوبی به دیوار ؛آغوشت رو برای همه این کارها باز کنی
و باز هم کاری کنی که اون راحت باشه...؛اما توی این جامعه با ارزش و ایمان دار ما!همه اینا
یعنی شعر...؛و کسی که به این حرفها عمل می کنه یعنی بچه...؛و تویی که بخاطر خودخواهی
!و خواسته های درونی ات همه چیز رو زیر پا میگذاری میشی عاقل و اندیشمند
گاهی وقتا که پشت میزم نشستم سرم رو میذارم روی میز و احساس می کنم که تمام بار هستی روی
سر منه...؛و من اینجا خسته ام
تو که نوشته من رو خوندی در مورد نقاشی پایین چی فکر می کنی؟کاش تو بفهمی که چی درسته
راستی این کار،اثر سالواتور دالی است.یه زیر زمینیه معروف.امیدوارم راضی باشه

Saturday, March 12, 2005

...

...بهار می آید ؛اما زمستانی است سرد برای من اکنون
کنون که فصل سرد بادهاست؛
...کنون که موسم دور شدن و دفع است
بهار می آید با تمام لطافتش و من را در تضادی بی نظیر قرار می دهد؛
حال و هوای تازه و سردی ریشوان؛
...و اینگونه است که انفجار درونم در حال شمارش معکوس است
و چه بی نظیر ؛تو برای در هم شکستنم لحظه شماری می کنی؛
و چه کوتاه است زمان تو بودنت
و چه کوتاه ؛ماندن من؛در این غبار سبز رنگ بهار که بوی مرده ام می پراکند
اکنون مانده ام که در این سراسر زیبایی چه چیز را به اندوه خود کشم

Thursday, March 10, 2005

بچه ها ممنون

امشب با بچه های گروه رفتیم بیرون ؛بچه ها سعی می کنند خیلی هوامو داشته باشند و من از همشون یه عالمه ممنونم
جاتون خالی؛خوب بود؛خوش گذشت...؛باهم گفتیم و خندیدیم و سعی کردیم که برای چند لحظه خطوط زشتی که درونمون
کشیدند و زخمهامون رو فراموش کنیم.علی هم که دیگه آخر رفاقت رو میزنه؛ماشینش رو آورد و با ماشین اون رفتیم
بیرون؛برای چند ساعت تونستم یه کم سرم رو سبک کنم؛این نوشته رو می نویسم که ازشون تشکر کنم بخاطر این چند
ساعت؛از مهرداد که خیلی فکرای قرص و خوبی داره و من خیلی قبولش دارم؛از فرهاد که خیلی خندوند و من بعد از
مدت ها تونستم برای مدت ها بخندم؛از احسان که با سادگی خودش سعی می کنه تمام کمکش رو بکنه؛و از علی هم
.که دیگه همیشه مرام میزنه...؛بچه ها ممنون؛فعلا تمام اطرافم شماها هستید

Wednesday, March 09, 2005

بهار

...جوانه زدن ها و سبز شدن ها
...باد هایی که برای هوای تازه می وزند
...شراره هایی که می بارند تا زمین ما کمی گرم تر شود
...همچون بوسه های دخترک عاشق برای دیوانگی پسرک
...و روییدن و جوانه زدن و زایش و زندگی
...و از پس تمام این روییدن ها ؛تکراری است ابدی...که برای برگ ها تازگی دارد و نه برای درخت
...هر روز سعی می کنم که مثل برگ ببینم؛اما ساقه هایم درخت گونه شده اند

Tuesday, March 08, 2005

حق گرفتنی است نه دادنی

امروز روز جهانی حقوق زنان است ؛زنان و دخترانی که در ایران و برخی کشور های عقب مانده تر از ما,مورد
تمامی بی حرمتی ها قرار گرفته اند. وفرق ایران با دیگر کشور ها آن است که در جهت تکامل به این سمت رسیده
است!می خواهم از دید دیگری به این موضوع نگاه کنم؛و آن این است که با تمام شیون هایی که برای از دست رفتن
حقوق زنان می کنیم تا به حال چه کرده ایم؟و تا به حال نگاه کرده ایم که چه چیز و چه عامل ما را به این سمت
برده است؟آیا فقط مردان بی خردو زورگر وتوتالیتر عامل بوده اند؟شاید یکی از عوامل؛اما باید بدانیم که مردم آنگونه
به ما می نگرند که ماخود را نشان می دهیم. اگر واقعا به دنبال آزادی خود هستید باید بدانید که چه چیز را تبلیغ
می کنید.چون انسان ها به آن نگاه می کنند که عرضه می شود.اگر می خواهید تنها کالا باشید همینگونه رفتار کنید
برابری زن و مرد یعنی تفاوتی نداشتن و رمز این کار آن است که خودتان تفاوت را نخواهید.زمانی که بر اساس
این تفکر عمل شود نگاه به یک زن معنی ندارد و نگاه به یک انسان مطرح می شود.اما این خود زنان هستند که
تفاوت را دوست دارند.پس ابتدا مشکل درونی را حل کنیم

فاصله

...از کودکی تجربه کرده ایم از دور عاشق بودن را؛از دور دوست داشتن را
از همان وقتی که در پشت شیشه مغازه اسباب بازی؛
...هر روز اسباب بازی گران دوست داشتنیمان را می بوسیدیم

Sunday, March 06, 2005

اندیشه,بزرگتر از یک حلقه مفقوده

اندیشه,بزرگتر از یک حلقه مفقوده
تا حالا فکر کردی که ملتمون چقدر دنبال یه چیزی می گردن که بار زندگی و تصمیم هاشون رو بذارن روی دوشش
و حتی یه لحظه هم فکر نکنن.نمونش این آدم هایی که تا بهشون می گی برای چی فلان کار رو می کنی؟
میگن خوب؛همه می کنن؛یا چون توی فلان کتاب خوندم که باید اینجوری کرد؛یا اینکه مشاورم بهم گفته
که اینجوری کنم.تحصیل کرده و غیر تحصیل کرده هم نداره؛جامعمون داره غرق میشه توی بی اندیشه بودن
تاحالا از کسی شنیدی که بگه فلان کتاب رو خوندم و فلان جاش بنظرم اشتباه بود و فلان جاش درست؟
خیلی کم پیش میاد؛بیشتر وقتا ایجوریه که یا چون فلان نویسنده نوشته ؛بنظرشون تمام حقیقت دنیاست و یا اینکه
تمامش چرت محضه!؛اصلا نمی خوام نقش مشورت یا تجربه دیگران رو نفی کنم اما همه اینها باید
مثل ورودی باشه برای سیستم ما؛نه اینکه یک خروجی که به اجزای بذنت میدی تا بر طبقش رفتار
کنند.بدبختی ما اینه؛حوصله فکر کردن نداریم...؛و تا زمانی که وضعیت به همین طریقه؛منتظر
یک منجی از آسمان خواهیم ماند؛کسی که بیاید و بگوید که چگونه راه برویم و چگونه بخوابیم؛برای همینه
که حتی برای آزادی خود به هخا دل خوش می کنیم...؛و جالب اینجاست که باز.هم با اندیشه خود به معنای
آزادی نرسیده ایم و آزادی را نیز به شیوه ای که گفته اند اطاعت کرده ایم

Saturday, March 05, 2005

پدیده ای بنام غرور

از دور كه مي بينيش انگار با قدم هاش داره زمين رو جابجا مي كنه...گردن سيخ انگار كه اين بدن هميشه مي
خواد عمودي باشه و هيچ وقت افقي نخواهد شد.حركت سر به آرومي انجام مي شه.يه نگاه به چپ و يه نگاه به
راست؛اونم اگه خيلي ديگه مرام گذاشته باشه.وگرنه اصولا انگار اين توانايي رو داره كه بدون توجه به پديده هاي
اطراف حركت كنه.تنها جايي كه هيچ وقت نمي بينه زير پاهاشه.تويه دستور زباني كه بكار مي بره ضمير جمع
وجود نداره.به بابابزرگ ناصرالدين شاه هم ميگه تو.دنبال آينه اي مي گرده كه وسعت وجودش داخل آينه جا بشه
اصولا آدمارو نمي بينه.احساس مي كنه كه با يه بشكن همه بايد راه رو باز كنن براش.توي زندگي در شاخه علم
اونم در زير شاخه تكنولوژي اونم در زيرزيرشاخه مثلا الكترونيك با هزار و يك تقلب نمره اول شده؛ديگه خدا رو
بنده نيست...ديگه فكر مي كنه بقيه بصورت ديمي به عمل اومدن و خودش با آبياريه قطره اي.اي خدا يعني با اين
عينك گنده اي هم كه رو صورتشه هنوز نمي تونه ببينه كه چقدر ريزه در برابر يه زلزله كوچولو.نه ديگه استاد
شريف درس مي خونن و بدجوري با خودشون حال مي كنن.خوب شد زماني كه ملت بت مي پرستيدن بدنيا نيومده
وگرنه هر چي يت شكن بود اشتباهي گردنشو زده بود.خدانكنه ازش يه چيزي بخواي؛اموال ايشون مثله ما در پيتا
نيستكه ؛ما فقط مي تونيم از دور لبيك بديم.با خودم فكر مي كنم كه يه همچين آدمي هيچ وقت مي تونه عاشق بشه
!!فكر كنم اگه ازدواج هم كنه اگه بخواد ديگه خيلي كولاك كنه ميگه:هي ضعيفه ازت بدم نمي آد

Tuesday, March 01, 2005

دوباره گوشمو چسبوندم به زمين...چقدر آه سوزناكي مي كشه...ميگه چقدر سنگين ميشي وقتي از روي دلم
‎رد نشی.خجالت میکشم؛ميگه تقصير تو كه نبود تو كه دلم رو نديدي.
اما دل آدمايي كه اون بالا هستن رو كه می بینی حواست رو جمع كن با همه وزنت از
روي دلشون رد نشي .بهش مي گم وقتي اين بالا بودي هم آسمونات چقدر خوشبخت بودن ميگه گفتند و شنيديم و همه پا در آورديم ؛رفتيم و رسيديم به اين شوق كه برديم؛ ما بود و نبود رو دسته نابودي سپرديم؛ يك سيلي جانانه در اين حادثه خورديم.... صورتم داغ ميشه.بد جوري سيلي خوردم