Saturday, December 30, 2006
English accent
Friday, December 29, 2006
خونه خاله
Wednesday, December 27, 2006
آرزو
Tuesday, December 26, 2006
Monday, December 25, 2006
نامه کوچولویی برای سرزمین قطبی ها
اینجا که هوا کثیف است
رد که می شوی هیچ کدام از ستاره های سورتمه ات به زمین نمی رسد
آخر ما تحریم شده ایم
چرا برای ما هدیه نمی آوری
شاید برای اینکه اینجا همه جوراب ها بو می دهد
پی نوشت: کریسمس مبارک
پی نوشت 2: مسیح را دوست دارم.امیدوارم دل به دل راه داشته باشد
Friday, December 22, 2006
سک سک
Thursday, December 21, 2006
Attraction Law
دیشب داشتم برنامه هوشنگ توزیع رو می دیدم.از معدود آدمهاییه که ازشون خیلی خوشم میاد.برنامه دیشبش در مورد قانون جذب بود.برنامه جالبی بود و می خوام که به چیزایی که در موردش بحث می شد عمل کنم.فکر کنم برای من جواب بده.توی برنامه دیشب قسمت هایی از یک فیلم مستند رو هم نشون میداد که در مورد همین قانون در حال حرف زدن بود.کلیت این قانون اینه که چیزهایی که بهشون فکر می کنیم و اتفاق هایی که برای ما می افتند با مانیفست ذهنی ما کاملا منطبقه.یه مدت بود که اصلا نمی تونستم مثبت فکر کنم.می خوام سعی خودمو بکنم که مثبت فکر کنم .یه نکته خیلی باحالی که دیشب توی برنامش گقت این بود که من مدت هاست که دیپرسم؛آدمایی که افسردگی دارن معمولا نمی گن اما من چون برنامه تلویزیونی دارم میگم؛آخه همه که برنامه ندارن.نگاه طنزی که داره همیشه برای من جالبه و برای اونایی که نمیشناسنش بگم که شوهر شهره آغداشلوست و کارگردان تیاتر و بشدت با استعداد تر از زنش
Wednesday, December 20, 2006
میلک شیک
گودبای پارتی
الان از مهمانی خداحافظی امیر و اکرم برگشتم.سرم درد می کنه و بیخوابی زده به سرم.امیر نزدیک ترین دوستی بود که توی دانشگاه داشتم و دبیرستانمون هم یکی بود.برای اونایی که نمی دونن این توضیح رو میدم که من دوست زیاد دارم اما توی این روزگار ؛ دوستی که برای آدم کار انجام بده واقعا کمه و امیر ازین جور آدماست.بهرحال من دارم عادت می کنم به اینکه بهترین دوستام رو کنارم نداشته باشم و هرکدوم برن یه گوشه دنیا.این هم روزگار ماست دیگه.خیلی سعی کردم گریه نکنم اما نشد دیگه.آدم موقع خداحافظی ای که معلوم نیست سلامش کیه گریه می کنه
پی نوشت1:واقعا مرسی که اومدی
پی نوشت2:عجب دنیای غریبی داریم .بچه های شریف هم عالمی دارند.مخصوصا شرکتشان در پارتی
Sunday, December 17, 2006
یلدا
Friday, December 15, 2006
چند نکته در مورد انتخابات
دوم اینکه برای روشن شدن موضع من در مورد انتخابات لازم است چند جمله کوتاه را قرقره کنم.دوستان عزیز ، رای دادن برای من همواره همراه با حرف اضافه به می باشد که بنظر من اصلا اضافه نیست.من به کسی رای می دهم صرفا برای آنکه آن شخص را انتخاب کنم.نه به این دلیل که کس دیگری انتخاب نشود یا آنکه سیلی محکمی به صورت کس دیگری زده باشم و یا آنکه در صحنه حضور داشته باشم که بعد از آن پیام صحنه را دیدم برایم فرستاده شود.بنظر من؛ که تنها یک نظر در میان تمام نظر های دیگر است؛ باید برای رای دادن دلیل ایجابی داشته باشیم و نه دلیل نفی کردن دیگری.بنظر منطقی می رسد که شما کسی را که قبول داری انتخاب می کنی و به کسی که نمی خواهی انتخاب شود رای نمی دهی.بنظر از چاله ای به چاله دیگر افتادن است اگر به شخض مقابل کسی که نمی خواهیم انتخاب شود رای دهیم.با توجه به این چند جمله و اینکه در بیشتر موارد تا کنون کسی که مورد قبول من باشد کاندید نشده است از انتخاب سایرین خودداری کرده ام
Monday, December 11, 2006
برای ستاره ها
نه مردی در لفافه ای از هبوط
و نه حتی صدای پای آرام آزادی
روزی در آسمان سیاه ما
تنها صفحه ای خالی برای نوشتن مان خواهیم ساخت
تا بنویسیم به یاد یاران دبستانی
ترانه ای از رنج نه
نه سرود شادی از سرور رهایی
و نه حتی یادی از روزهای سخت سر سبزها بر باد
تنها نوشته ای که بگوید
نوشتن هر فکر آزاد است
پی نوشت: امروز بچه های پلی تکنیک ، دانشجو بودن را معنا کردند
پی نوشت 2: روز جهانی حقوق بشر به تمام آنهایی که خود را بشر می دانند مبارک
Saturday, December 09, 2006
کمدی هایی از نوع نوسان
Wednesday, December 06, 2006
گریه گرم
Monday, December 04, 2006
آخرین کارت
زندگی شبیه یه قماره.ممکنه با آخرین کارتت ببری و وقتی که هنوز کارت داری یعنی هنوز زنده ای.هنوز یه کارت دارم.راستی می شه تو قمار از خدا کمک گرفت؟من که خیلی امید بستم به کمکش
پی نوشت: اسپیکر هایتان را روشن کنید.فقط همین.هدیه ایست از بهترین دوست من.حتما خوشتان میاید
پی نوشت 2: لحظه هایی می آید که می خواهی فروبریزی اما کسی نمی گذارد
Friday, December 01, 2006
مشترک مورد نظر
گوشی موبایلش را بر میدارد.میان لحظه های تردید و ناشناختگی یکی در میان شماره می گیرد.صدای بوق آزاد را با دهانش در میاورد.منتظر می ماند تا گوشی را بردارد.بعد با صدایی شبیه صدای مارلون براندو می گوید:هی عوضی از تو و کارات حالم بهم می خوره.به ساعت کنار تختش نگاه می کند.باز هم صبح برای او شروع شده و باید گوشی اش را روشن کند
Tuesday, November 28, 2006
هدیه ای از جنس اجبار
کاش می دانستیم که دنیای کسی بودن یعنی همان سنگینی یک کره بزرگ آبی روی دوش ما
اگر می دانستیم شاید هیچ وقت اولین قطره های شیر مادر را نمی خوردیم
پی نوشت: امروز یک شعر جالب شنیدم گقتم برای شما هم بنویسم
اول ره عشق ؛ سر انداختن است
جان باختن و دل به بلا باختن است
پی نوشت 2: کثیفی هوا هزار و یک بدی هم که داشته باشد این خوبی را دارد که دیگر چراغ های مرقد مطهر دیده نمی شود
Monday, November 27, 2006
مستقیم , پروردگارا
Friday, November 24, 2006
سه تار مبهم
Wednesday, November 22, 2006
کتگوری شماره هفت
کلاهم را سرم می گذارم
دکمه PLAY ام پی تری پلیر را روشن می کنم
یک چشمک جلوی آینه به خودم هدیه می دهم و در را باز می کنم
راه میروم
راه میروم
صدای گیتار برقی با چهره های آدم های اطراف
انگار به هر کدام که میرسم چیزی داخلشان منفجر می شود
شبیه یک معما که با صدای موسیقی مثل ابری بالا می آید و جواب را نشان می دهد
جواب هر کس که بالا می آید سرم را تکان می دهم و می گویم سلام احمق
راه میروم
نفس عمیق می کشم تا میتوانم
این زندگی من است
بدون انتظار
با لبخند
Tuesday, November 21, 2006
Sunday, November 19, 2006
نوشته ای که 10 سال دیگر نوشته ام
امروز هوا سرد شده.البته چه فرقی می کند؛ 10 سال پیش شاید فرقی داشت اما حالا نه.امروز داشتم می رفتم به کارهایم برسم که از رادیوی ماشین شنیدم قلم چی کنکور آزمایشی پست دکتری برگزار می کند.آنهم 4 بار.یاد تیاتری افتادم که 10 سال پیش با حسین ؛ 2تایی رفتیم.تیاترش مال بروبچه های گلریز بود و بقول طرف چهل در صد خنده بود.یادش بخیر حسین که رفت آن ور آب.راستی امروز بی هوا دلم گرفته بود.یادم باشد غروبی بروم پیش مادر.سوارش کنم چرخی بزنیم دلش وا شود.بنده خدا به پای ما سوخت
قدیم تر ها که جوان بودم فیلم زیاد می دیدم.نمی دانم کدام فیلم بود اما یادم هست که علی مصفا جایی از فیلم می گفت؛آدم که بدنیا می آید پدر و مادرش تمام آرزوهایی که به آن نرسیده اند را برایش آرزو می کنند.18 سالش که می شود فکر می کند که آمده است تا تحول عظیمی در دنیا ایجاد کند،40 سالش که می شود می بیند پر زندگی اش گذشته و هیچ تغییری بوجود نیاورده.بعضی ها با این واقعیت کنار می آیند و بعضی ها هم برای فرزندانشان آرزو می کنند.راستی امروز یکی از هم دانشکده ای هایم را دیدم.اگر سلامی که امروز کرد را
می شد با خداحافظی 12 سال قبلش در کرد دنیای قشنگی داشتیم.دیروز داشتم آرشیو وبلاگ را نگاه می کردم.آن موقع ها یک وبلاگ کوچولوی دوست داشتنی بیشتر نبود.الان برای خودش سایتی شده.چه فایده.زیر زمین را مبلمان هم که کنی همان زیر زمین است.نمناک و دنج.آن زمان ها را می خواندم.عجب روزگاری بود.مثل اینکه دندانت را از شدت درد روی گوشت تنت فشار دهی تا مبادا صدایت در بیاید.داشتم فکر می کردم که اگر الان می توانستم چیزی را در 10 سال پیش روی وبلاگم بگذارم چه چیزی می نوشتم.شاید می نوشتم که جوانک ؛ انقدر اسطوره عاشقیت را تقدیس نکن که عشق هیچ چیز نیست جز عین و شین و قاف
پی نوشت: کسی می دونه این نوشته از کجا اومده؟
پی نوشت 2:برای یکبار هم که شده رعایت هیچ کس را نمی کنم.حتی تو
پی نوشت 3: سیب زمینی نیستم.منو میبینی؟
Saturday, November 18, 2006
یو سی ای سی کی ندیده؟
Thursday, November 16, 2006
لب های آنجلینا رو قرض نگیر
Wednesday, November 15, 2006
Tuesday, November 14, 2006
دماغ پینوکیو
من که به شخصه ترجیح می دهم تا در همه لحظه ها کاملا شبیه آدم زندگی کنم.4 سال زور زدم که شبیه یک موجود شریفی بشوم آخرش هم نشد که نشد.جالب این جاست که از آن طرف هم نمی توانم با همه چیز راحت برخورد کنم و حواله اش دهم به هسته های پر انرژی یا یک چیزی همان طرف ها.خلاصه پینوکیو هم ازدواج کرد اما علی ماند و مهران
پی نوشت: آره علی جون با خودتم.البته کرگدنمان هم مانده اما از چهره مصممش بر میاید که به پینوکیو بپیوندد
پی نوشت 2: میم مثل مادر... با اوصافی که ازش شنیدم حتما اسم فیلم 4 قسمتی بوده.البته من و علی در مورد کلمه چهارم اختلاف نظر داریم.آقا جون مادراتون نرین ببینین
پی نوشت 3:یه دوا درمونی برای سرفه سراغ ندارین؟من کبود شدم از بس سرفه کردم
Sunday, November 12, 2006
یک فیلم
نکته اولی که به ذهنم می رسد این است که برای ما ایرانی ها سکس و پدیده های مرتبط با آن مثل یک پدیده ناشناخته و پنهان است که مثل هر چیز ناشناخته دیگر جذاب است.خیلی از آدم هایی که با آنها برخورد داشته ام علاقه مند به دیدن این فیلم بودند چون می خواستند یک سکس ایرانی آن هم از آدمی که حداقل هفتاد شب حرکات معمولی او را در یک سریال دیده اند تماشا کنند.البته واضح است که بسیاری از پسر ها وشاید تعدادی از دختر ها با نگاه خود ارضایی جنسی به دنبال تماشای این فیلم بودند.شاید در قحطی زیبایی در تلویزیون ایران و سیاه وسفید کردن سکانس هایی که کمی آرایش روی صورت بازیگران زن می باشد؛ دیدن فیلم سکس همان بازیگر برای آدم های چنین جامعه ای یک ناپرهیزی هیجان انگیز بحساب می آید و برای همین اینگونه است که این فیلم از خود سریال هم پر بیننده تر می شود
نکته دیگر اینجاست که وقتی پدیده ای در جامعه همواره در پستوی نهان خانه هر شخص مخفی نگه داشته می شود ؛ این کنجکاوی و حرص برای دیدن همین موارد مخفی به عنوان یک عقده در درون انسانهای جامعه رشد پیدا می کند.یکی از موارد بارز چنین رفتاری افزایش فروش و افزایش استقبال از فیلم های عروسی و استخر و هر چیز دیگری که مخفی تلقی می شود می باشد.علاقه به دیدن و دانستن در مورد روابط خانوادگی بقیه و یا رقصیدن عده ای آدم در یک عروسی و یا هر چیز دیگر قبل از اینکه جنبه مادی داشته باشد صرفا فرو نشاننده عقده های درونی است
نکته دیگر در مورد این فیلم این است که بدون شک هر دو طرف از فیلم گرفتن از سکس خود خبر داشته اند.نکته جالب این جاست که اصلا چرا باید از سکس فیلم گرفت؟یک پاسخ این است که شاید افراد می خواهند خود را پس از سالها انتظار و تماشای فیلم های پورنو در جایگاهی که آرزوی آن را داشته اند احساس کنند و این عقده سالهای نوجوانی را بازکنند.شاید دلیل دیگر آن این است که طرف مذکر و یا هر دو طرف زمانی که موقعیت کنار هم بودن را ندارند با دیدن این فیلم لحظه هایی را خوش باشند و یا حتی خود ارضایی کنند.بهر حال به هر دلیلی ، فیلم برداری نوعی اجازه به دیده شدن است و چنین کاری نوعی تمایل به هرزه نمایی است.از این نظر من کاملا شخصی را که اکنون تنها برایش ترحم می شود مقصر می دانم و بخاطر موافق بودن با فیلم برداری ( اگر فیلم را دیده باشید خواهید دانست که هر دو کاملا از گرفتن فیلم مطلع هستند)دیگر دلیلی برای ترحم در زمینه سو استفاده از شخص وجود ندارد
نکته دیگر این است که ما چقدر حرمت ها را به زمانهای مشخص ارتباط می دهیم.مثلا ممکن است روزی با شخصی در یک رابطه عاشقانه باشید و پس از زمانی تنفر تنها چیزی باشد که بین شما وجود دارد.در این زمان باید تنفر را به امروز شخص نسبت داد و از ابزار های گذشته به حرمت رابطه قبلی استفاده نکرد.بنظر من پسری که طرف مقابل زهرا امیر ابراهیمی است ؛ به هر انگیزه ای که اقدام به پخش این فیلم کرده است
به حرمت همان لحظه ها نباید از این ابزار برای تخریب طرف مقابل استفاده می کرد.البته اگر هنوز حرمتی در این جامعه باقی مانده باشد.کاملا مشهود است که هر دو طرف رابطه عمیق عاطفی در زمان این فیلم داشته اند .این را از گریه های میانی فیلم می توان فهمید
در پایان باز هم مثل همیشه رک بودم و امیدوارم که این صراحت شما را آزرده خاطر نکره باشد
Friday, November 10, 2006
گراف زندگی 2
انتظار:عبارت است از مدت زمانی که به یک گره جدید وارد می شوید تا مدت زمان تشکیل یک یال جدید
افسردگی:عبارت است از عدم تمایل به خارج شدن از یک گره رشد یافته و خارج کردن یک یال
خوشبختی : بودن در یک گره بسیار کوچک و یال های بسیار زیاد
عشق: تشکیل یک گره مشترک میان دو گراف ؛ بگونه ای که دو یال ورودی و یک یال خروجی داشته باشد
مرگ: نبودن فضای دو بعدی برای ادامه گراف بگونه ای که گراف مسطح باقی بماند
انزوا: عدم تمایل به تشکیل یال مشترک با سایر گراف ها
شجاعت: داشتن میانگین کوچک در مورد اندازه گره ها و نداشتن دور تک یال
خستگی: داشتن دور های زیاد در حالی که تعداد گره ها زیاد نباشد
مرگ روحی: پر کردن تمام فضای اطراف گره با یال های تک دوری
و خیلی رفتار های دیگر که هر چه بیشتر راجع به این تناظر فکر کنید لذت بیشتری خواهید برد
پی نوشت: حکم جلب اکبر هاشمی؛محسن رضایی، ولایتی، فلاحیان و چند کاردار ایران در آرژانتین از سوی دادگاهی در آرژانتین صادر شد
پی نوشت 2: اکبرو امشب مشق شب داری
Thursday, November 09, 2006
گراف زندگی
این گراف تفاوتی که با بقیه گراف ها دارد این است که زمان یکی از متغیر های آن است .یعنی این که هر چه زودتر یال بسازی؛ راحت تر از گره ات خارج می شوی و هر چه بیشتر در یک گره بمانی ؛مثل خودکاری که با گردشش یک نقطه را بزرگ تر می کند گره ات را درشت تر می کنی و یال ساختن سخت تر می شود
تئوری جالبیست.می توان عکس العمل های مختلف انسانی را با تئوری گراف ها توجیه کرد.اگر حوصله اش را داشتم رفتارهای مختلف را با این گراف ها توضیح می دهم و اینجا می نویسم.این هم شاید بشود یک یال برای گراف زندگی من
پی نوشت: آب که خیلی وقته سر بالا میره اما قورباغه بیزنسشو عوض کرده
Wednesday, November 08, 2006
کاپوچینو
Monday, November 06, 2006
نقطه خیال
پی نوشت: خدا را شکر
پی نوشت 2: کچل ها هم عالمی دارند.حداقلش این است که گرما و سرمای کله شان دست خودشان است
Sunday, November 05, 2006
Friday, November 03, 2006
تکون نخور
پی نوشت: آدم برای اینکه فکر نکند طرفدار می شود.مثلا خوشحال می شود که پرسپولیس برد.اما آقا مهران آخرش موقع خوابیدن را چکار می کنی
Thursday, November 02, 2006
Wednesday, November 01, 2006
Tuesday, October 31, 2006
Saturday, October 28, 2006
Help me
Thursday, October 26, 2006
آخری نبود
خوب ، دلم نیامد از زیر زمین دل بکنم.مثل همه زندگی که دل کندن را بلد نبوده ام.چند روز پیش یک مجموعه کاریکاتور در مورد ایران در نشریات بین المللی دیدم که نکته قابل تامل در همه آنها ، این است که آدم ها آنقدر که ما فکر می کنیم ببو گلابی نیستند.یکی از کاریکاتور ها برایم خیلی جذاب بود(همین کاریکاتوری که گذاشتم).البته نمی دانم کلمه جذاب چقدر درست باشد اما کلمه دیگری پیدا نکردم.در ضمن اگر حوصله داشتید کتاب بخوانید ؛ کتاب روی ماه خداوند را ببوس برای 2 ساعت مطالعه کتاب خوبی است.از کارهای مصطفی مستور است و داستان خوش ساختی دارد
Wednesday, October 18, 2006
شاید این آخرین نوشته باشد
این بار روز های سردرگم من کمی با گذشته فرق می کند و از تبعات آن هم این است که نمی دانم کدام اتفاق قشنگی را دوست دارم.چقدر بد است که آدم آرزو نداشته باشد.از آن بد تر این است که آدم آرزو داشته باشد و آن را خفه کند چون زیاد از حد منطقی شده است.دروغ نگفته ام اگر بگویم که سخت ترین دوران زندگی بیست و دو ساله ام را سپری می کنم.می دانی عزیز؛ دیگر نه مشکل عشق و عاشقی وسط است و نه شاکی بودن از مردم و نه خفقان نفس کشیدن و نه محدودیت و نه هزاران ریز و درشت دیگر.این بار مشکل اساسی خود من هستم و این بار دیگر خودم را هم ندارم که بقول تو ؛ دیوانه شوم و با خودم معاشقه راه بیندازم
خلاصه اینکه عزیز برادر؛ هر آنچه دوست می داشتم و هر آنچه تنفر از بین بردنشان را داشتم ؛ خشکید
دل تویی که دلسوز بودی و می خواندی نواهای این زیر زمین را شاد.دلم می خواهد فریاد بزنم و به همه بگویم که هر کس می تواند دلش مطمئن و آرام باشد خاطرش را نیازارد و حریم خود را حفظ کند
این هم صحبتی با خوانندگان دفتر زندگی من! اگر کمی بهتر شدم دوباره می نویسم
راستی ؛ عزیز آبی خط نوشته های من؛اگر زمانی ؛ فکری از من خاطرت را خاکستری کرد؛ به حرمت همان سر زدن دوباره به زیرمین ؛ کدورتی نگیر و تو نیز بگذر.مثل هزاران رهگذر دیگر
قربان همه چشم هایی که تاریکی زیرزمین را دوست داشتند
عمری اگر بود و آرامشی ؛ دوباره می نویسم
یک هدیه هم برایتان گذاشته ام ، "چه کسی صبح می خواند" آهنگی که اگر بلند گوهایتان را روشن کنید می شنوید
خداحافظ
پی نوشت: اگر هم هیچ وقت ننویسم کامنت هایتان را روی این پست حتما می خوانم.اگر دوست داشتید فاتحه ای بدهید
Sunday, October 15, 2006
لوییا
ما سالهاست که در کنج تاریک زیرزمینمان مونس تار های عنکبوت شدهایم
اگر گاهی صدایمان را در انحنای زمانه رنگ ها می شنوی؛دلیلش لوبیای دیر پز قورمه سبزی دیشب است
Wednesday, October 11, 2006
خنکای مریم
صدای زمزمه اش را شاید خدا هم می شنید.بلند شد و لباس هایش را پوشید.سردی هوا را از پشت شیشه پنجره هم می توانست حس کند.شال گردنش را دور گردنش پیچید و از خانه بیرون رفت.هوا ابری بود و انگار بغضش را برای با هم گریه کردن نگه داشته بود.نگاهی به آسمان کرد و به سمت چپ رفت ؛ شاید به یاد زجه های کنار تخت رنجور عاطفه ای که مرد
سلام -
صبح قشنگت چطوره؟-
هنوز که خوابیدی.پاشو تنبل خانوم-
سلام خانوم پرستار.صبح بخیر.حالش چطوره؟-
مثل همیشه.انتظار دیگه ای داشتین؟هر-
- می دونم هر وقت که سرم تموم شد خبرتون می کنم.منم تو این مدت شدم یه پا پرستار
و پرستاری که بدون لبخند بیرون رفت
بی خبر رفت و دگر از او نیامد...نامه ای نه؛ کلامی نه؛ پیامی نه
زمزمه اش را در امتداد پیاده روی یخ زده ادامه می داد و به سپیدی چرک آلود برفهای روی زمین چشم دوخته بود
کیان یادته اون باری که نصف شب قاچاقی زدیم بیرون و تا صبح زیر برفا راه رفتیم-
آره هنوز جای خاطره اش درد می کنه!خیلی وقته برف درست و حسابی نیومدها-
آره فک کنم خدا برف رو به اندازه جنبه آدما می باره .دیدی آمریکا چقدر برف میاد-
سکوت بارش برف ؛ همه جای خیابان را خلوت کرده.چراغ چشمک زن گل فروشی اما در این خلوت ؛مثل چشمک های آن روزهای خوب ؛ به سمت دیگر خیابان می کشاندش.داخل می شود و یک شاخه گل مریم می خرد.مریم را برای روزهای سرد آفریده اند.عطرش را که با سوزش سرمای هوا استشمام کنی بی اختیار عاطفه را جوانه می زنی.
