Saturday, September 09, 2006

انسداد فکری

در گذر زندگی هر انسان ؛ گاه به گاه روزهایی پیش می آید که دچار انسداد می شود.نوعی احساس بی علاقگی و یا بالاتر از آن روزهایی سرد که در آن انسان با خود هم غریبه می شود.چنین روزهایی شاید در نگاه اول بخاطر یک روز ابری و یا یک سلام بدون جواب سراغ آدم بیاید اما در پشت این اتفاق های کوچک همواره چیزی وجود دارد که سعی برای تغییر آن و یا مبارزه با آن و یاس ناشی از عدم تغییر ؛زاده چنین لحظه های خاکستری می باشد.برای انسان هایی مثل من که کاملا خاکستری هستند و به هیچ چیز به عنوان امری مقدس نگاه نمی کنند ؛ این روزها ؛ تجربه ای مشترک است که کم یا زیاد ؛ آن را تجربه می کنیمخسته شدم ؛ تکیه کلام چنین روزهاییست و جمله ایست که واقعا از ته دل بر می آید و نمی دانم چقدر بر دل می نشیند.نمی دانم راه حل قطعی برای تمام شدن چنین روزهایی چیست اما تجربه شخصی ام می گوید که ایجاد یک امیدواری ؛ هرچند کوچک گاهی می تواند به این روزها پایان دهد
.شاید این نوشته تنها حکم درددل را داشته باشد اما حرفهایی وجود دارد که آدم اگر نگوید خفه می شود
این روزها ,دارد حالم بهم می خورد.حالم بهم می خورد از زورچپان کردن افکار مزخرف پوپولیستی حکومت حتی در سریال بند تمانی نرگس حالم بهم می خورد از خنده های مصنوعی برای نشان دادن این که ملت ما در نیمه شعبان بشدت خوشحال است؛حالم بهم میخورد از اینکه این فکر های مزخرف حتی در انسان هایی که دوستشان دارم هم ناخودآگاه نفوذ کرده و آنقدر ریشه دوانده که ویرانی عزیزترین واقعه ها را ترجیح می دهند به زیر پا گذاشتن قوانین این قلعه حیوانات.آدم می ماند که قرار است این قوم فلک زده به کجا برود.من در این نوشته اعتراف می کنم که هیچ امیدی به تمام آرزوهای بلند ایرانی ام ندارم و این روزها تنها سعی می کنم تا به
.موضوع مسخره های بنام کارشناسی ارشد فکر کنم.من دیگر نمی


پی نوشت: گاهی باید وسط یک کلمه نقطه را گذاشت و جمله را سر برید

No comments: