Thursday, June 29, 2006

اس ام اس


از روي تخت خواب بلند مي شود و جلوي آينه مي ايستد.از پف زير چشمانش مي فهمد كه خوب خوابيده يا نه . شيرآب را باز مي كند مشتي آب به صورتش مي زند.هنوز صورتش را خشك نكرده كه صداي زنگ اس ام اس مي آيد.صورتش را خشك نكرده ، در را مي بندد و به طرف موبايلش مي رود.شماره اش را كه ندارد ، سلام .هوا سرده ،لباس گرم يادت نره.تولدت مبارك.ابروهايش درهم مي روند و سعي مي كند ميان سلام به دختر همسايه و خنده هاي مريم همكلاسي اش و دعواي پارسال با مونا چيزي يادش بيايد.تنها چيزي كه يادش ميايد مادر بود كه ماه پيش مرد.با خودش مي گويد شايد اشتباهي فرستاده.چشمش دنبال تقويم ديواري اتاقش مي گردد.يكشنبه نه دي.درسته امروز تولد منه.مثل همه آدم ها در روز تولدشان چشمانش برق خوشحالي كوچكي مي زند.دوباره سعي مي كند پاره پاره هاي خاطراتش را ورق بزند.بعد از امتحان آخر ترم و سلام اول ترم و جزوه هاي كپي شده وسط ترم يا قبل از خاك كردن مادر و قبل از آمدن مادر از حج يا حتي قبل تر از آن ،حوالي آن كيك صورتي تولد يكسالگي اش كه الان ديگر زرد شده.سعي كرد يادش بيايد كه كي درد آمدنش مادر را گرفت . تنها روزي كه درد رفتن مادر ، تنش را خيس عرق كرد يادش آمد.بلند شد و پرده را كنار زد.دانه هاي ريز برف آرام آرام مي رقصيدند.پنجره را باز كرد . همين پارسال بود كه صبح تولدش مادر با بوسه اي او را از خواب بيدار كرد و گفت الهي دوماد شدنت رو ببينم. دستش را دراز كرد و گذاشت تا لطافت يك دانه برف روي دستانش بنشيند.سپيد بود مثل چارقد مادر.دانه برف را روي چشمش گذاشت وحوالي آن كيك صورتي زار زار گريه كرد

Wednesday, June 28, 2006

لحافت را سر بكش



صداي لطيف ويلون هنوز در امتداد شب است
شايد براي تويي كه خمار خواب ، مستي سحر را پس مي زني ، مزاحمي بي محل باشد
براي امثال من هنوز هم نواي خوشايند عاشقي است
بالشت را روي سر بكش
سيم هاي ويولن ما آهني است

پي نوشت1: روزهاي خوبي است، خدا بيشترش كند

پي نوشت 2:دو سه ماه ديگر كلي از دوست هايم راهي فرنگستان مي شوند.البته اين كلي كه مي گويم دو سه نفر از چهار پنج نفر است، كه هر يك لا قباي بي مروتي لايق دوستي نيست

پي نوشت 3:‌ تصميم كبري گرفته شد و راهي خواهم بود البته نه به اين زودي ،2 سال ديگر

Sunday, June 25, 2006

يك ديالوگ عاشقانه

دوست دارم
منم دارم اما چكارت كنم

Thursday, June 22, 2006

جمله هاي بي مخاطب


پريشب داشتم مي رفتم خونه كه چشمم افتاد به نوشته پشت يه ماشين.ديدين آدمايي كه مي خوان ماشينشونو بفروشن پشتش مي نويسن فروشي ؟يا اينكه بعضيا مي خوان بگن بچه باحالن مي نويسن مي فروشمش .اين دفعه پشت ماشين نوشته بود: مي خواد منو بفروشه
!دلم براي ماشينه سوخت
پي نوشت: حالم خوبه.ممنون از نگراني هاتون

Sunday, June 18, 2006

سايه قشنگي براي همه


هنوز نفهميده ايم كه شايد يك صبح قشنگ آفتابي ديگر از خواب بيدار نشويم
و بدتر از آن اينكه شايد آن صبح همين فردا باشد

Friday, June 16, 2006

...


اگه يه عصر جمعه كه فرداش ايران با پرتغال بازي داره بفهمي كه تومور مغزي داري ، به چي فكر مي كني؟

Thursday, June 15, 2006

بدون شرح

پي نوشت: احساس مي كنم پرتغال را مي بريم.نمي دانم چرا

Tuesday, June 13, 2006

يك مشت عقده اي


هميشه احترام زير زمين را نگه داشته ام.اما اين بار واقعا عكس هاي ديروز اعصابم را داغان كرده.مخصوصا اين پتياره عوضي كه در لباس پليس زن عقده هاي جنسي اش را خالي مي كند.با جديت تمام مي گويم اين قدر عصبي شده ام كه اين يك مورد را اگر ببينم زمين را از وجودش پاك مي كنم.در تمام دستگيري ها حضور دارد و از چهره اش عقده مي بارد.مگر اين آدم ها چه مي خواهند؟مي گويند قانون تعدد زوجات احمقانه است.شايد پليس هاي زن عضو سايت صيغه اند كه مخالفت مي كنند
عكس ها را اينجا ببينيد

Monday, June 12, 2006

اميد هاي سقط شده

فوتبال كه ديروز يك نمونه آن را با درد و ناراحتي تجربه كرديم و چه در تمام زندگيمان.دلم براي خودمان مي سوزد.مردم بدبختي هستيم.در ميان همه اين سگ دو زدن ها دل مردم مان به يك فوتبال خوش بود كه آنهم ديديد كه چه شد.با خودم مي گويم كاش باور كنيم كه ضعيفيم و كاش گذشته اي نداشتيم و مثل يكي از همين كشور هاي يك لا قبا مثل توگو يا آنگولا بوديم.آن وقت مي توانستيم به عنوان يك اصل باور كنيم كه بدبختيم و مي شد در بدبختي خوش باشيم.مي شد افتخار كنيم به اينكه مثلا آنجلينا جولي به كشور ما آمد و دلش براي ما سوخت.اما درد اين است كه هر از چند گاهي ستاره اي سو سو مي زند و مي گويد ما مي توانيم.و باز هم اميد مثل بچه نا خواسته اي ير بيرون مي آورد و از آنجا كه نا خواسته است مي ميرد.مثل زايش آن مثلا در نيمه اول و مرگ دلخراشش در پاس به عقب
كعبي.حرف من فوتبال نيست.درد جاي ديگري است
پي نوشت: دلم براي مادر ميرزاپور مي سوزد
پي نوشت2: امروز ساعت پنج تا شش تجمع اعتراضي بر ضد تبعيض عليه زنان در ميدان هفت تير

Friday, June 09, 2006

يك گاز كوچولو


گاهي كنار اهرام از دست دخترك زيباي شرقي
گاه در كنج كافه اي خياباني در نمناكي لندن
همه ما ته مانده سيب سرخ را خورده ايم

Wednesday, June 07, 2006

world cup


اول اينكه از الان بگم كه طرفدار انگليس ام.ثانيا اينكه براي هر نوع اطلاعاتي در مورد جام جهاني بريد به اينجا.ديگه اينكه هر روز هم كلي عكس ميذ اره كه به ديدنشون مي ارزه.اينا از همون جاست

Monday, June 05, 2006

neverland


يكبار براي هميشه
يكباره آني كه نخنديديم
سوي انزوايي نو
شايد صدايي از آن سوي گويي سبز
براي من هاي در بند، كلام رهايي كند آواز
كابوس باشد يا رويا
ازين امروز بي فردا بسي بهتر
پي نوشت: حسين هم شروع كرد به لاگيدن
پس نوشت 2: زور چپان در حال درس خواندنم

Friday, June 02, 2006

تفتيش عقايد



نكته مشتركي كه درتمام حكومت هاي تماميت خواه ديده مي شود چيزي است موسوم به تفتيش عقايد.از نظرت در مورد نحوه خلقت دنيا گرفته تا نظرت در مورد ازدواج و هم جنس گرايي و مذهب.در چنين حكومت هايي چيزي بنام مالكيت شخصي وجود ندارد.همه چيز از وجود دوربين ها و ميكروفون هاي مخفي حكايت مي كند.حال چه از نوع سلطه روس ها بر چك كنوني كه اين كار بصورت فيزيكي و با كار گذاري ميكروفون انجام مي شد و چه از نوع جمهوري اسلامي كه علاوه بر روش فوق مفهوم ديگري را مطرح مي كند بنام نظارت هميشگي خدا.با اين روش هم بصورت فيزيكي در حال كنترل شدن خواهيم بود و هم در نقاطي كه امكان تفتيش وجود ندارد در ذهن نا خودآگاه مردم اين حكم ميخ كوب شده كه وجود قهار و خشني در حال نظارت بر شماست و حتي در نهانخانه فكرتان حق تفكري غير از آنچه ما مي پسنديم نداريد.در چنين وضعيت براي افرادي كه كمي در مورد قوانين ذهني خود مي انديشند و در صحت و درستي آنها شك مي كنند اضطرابي نا خود آگاه بوجود مي آيد و آن اين است كه نكند مفتش هاي عقيده اين بار سراغ او بيايند و اين استرس كم كم در تمام زندگي اين اشخاص پراكنده شد و نتيجه اش بيماري هاي رواني مختلف براي قشر روشن فكر جامعه است.افراد ديگر هم هر آنچه بخوردشان داده مي شود مانند برد هاي تبليغاتي نمايش مي دهند و خيالشان راحت است كه آن دنيا حوريان بهشتي را تا نمي دانم كي مورد عنايت قرار خواهند داد.بهرحال دسته سومي هم وجود دارد كه بشخصه اعصاب من را داغان مي كنند و آنهم آدم هايي هستند كه ادعاي روشنفكري مي كنند اما حاضر به قضاوت بي طرف در مورد قوانين ذهني خود نيستند و خطوط قرمزي براي انديشه خود كشيده اند.در اين حالت عموما انتهاي بحث به سرخ شدن و بالا رفتن صداي آنها منجر خواهد شد.بهر حال بهترين راه براي مبارزه با تفتيش عقايد اين است كه هر فرد ابتدا ياد بگيرد كه در مورد تمام قوانين بديهي ذهن خود بينديشد و دليل درستي آن را كشف كند و اگر دليلي پيدا نشد در قانون بودن اين گزاره ترديد كند

پي نوشت: مثل اينكه در ميان دوستان مد شده است كه وبلاگ خود را تعطيل كنند.اين جانب بشدت اعلام مي دارم كه اينجا تعطيل نخواهد
شد
پي نوشت 2: بشدت با دكتر خراساني حال كردم.پنچ شنبه ناهار مهمانمان كرد.كلي پيتزا و سيب زميني گرفتم و با دكي جان خورديم
پي نوشت3: دلم تنگ شده بود.عصر هاي جمعه اگه نبينمت منفجر ميشم