Thursday, August 11, 2005

سيگاري در تاريكي





گاه مي انديشم به گذشتي كه گذشت
به نگاهي كه در آن آبي بود
به خيالي كه در ساغر آن‌ ، سرخي بود
به زماني كه در آن ، واژه خوش ، معنا داشت
به صداي خنده
به صفايي كه در آن تند سراب ، آب به گلها مي داد
گاه مي انديشم به هجوم غمها
به صدايي كه گذشت
به نگاهي كه به ليلا پيوست
به تولد يا مرگ
چه كسي خواهد ديد ،‌روز مرگش را خود
آه ديدم ديدم
گاه مي انديشم
گاه مي انديشم كه چرا بايد رفت
كه چرا زندگي از نور تهيست
كه چرا باران شست
”...از دل من اما“
نقش مرا باران شست
گاه مي انديشم
و در اين انديشه ، چشمهايم را با چشمه دل مي شويم
ونگاهم ، آينه را در پس ابر آهم مي شكند
گاه مي انديشم به گذشتي كه گذشت

3 comments:

Anonymous said...

بعضی وقتا آدما انقدر به گذشته نگاه می کنند که فراموش می کنن که آینده ای هم وجود داره. امیدوارم که توی گذشته ها غرق نشید آقای مهران خان. یه زمانی یه آدمی بود که میگفت: گذشته درگذشته. مطمئن باشید که گذشته چون گذشته براتون زیباست و ازش یاد می کنید....

Anonymous said...

مهران جان خوب بود ولی پسرم نمی خوای از شعر بکشی بیرون ؟!!به متن هم یه مقدار گیر بده.آره قربون پسر
مهرداد

Anonymous said...

kh: bravoo... be nazare man ke aaali bod...