Saturday, June 02, 2007

زخم بستر


خط های قرمز
سبز می شوند پیش پای من و تو
و سپید می شود رنگ و رخساره ترس آلود ما
که مبادا چنگک های سیاهش ما را به باران های سنگ خود بسپارد
اما در ذهن ما
خط های سبز
یکی یکی انحنای رقص می گیرند
و سپید می شود
آن چنگال های سیاهی که زاده توهم قدیس پرور یک قوم خسته از پرواز بود
خط های قرمز
می نشیند بر پشت ما ؛ همان هنگام که لبخند را تجربه می کنیم
و شکلی موهوم از همان چنگال میانی را
زخم بستر می کند برای من و تو
اما ما هنوز
عریان
به رهایش آن ترس ها زنده ایم
پی نوشت: شیرزاد عزیز ، امیدوارم که هر روز خوشبخت تر از دیروز باشی و امبدوارم که این معادله ترکیبی ات کاملا یک طرفه باشد و بی بازگشت.با بهترین آرزوها.در ضمن دوماد عروسو ببوس یاللا

3 comments:

Anonymous said...

با همون چنگال های سیاه، وعتصموا به حبل الله جمیعآ و لا تفرقوا!! ا

Anonymous said...

... جدا از این حرفا، شعرت قشنگه

Anonymous said...

مهران جان ممنون. در ضمن من رسیدم