Saturday, March 05, 2005

پدیده ای بنام غرور

از دور كه مي بينيش انگار با قدم هاش داره زمين رو جابجا مي كنه...گردن سيخ انگار كه اين بدن هميشه مي
خواد عمودي باشه و هيچ وقت افقي نخواهد شد.حركت سر به آرومي انجام مي شه.يه نگاه به چپ و يه نگاه به
راست؛اونم اگه خيلي ديگه مرام گذاشته باشه.وگرنه اصولا انگار اين توانايي رو داره كه بدون توجه به پديده هاي
اطراف حركت كنه.تنها جايي كه هيچ وقت نمي بينه زير پاهاشه.تويه دستور زباني كه بكار مي بره ضمير جمع
وجود نداره.به بابابزرگ ناصرالدين شاه هم ميگه تو.دنبال آينه اي مي گرده كه وسعت وجودش داخل آينه جا بشه
اصولا آدمارو نمي بينه.احساس مي كنه كه با يه بشكن همه بايد راه رو باز كنن براش.توي زندگي در شاخه علم
اونم در زير شاخه تكنولوژي اونم در زيرزيرشاخه مثلا الكترونيك با هزار و يك تقلب نمره اول شده؛ديگه خدا رو
بنده نيست...ديگه فكر مي كنه بقيه بصورت ديمي به عمل اومدن و خودش با آبياريه قطره اي.اي خدا يعني با اين
عينك گنده اي هم كه رو صورتشه هنوز نمي تونه ببينه كه چقدر ريزه در برابر يه زلزله كوچولو.نه ديگه استاد
شريف درس مي خونن و بدجوري با خودشون حال مي كنن.خوب شد زماني كه ملت بت مي پرستيدن بدنيا نيومده
وگرنه هر چي يت شكن بود اشتباهي گردنشو زده بود.خدانكنه ازش يه چيزي بخواي؛اموال ايشون مثله ما در پيتا
نيستكه ؛ما فقط مي تونيم از دور لبيك بديم.با خودم فكر مي كنم كه يه همچين آدمي هيچ وقت مي تونه عاشق بشه
!!فكر كنم اگه ازدواج هم كنه اگه بخواد ديگه خيلي كولاك كنه ميگه:هي ضعيفه ازت بدم نمي آد

1 comment:

Anonymous said...

man midoonam ba ki ezdevaj mikoneh, ba gonde tarin ayene ee k betoone khodesho toosh bebin, ye ayeneye zaboon dar ke harfaye khodshiftegisho barash boland bege