Tuesday, November 28, 2006

هدیه ای از جنس اجبار


کاش می دانستیم که دنیای کسی بودن یعنی همان سنگینی یک کره بزرگ آبی روی دوش ما
اگر می دانستیم شاید هیچ وقت اولین قطره های شیر مادر را نمی خوردیم

پی نوشت: امروز یک شعر جالب شنیدم گقتم برای شما هم بنویسم
اول ره عشق ؛ سر انداختن است
جان باختن و دل به بلا باختن است
پی نوشت 2: کثیفی هوا هزار و یک بدی هم که داشته باشد این خوبی را دارد که دیگر چراغ های مرقد مطهر دیده نمی شود

Monday, November 27, 2006

مستقیم , پروردگارا


سریع تر
آفرین
داری می رسی به خط پایان
وسط راه ، سگ توله هایی برای ابدیت را فراموش نکن
ادامه بده
ما هم چیپس و پنیرمان را می خوریم
پی نوشت:بابک بیات در گذشت.روحش به شدت شاد

Friday, November 24, 2006

سه تار مبهم


عجیب تر از تمام سوال های بی جواب
عاشق که می شوی ستاره ای زاده می شود
عاقل که می شوی
به حکم مکافات آن نگاه
در سر سرای نگاه یار ؛ واژه واژه جلاد را ناله میشوی
در آسمان ولی هنوز
شب گریه ای و سوسو زنان ، افسانه می شوی

Wednesday, November 22, 2006

کتگوری شماره هفت

جلوی آینه شال گردنم را دور گردنم گره می زنم
کلاهم را سرم می گذارم
دکمه PLAY ام پی تری پلیر را روشن می کنم
یک چشمک جلوی آینه به خودم هدیه می دهم و در را باز می کنم
راه میروم
راه میروم
صدای گیتار برقی با چهره های آدم های اطراف
انگار به هر کدام که میرسم چیزی داخلشان منفجر می شود
شبیه یک معما که با صدای موسیقی مثل ابری بالا می آید و جواب را نشان می دهد
جواب هر کس که بالا می آید سرم را تکان می دهم و می گویم سلام احمق
راه میروم
نفس عمیق می کشم تا میتوانم
این زندگی من است
بدون انتظار
با لبخند

Tuesday, November 21, 2006

هدیه ای به قاتل

زندگی هنوز زیباست
هان که افشره های شهد عسلک های نگاه را خریدارم
نفس می کشم
تا آنی که تفاوت هوای تازه و مانده را می فهمم
جنگی در کار نیست
دموکراسی حتی برای من و تکثیر هم زیباست
هر زمان که اکثریت من را گرفتی خواهم مرد
فعلا که اکثریت با من است
پس فعلا فقط سرفه کن
من هم شمیم گل های کوهستان را به تو هدیه می دهم

Sunday, November 19, 2006

نوشته ای که 10 سال دیگر نوشته ام


امروز هوا سرد شده.البته چه فرقی می کند؛ 10 سال پیش شاید فرقی داشت اما حالا نه.امروز داشتم می رفتم به کارهایم برسم که از رادیوی ماشین شنیدم قلم چی کنکور آزمایشی پست دکتری برگزار می کند.آنهم 4 بار.یاد تیاتری افتادم که 10 سال پیش با حسین ؛ 2تایی رفتیم.تیاترش مال بروبچه های گلریز بود و بقول طرف چهل در صد خنده بود.یادش بخیر حسین که رفت آن ور آب.راستی امروز بی هوا دلم گرفته بود.یادم باشد غروبی بروم پیش مادر.سوارش کنم چرخی بزنیم دلش وا شود.بنده خدا به پای ما سوخت
قدیم تر ها که جوان بودم فیلم زیاد می دیدم.نمی دانم کدام فیلم بود اما یادم هست که علی مصفا جایی از فیلم می گفت؛آدم که بدنیا می آید پدر و مادرش تمام آرزوهایی که به آن نرسیده اند را برایش آرزو می کنند.18 سالش که می شود فکر می کند که آمده است تا تحول عظیمی در دنیا ایجاد کند،40 سالش که می شود می بیند پر زندگی اش گذشته و هیچ تغییری بوجود نیاورده.بعضی ها با این واقعیت کنار می آیند و بعضی ها هم برای فرزندانشان آرزو می کنند.راستی امروز یکی از هم دانشکده ای هایم را دیدم.اگر سلامی که امروز کرد را
می شد با خداحافظی 12 سال قبلش در کرد دنیای قشنگی داشتیم.دیروز داشتم آرشیو وبلاگ را نگاه می کردم.آن موقع ها یک وبلاگ کوچولوی دوست داشتنی بیشتر نبود.الان برای خودش سایتی شده.چه فایده.زیر زمین را مبلمان هم که کنی همان زیر زمین است.نمناک و دنج.آن زمان ها را می خواندم.عجب روزگاری بود.مثل اینکه دندانت را از شدت درد روی گوشت تنت فشار دهی تا مبادا صدایت در بیاید.داشتم فکر می کردم که اگر الان می توانستم چیزی را در 10 سال پیش روی وبلاگم بگذارم چه چیزی می نوشتم.شاید می نوشتم که جوانک ؛ انقدر اسطوره عاشقیت را تقدیس نکن که عشق هیچ چیز نیست جز عین و شین و قاف


پی نوشت: کسی می دونه این نوشته از کجا اومده؟
پی نوشت 2:برای یکبار هم که شده رعایت هیچ کس را نمی کنم.حتی تو
پی نوشت 3: سیب زمینی نیستم.منو میبینی؟

Saturday, November 18, 2006

یو سی ای سی کی ندیده؟

فقط یه چیز کوتاه در مورد این دانشجوی ایرانی یو سی ال ای که بقول اخبار ایران مورد ضرب و شتم قرار گرفته
همه شاکی می شن که چرا با ما ایرانی ها اینجوری برخورد می کنند و خود دانشجو هم اگر فیلمش رو دیده باشین به شدت شاخ بازی در میاره جلوی پلیس و همین کار باعث برخورد میشه؛ عزیز جان اگه خیلی با رفتارهای یک کشور با خودت مشکل داری می تونی نری اونجا.کسی دعوتت نکرده.بمون با احمدی نژاد حالتو بکن

Thursday, November 16, 2006

لب های آنجلینا رو قرض نگیر


منتظر سوتم
منتظر سوت استارت
حالا می بینی ؛ بذار این لعنتی سوت رو بزنه
اونقدر می دوم که پاهام جا بمونه
اونقدر می دوم که عاشق بمب اتم بشی
اون موقع هر چقدر هم که سوت بزنی وانمیستم
حتی اگه با لبای آنجلینا جولی هم سوت بزنی

Wednesday, November 15, 2006

find X!!


این دوستمون هم مثله من داره برای فوق می خونه!حتما موفق میشیم مگه نه

Tuesday, November 14, 2006

دماغ پینوکیو

خیلی از وقت ها اینکه آدم در شرایط مختلف حواسش به همه جنبه های زندگی اش باشد کار بسیار سختی است
من که به شخصه ترجیح می دهم تا در همه لحظه ها کاملا شبیه آدم زندگی کنم.4 سال زور زدم که شبیه یک موجود شریفی بشوم آخرش هم نشد که نشد.جالب این جاست که از آن طرف هم نمی توانم با همه چیز راحت برخورد کنم و حواله اش دهم به هسته های پر انرژی یا یک چیزی همان طرف ها.خلاصه پینوکیو هم ازدواج کرد اما علی ماند و مهران

