Saturday, December 10, 2005

به هیچ کس

نشسته ام و به قانون كلي زندگي فكر مي كنم.شايد كه پيدايش كنم و بگونه اي
آنچه كه به ناروا بر من و تو مي رود را هضم كنم.اما هر چه به خانه فكرم
فشار مي آورم نتيجه اي جز بغض نيمه تركيده عايد نمي شود
كاش مي شد فهميد كه اين چه تناسبي است كه تو هر چه خوبي دنيا سخت تر
بر تو مي گيرد.خدايي كه آن بالاست به من و تو صبر دهد
راستي اينجا همه چيز دود آلود شده كه اگر غير اين بود نمي دانستم كه چطور
مي توانستي و مي توانستم هجوم وحشي خيانت را ببيني و ببينم
آخر اين كه چقدر خوشبخت است كسي كه آدم ها وقتي كه نيست خوبي هايش
را بگويند و تو خوشبختي

پي نوشت: امروز بغض مردي را شنيدم كه از شكنجه اش توسط مردان خدا
مي گفت و اينكه وقتي از كتك زدنش خسته شدند ايستادند و برويش ادرار كردند
وقتي كه جمله آخر را گفت بغضش تركيد
پي نوشت 2: ضرغامي در مجلس تشييع استاد منوچهر نوذري گفت كه آنهايي كه
خارج اند با فلاكت و در تنهايي مي ميرند اما ببينيد كه هنرمنداني كه ماندند چقدر
عزيز هستند.مردك خودت هم به اندازه من به حرفت خنديدي؟

No comments: