Tuesday, November 14, 2006

دماغ پینوکیو

خیلی از وقت ها اینکه آدم در شرایط مختلف حواسش به همه جنبه های زندگی اش باشد کار بسیار سختی است
من که به شخصه ترجیح می دهم تا در همه لحظه ها کاملا شبیه آدم زندگی کنم.4 سال زور زدم که شبیه یک موجود شریفی بشوم آخرش هم نشد که نشد.جالب این جاست که از آن طرف هم نمی توانم با همه چیز راحت برخورد کنم و حواله اش دهم به هسته های پر انرژی یا یک چیزی همان طرف ها.خلاصه پینوکیو هم ازدواج کرد اما علی ماند و مهران

پی نوشت: آره علی جون با خودتم.البته کرگدنمان هم مانده اما از چهره مصممش بر میاید که به پینوکیو بپیوندد
پی نوشت 2: میم مثل مادر... با اوصافی که ازش شنیدم حتما اسم فیلم 4 قسمتی بوده.البته من و علی در مورد کلمه چهارم اختلاف نظر داریم.آقا جون مادراتون نرین ببینین
پی نوشت 3:یه دوا درمونی برای سرفه سراغ ندارین؟من کبود شدم از بس سرفه کردم

2 comments:

Anonymous said...

salam mehran juun
dada sanjagh kon bere.;)
ali mando mehrano soroush:D
age maram bazi bedi;)

Unknown said...

salam sorosh jonam.to yeki ke vazet khobe:)) agha ali yechi darmorede teatre parsal behem gof kolli hal kardam bahat:)) bazam saligheye moshtarak dashtim ke:))