Sunday, May 04, 2008

ده روزنامه ایرج میرزا مدل هشتاد و هفت

روز اول؛ جعبه جادو بود
زندگی وقتی بود که بابا کوچک بود
للکی بود و گاهی ولکی
عید ها هم پر از داروغه
صبح ها فرانچی و مهاجرا
عصرها ، دلتنگ بود مثل حنا

ریموت کنترل هم بود ته بی معنا
کانال یک بزنم راز بقا؟
یا دو ؟، یکشنبه شبا دیدنیها

روز دوم توی کوچه شب می شد
ساعت 3 که میشد استادیوم به راه می شد
تا یه روز دختر همسایه توی استادیوم پیدا شد
روز سوم پی چشمک زدن ستاره ها شب میشد
دزدکی خندیدن؛ پچ پچ ظهر پر از وسوسه تابستان

روز چهارم ؛ دختر همسایمون خانوم شد
دل ما و بچه ها ، خون به جگر؛ داغون شد

روز پنجم همگی ژیلت به دست
جلوی آینه روزا همشون شب میشد
صنعت دست ، پر از جوون مردم میشد

روز شیشم ، روز اضطراب و خرخونی بود
تست و کنکور و گسسته و نظرسنجی بود

روز هفتم اومدیم برق شریف
موهامون ژل زده و سیخ و تمیز
خانوم همسایمون ؛ مزدا سوار
ماها هم مهندس و تاکسی سوار

روز هشتم همگی زید زدیم
درس و مشق و واحدو قید زدیم

روز نه ، زیدامونم زید زدند
عشق و وابستگی رو قید زدند

روز ده ملتی رفتن به فرنگ
من و تو موندیم و این چرخ ملنگ
پرزیدنتمونم قاطی بود
اسم شاگردمونم فاطی بود
همه رفتند از این مملکت و ما موندیم
یک دل سیر صنایع به جهان مالوندیم

روز؟ روزم به شبم گه زده است
لب من ماربورو رو پک زده است
همگی دودی و افسرده و بی فرداییم
پشت هم یک تا دهو می شمریم

No comments: