Monday, April 03, 2006

قهوه خانه حاج كريم


يكي مي گويد: زمانه زمانه بدي شده آقا، بنده خدا آدم بدي نبود ، زمانه گرگش كرد
از آن طرف قهوه خانه مش عباس شيره اي بزور سرش را بالا مي كند و مي گويد: نه برادر من ، آدم بايد اراده داشته باشه
اصغر فرفره شاگرد حاج كريم قهوه چي براي ميز كنار پنجره چايي مي بردو مي گويد:والله ما كه سر از كارش در نياورديم،فقط بعضي روزا مي ديديم كنار پنجره نشسته و سرش رو گذاشته رو ميز،حالا دردش چي بود خدا عالمه.
حاج كريم قهوه چي نگاهي به اصغر مي كند و زير لب چيزي مي گويد.از ته قهوه خانه،ميان دود و سرفه، كس ديگري مي گويد: از زماني كه زنش حامله بوده با اين لكاته رفيق شده
ماشالله قصاب لنگ روي شانه اش را تكاني مي دهد و مي گويد:آآي پسر ، پس اين ناشتايي ما چي شد؟ اما خودمونيم اين لكاته هم خوب مالي بود.مثه ميشه 6 ماهه ،ترد و تازه!
كل حسين دستش را از دماغش بيرون مي كشد ، انگشتانش را بهم مي مالد و مي گويد: بيچاره زنش، طفل معصوم حروم شد پاي اين بي آبرو
اصغر فرفره ناشتايي آقا ماشالله را سر ميز مي گذارد و مي گويد : والله همچين طفل معصوم هم نبود،مي گفتن با پسر مشاور حضور مي پره‌ ، حالا راست و دروغش رو نمي دونم
حاج كريم لنگش را روي ميز مي كوبد و مي گويد: آي پسر ، گمشو سر كارت .اين غلطا به تو نيومده.
آسد مرتضي دعانويس جرعه آخر چايش را سر مي كشد و مي گويد:زنش يكي دوبار پيش من اومد ازم دعا گرفت براي اينكه مهرش رو به دل شوهرش بندازه
مش عباس آب دماغش را بالا مي كشد و مي گويد:همون بهتر كه انداختنش تو حبس، اين جونورا رو بايد ، بايد ،‌بايد دار زد
اصغر از پشت سماور نگاهي زير زيركي به حاج كريم مي اندازد و مي گويد:حالا چرا انداختنش حبس؟اين همه آدم با اين لكاته ميرن و ميان.يكيش هم اين
حاج كريم صورتش را مي خاراند و چپ چپ به اصغر نگاه مي كند، مجتبي پسر مش عباس كه تازه سيبيلش سبز شده مي گويد: اما صداي تارش هنوز توي گوشمه، توي حياط خونشون كه مي زد صداش تموم كوچه را پر مي كرد.
حبيب مقني انگشتانش را مي چقاند و مي گويد: مي گن اقلش 5 6 سال حبسه
ماشالله لقمه را گوشه دهانش گرد مي كند و مي گويد:مي گن لگد زده به شكم زن حاملش،بچه جابجا تلف شده،ننه مسلم شنيده كه همون روز داد و بيداد خليل به آسمون بوده.مي گفته اين تخم حروم ...اين بي پدر...صداي جيغ زنش كوچه رو پر كرده بوده
مش عباس چشمانش راآرام باز مي كند ومي گويد: نه آقا .اين ننه اين حرفا رو ميگه چون پسرش باهاش رفيق بوده.از وقتي مسلم افليج شد بهشون ماهونه خرج ميداده
اصغر سيني ناشتايي را از جلوي آق ماشالله بر مي دارد و مي گويد:ماشالله خان چيزي نمي خواي؟نه بابا بلكم راست بگه،رضا زاغول پسر مشاور حضور رو ديده كه چند روز پيش رفته شفاخونه عيادت زنش
حاج كريم دستش را روي ميز مي كوبد و از روي صندلي بلند مي شود و داد مي زند:جميعا خير پيش،قهوه خونه تعطيله،بسلامت

2 comments:

Anonymous said...

haj karim hala azab vojdan che dardiyo dava mikone?mash abbas to dige az erade nagoo.

Anonymous said...

vaghean dastanet ghashang bod.