پی نوشت: آره علی جون با خودتم.البته کرگدنمان هم مانده اما از چهره مصممش بر میاید که به پینوکیو بپیوندد
پی نوشت 2: میم مثل مادر... با اوصافی که ازش شنیدم حتما اسم فیلم 4 قسمتی بوده.البته من و علی در مورد کلمه چهارم اختلاف نظر داریم.آقا جون مادراتون نرین ببینین
پی نوشت 3:یه دوا درمونی برای سرفه سراغ ندارین؟من کبود شدم از بس سرفه کردم

Sunday, November 12, 2006

یک فیلم

خوب حتما می دونید که فیلم خصوصی زهرا امیر ابراهیمی این روزا همه جا رو گرفته.شاید خیلی از شما هم این فیلم رو دیده باشید.اول اینکه گویا این سریال پر مغز قصد کندن از ما رو نداره و کماکان حواشی این شاهکار بندتمانی تمامی ندارد.من در این نوشته کاری با این سریال و بازیگرانش ندارم.فقط می خوام یه رفتار اجتماعی رو از نظر خودم ریشه یابی کنم
نکته اولی که به ذهنم می رسد این است که برای ما ایرانی ها سکس و پدیده های مرتبط با آن مثل یک پدیده ناشناخته و پنهان است که مثل هر چیز ناشناخته دیگر جذاب است.خیلی از آدم هایی که با آنها برخورد داشته ام علاقه مند به دیدن این فیلم بودند چون می خواستند یک سکس ایرانی آن هم از آدمی که حداقل هفتاد شب حرکات معمولی او را در یک سریال دیده اند تماشا کنند.البته واضح است که بسیاری از پسر ها وشاید تعدادی از دختر ها با نگاه خود ارضایی جنسی به دنبال تماشای این فیلم بودند.شاید در قحطی زیبایی در تلویزیون ایران و سیاه وسفید کردن سکانس هایی که کمی آرایش روی صورت بازیگران زن می باشد؛ دیدن فیلم سکس همان بازیگر برای آدم های چنین جامعه ای یک ناپرهیزی هیجان انگیز بحساب می آید و برای همین اینگونه است که این فیلم از خود سریال هم پر بیننده تر می شود
نکته دیگر اینجاست که وقتی پدیده ای در جامعه همواره در پستوی نهان خانه هر شخص مخفی نگه داشته می شود ؛ این کنجکاوی و حرص برای دیدن همین موارد مخفی به عنوان یک عقده در درون انسانهای جامعه رشد پیدا می کند.یکی از موارد بارز چنین رفتاری افزایش فروش و افزایش استقبال از فیلم های عروسی و استخر و هر چیز دیگری که مخفی تلقی می شود می باشد.علاقه به دیدن و دانستن در مورد روابط خانوادگی بقیه و یا رقصیدن عده ای آدم در یک عروسی و یا هر چیز دیگر قبل از اینکه جنبه مادی داشته باشد صرفا فرو نشاننده عقده های درونی است
نکته دیگر در مورد این فیلم این است که بدون شک هر دو طرف از فیلم گرفتن از سکس خود خبر داشته اند.نکته جالب این جاست که اصلا چرا باید از سکس فیلم گرفت؟یک پاسخ این است که شاید افراد می خواهند خود را پس از سالها انتظار و تماشای فیلم های پورنو در جایگاهی که آرزوی آن را داشته اند احساس کنند و این عقده سالهای نوجوانی را بازکنند.شاید دلیل دیگر آن این است که طرف مذکر و یا هر دو طرف زمانی که موقعیت کنار هم بودن را ندارند با دیدن این فیلم لحظه هایی را خوش باشند و یا حتی خود ارضایی کنند.بهر حال به هر دلیلی ، فیلم برداری نوعی اجازه به دیده شدن است و چنین کاری نوعی تمایل به هرزه نمایی است.از این نظر من کاملا شخصی را که اکنون تنها برایش ترحم می شود مقصر می دانم و بخاطر موافق بودن با فیلم برداری ( اگر فیلم را دیده باشید خواهید دانست که هر دو کاملا از گرفتن فیلم مطلع هستند)دیگر دلیلی برای ترحم در زمینه سو استفاده از شخص وجود ندارد
نکته دیگر این است که ما چقدر حرمت ها را به زمانهای مشخص ارتباط می دهیم.مثلا ممکن است روزی با شخصی در یک رابطه عاشقانه باشید و پس از زمانی تنفر تنها چیزی باشد که بین شما وجود دارد.در این زمان باید تنفر را به امروز شخص نسبت داد و از ابزار های گذشته به حرمت رابطه قبلی استفاده نکرد.بنظر من پسری که طرف مقابل زهرا امیر ابراهیمی است ؛ به هر انگیزه ای که اقدام به پخش این فیلم کرده است
به حرمت همان لحظه ها نباید از این ابزار برای تخریب طرف مقابل استفاده می کرد.البته اگر هنوز حرمتی در این جامعه باقی مانده باشد.کاملا مشهود است که هر دو طرف رابطه عمیق عاطفی در زمان این فیلم داشته اند .این را از گریه های میانی فیلم می توان فهمید
نکته دردناک قضیه که مختص به این فیلم نمی شود بدبختی نسل ماست.آنقدر محدودیت در این زمینه داریم که از کوچکترین فرصت بدست آمده باید استفاده کنیم.فاجعه این جاست که شخصی که در روزهای عادت ماهیانه خود قرار دارد با بوجود آمدن فرصت کنار هم بودن با کمال میل راضی است تا سکس داشته باشد.این قضیه حتی در مورد زهرا امیر ابراهیمی هم صدق میکند.فهمیدن این مطلب اصلا کار پیچیده ای نیست

