Monday, December 01, 2008

نسل مادران ما خطاکار بوده اند جمیعا


روزگار من و توی بیرون زده از ماتحت مادرانمان چون است.حال درونیمان به لحظه وابسته است.لحظه ای شادیم و شاید کسخل و به ثانیه ای نمی کشد که مادربه خطایی از راه می رسد و میریند به حال ما."حال گهی" می دانی یعنی چه؟حال گهی یعنی اینکه برسی خانه ات و معده درد بگیری و دراز بکشی روی تختت و این کیرکوچولوهای واکمنت را بکنی در سوراخ گوشت و صدایش را تا ته بلند کنی تا پرده گوشت بخورد تا دیگر نشنوی صدای مادر به خطاها را که هر روزی که با هزار زور خودت را هم کشیده ای و راهی شهر شده ای با خنده ای از سر کسخلی ؛ می آیند و بعد از سلام شروع می کنند شاشیدن به حالت. نه که خودشان خوشحال و سرحال باشندها ، خودشان به گوزی بندند و می آیند و تمام ریدمان فلسفی زندگیشان را منتقل می کنند به تو و می مانی که چون از دست این فرزندان خطا حال سالم به در بری!هر روزت که شود این و تنها خوشحالی آخر هفته ات این باشد که دیگر این فرزندان خطا را نمی بینی دیگر وضعت از این بهتر نمی شود.شروع می کنی به افکار انتحاری کردن،مادرشان را با خطایی که کردند آشنا کنی؟مگر می شود این همه مادر را با خطایش آشنا کرد!همه روز ها را تعطیل کنی و بتمرگی کنج خانه ات؟پس فردا که ننه و بابای محترمت از خانه پرتت کردند بیرون چه کنی؟یاد وحید می افتی و می گویی بشر راحت شدی! به فکر عمیق فرو می روی به خواب عمیق فرو بروی یا نه؟شاید مشکل این است که باید به چیزی فرو کنی و نکرده ای مدتی؟بنظر منطقی نمی آید چون کافی است دقیقا ثانیه ای بعد از ارضا شدن را در نظر بگیری و مکاشفه کنی که عرفانی تخمی تخیلی انتقادی ترین لحظه انسان دقیقا لحظه ای پس از شانه خالی کردن از زیر بار سنگین تحمل اسپرم های منتظر است.بعد از این همه فکر های انتحاری کسخل تر می شوی ، میزنی در وادی توهم،چون در این وادی می توانی ورود آدم های مادر به خطا را ممنوع کنی و خودت هر خری را خواستی وارد کنی.شروع می کنی برای خودت دنیا می سازی و جلو می روی.می دانی بدبختی اش چیست؟صبح که می شود مجبوری عازم شهر شوی و اگر بدبخت تر باشی راهی شریف و اگر جزو دسته بدبخت تر ها باشی با مادر به خطا های بیشتری روبرو می شوی که از بد روزگار هم سن و سال تو اند و از کل زندگی اپلای کردن را یاد گرفته اند ، گویا نسل مادران ما خطاکار بوده اند جمیعا.غصه ات می گیرد.می دانی چرا؟می خواهی به تک تکشان بگویی که دیوث این راه زندگی نیست!همین گهی را که می خوری می توانی با حال خوب بخوری؛می توانی بدون زیراب زدن بخوری ، می توانی محیط ات را قابل لذت بردن کنی ، نه اینکه هر کس ساز خود را بزند و کوک دیگری را بهم.در آخر هم بعد از تمامی این فکر ها که با خودت می کنی و به پشم هم نمی رسی می روی و والیومت را می خوری و می خوابی شاید که بعد از 1001 بار این ور و آن ور شدن در تخت ، خوابت ببرد و فردا باز به سراغ زندگی سگی ات بروی.

No comments: