Sunday, March 19, 2006

عمو نوروز بغض نكن


بازهم فكر كردن لعنتي آخر چرا نمي فهمي كه در اين نا كجا آباد نبايد فكر كني. نشسته ام و فكر مي كنم به خاطره شدن حتي عيد
چقدر همه تنهايند
فكر كه كني مي بيني كه سر سفره هفت سين خودت هستي و خودت . باز خوب است كه هنوز سفره هفت سين هست
چقدر عجيب است كه حتي در ايرانمان هم از عيد ، چيزي نمانده جز خريد هايي كه با جيب خالي فنا مي شوند . تمام شادي ها و رقص ها ديگر نيستند.عجيب تر آنست كه آدم گاهي كه صداي هم وطنان دور از وطن را مي شنود كه دور هم جمع شده اند و جشن گرفته اند حسودي مي كند كه كاش آنجا بود.كاش معناي دور هم بودن و شادي كردن را داشت.كداممان هستيم كه خانواده هايمان با هم اند و همه از ته دل مي خندند
كوچولوي دوست داشتني معني لباس نو را نمي فهمي چون بابا پول لباس نو ندارد.كوچولوي ناز معني عيدي گرفتن را نمي داني چون كسي نيست كه براي عيد ديدني به خانه اش بروي.همه خاكستري و همه تنها.باز خوب است كه سفره هفت سين را مي شناسي .تخم مرغ هاي رنگي شايد شده باشد يك تخم مرغ.مي داني چرا؟چون تخم مرغ دانه اي 100 تومن است
با همه اين فكر ها هنوز خدا را شكر.چون هنوز عيد يعني نوروز.چون سالي يه روز هم كه شده حاجي فيروز اشك هايش را قايم مي كند و قري پنهاني مي آيد
پي نوشت : اكبر گنجي آزاد شد.بعد از شش سال

1 comment:

Anonymous said...

ah in che vazeshe ke hame emsal dame eyd depan?parsal faghat man boodam emsal hame!ye zamani cheghad eydo doos dashtimo vasash lahze shomari mikardim hala...