در پایان باز هم مثل همیشه رک بودم و امیدوارم که این صراحت شما را آزرده خاطر نکره باشد

Friday, November 10, 2006

گراف زندگی 2

می خواهم در مورد تئوری جدیدم بیشتر توضیح بدم.خیلی از رفتارهای انسانی را می شود با گراف زندگی توجیح کرد و حتی تصمیم گیری های انسانی را پیش بینی کرد.در ادامه چند رفتار و مدل های آنها را ذکر می کنم
انتظار:عبارت است از مدت زمانی که به یک گره جدید وارد می شوید تا مدت زمان تشکیل یک یال جدید
افسردگی:عبارت است از عدم تمایل به خارج شدن از یک گره رشد یافته و خارج کردن یک یال
خوشبختی : بودن در یک گره بسیار کوچک و یال های بسیار زیاد
عشق: تشکیل یک گره مشترک میان دو گراف ؛ بگونه ای که دو یال ورودی و یک یال خروجی داشته باشد
مرگ: نبودن فضای دو بعدی برای ادامه گراف بگونه ای که گراف مسطح باقی بماند
انزوا: عدم تمایل به تشکیل یال مشترک با سایر گراف ها
شجاعت: داشتن میانگین کوچک در مورد اندازه گره ها و نداشتن دور تک یال
خستگی: داشتن دور های زیاد در حالی که تعداد گره ها زیاد نباشد
مرگ روحی: پر کردن تمام فضای اطراف گره با یال های تک دوری
و خیلی رفتار های دیگر که هر چه بیشتر راجع به این تناظر فکر کنید لذت بیشتری خواهید برد

پی نوشت: حکم جلب اکبر هاشمی؛محسن رضایی، ولایتی، فلاحیان و چند کاردار ایران در آرژانتین از سوی دادگاهی در آرژانتین صادر شد
پی نوشت 2: اکبرو امشب مشق شب داری

Thursday, November 09, 2006

گراف زندگی

گراف زندگی تشکیل شده است از یک سری گره و یک سری یال.یال ها همان دلخوشی های زندگی هستند و گره ها هیچ چیز نیستند بجز خود زندگی.اگر در بازه زمانی مشخصی یک یال از گره ای که در آن هستی خارج نشود داثم در گره ات می مانی و درجا می زنی.گراف زندگی اغلب آدم ها یک مسیر است و هیچ گاه گره قبلی را قطع نمی کند.اما زندگی اقلیت بینوایی هم هست که در جای جای گراف خود تشکیل دور می دهد.از همه اینها بدتر زمانی است که از یک گره با یک یال دوباره به همان گره برگردی.در چنین وضعیتی است که دیگر هیچ یالی از این گره خارج نمی شود و تو می مانی و آخرین گره زندگی
این گراف تفاوتی که با بقیه گراف ها دارد این است که زمان یکی از متغیر های آن است .یعنی این که هر چه زودتر یال بسازی؛ راحت تر از گره ات خارج می شوی و هر چه بیشتر در یک گره بمانی ؛مثل خودکاری که با گردشش یک نقطه را بزرگ تر می کند گره ات را درشت تر می کنی و یال ساختن سخت تر می شود
تئوری جالبیست.می توان عکس العمل های مختلف انسانی را با تئوری گراف ها توجیه کرد.اگر حوصله اش را داشتم رفتارهای مختلف را با این گراف ها توضیح می دهم و اینجا می نویسم.این هم شاید بشود یک یال برای گراف زندگی من

پی نوشت: آب که خیلی وقته سر بالا میره اما قورباغه بیزنسشو عوض کرده

Wednesday, November 08, 2006

کاپوچینو


گاهی همان بخار یک فنجان کاپوچینو کافی است تاخواب از سرت بپرد
گاهی هم تلخی تمام فنجان
و گاهی قرمزی جذب کننده فنجان
و شاید زمانی ؛ وحشت فال غم انگیز انتهای فنجان

Monday, November 06, 2006

نقطه خیال

داخل مغز آدمها ؛ وسط پیشانی را که داخل بروی یک نقطه وجود دارد که من اسمش را می گذارم نقطه خیال.وقتی که پریشان باشی و موضوعی دائم جلوی چشمانت قدم رو برود این نقطه از مغزت شروع می کند به در هم جمع شدن و منقبض شدن.وقتی هم که به یکباره خیالت راحت می شود ؛ دردی خفیف مثل درد رها شدن قسمتی از بدنت از میان گیره ها این نقطه را خنک می کند و صدایی شبیه یک سوت فرکانس بالا در گوشهایت می شنوی.انگار که مطمئن می شوی که هنوز همه چیز درست کار می کند و هنوز آن بالا کسی تو را می بیند.عجیب است که نقطه خیال دقیقا همان جایی است که وقتی سرت را روی مهر می گذاری تمام وزنت را روی همان نقطه احساس می کنی

پی نوشت: خدا را شکر
پی نوشت 2: کچل ها هم عالمی دارند.حداقلش این است که گرما و سرمای کله شان دست خودشان است

Sunday, November 05, 2006

Friday, November 03, 2006

تکون نخور


نمی دانم کدام احمقی گفته است از دل برود هر آنکه از دیده برفت.یا من معنی از دل برود را نمی دانم یا از دیده برفت را.یا اینکه اصولا ضرب المثل در حکم گل گشت می باشد

پی نوشت: آدم برای اینکه فکر نکند طرفدار می شود.مثلا خوشحال می شود که پرسپولیس برد.اما آقا مهران آخرش موقع خوابیدن را چکار می کنی
پی نوشت2:منم دلم برات خیلی تنگ شده سروش جان.جات خیلی خالیه پسر

Thursday, November 02, 2006

Final countdown


دلتنگی هزار و یک بدی هم که داشته باشد ؛ یک خوبی دارد.آنهم این است که می فهمی هنوز دل داری؛ آنهم به چه بزرگی

Wednesday, November 01, 2006