آقای...این چند تا فرم را باید پر کنین تا مراحل اداریش کامل بشه.بهر حال تصمیم با شماست-
عاطفه...آخه یه چیزی بگو...یه کاری بکن...یه تکونی بخور...تا کی می خوای همین جوری باشی-
شاخه مریم را بالا می آورد و نفسی عمیق می کشد و دز سرمای بیرون مغازه ؛ باز هم به سمت چپ می رود
آخه من چکار کنم؟ خدایا... یعنی تمومه؟اگه تمومه چرا عین بقیه آدما تموم نکردی؟چرا هنوز قلبش می زنه-
ببخشید.فرم ها رو پر کردید؟-
چشمانش را بسته و یه صدای خرت خرت قدم هایش روی برف های تازه گوش می دهد.چشمانش را که باز می کند زمین بازی پر از برف را می بیند
الان پر می کنم-
پس من چند دقیقه دیگه میام و ازتون می گیرم -
چند دختر بچه با کلاه های بافتنی رنگ و وارنگ مشغول بازی کردن اند.جلو می رود و شاخه مریم را برای آخرین بار می بوید.سمت دخترک قرمز پوشی می رود و کنار دخترک روی زانو های خود می نشیند.دخترک لبخندی آشنا می زند و گل را می گیردصدای تیز بوق ممتد در سپیدی برف های پارک چشمانش را شبیه همان خط صاف سبز رنگ می کند
Monday, October 09, 2006
Friday, October 06, 2006
Saturday, September 30, 2006
به کسی نگو
امان از این یواشکی های زندگی
بیشترمان عاشق یواشکی هستیم
وقتی که باید یواشکی بخوریم زودتر گرسنه می شویم
شاید برای همین یواشکی باشد که زیر پتو ؛ آن کار دیگر می کنیم
پی نوشت: بالاخره کار حذف تربیت بدنی هم به یک جاهایی رسید
پی نوشت 2: حالم از هر چه کنکور است بهم می خورد
!پی نوشت3: میگن یکی از نشانه های ظهور اینه که احمدی نژاد بره دانشگاه تهران
Tuesday, September 26, 2006
جفت شش بده لا مصب
زندگی ما هم شده مثله ...ای بابا ؛ خودم دیگه خسته شدم از بس غر زدم.اینجا برای آدمایی که در شبانه روز یک دقیقه هم فکر نمی کنند بهشته اما برای اونایی که هنوز عادت نکردن که فکر نکنند واقعا عذاب آوره.دیگه نمی دونم چکار کنم.ای خدا بسه دیگه.منو از این دنیای خوشگل و گوگوری مگوریت بنداز بیرون.الان واقعا نمی تونم کاره دیگه ای کنم جز اینکه بشینم و به صفحه سفید خیره بشم و تایپ کنم.می دونی چیه؟انگار توی یه محفظه بسته ام که همه جاش یه رنگه و نمی تونی تشخیص بدی که کجاشی و الان چه زمانیه.فکر کنم واقعا به یه روانپزشک نیاز دارم!می دونی احساس می کنم که زندگی ما مثله زندگی تو همین محفظه است.بعضی آدما برای اینکه به محفظه تنوع بدن جاهای مختلفش رو با گهشون علامت گذاری می کنن.وقتشه که تو زندگیم یه جفت شش بیارم وگر نه مارسی رو شاخمه.البته اگه به شانس منه که اگه جفت شش هم بیارم ؛ طرف خونه شش ها رو بسته
پی نوشت: این مرتیکه هم درخواست حذف تربیت ام رو گم کرده و راست راست وایساده جلوم میگه مطمئنی درخواست دادی.مادر به خطا!!!اینم از شانس گه منه دیگه
Sunday, September 24, 2006
کاغذ آبی
Monday, September 18, 2006
Saturday, September 16, 2006
جوخه بر زانو
Wednesday, September 13, 2006
پروتونورفین
پی نوشت: دوستی کامنت داده بود که وبلاگت پر از عکسهایی که من دوست ندارم.عزیزم خیابونا هم پر از عکسایی که من دوست ندارم.مهم اون دوستی است که گفتی
پی نوشت2:پروتونورفین هورمونیه که وقتی آدم از منظره یا شخصی خوشش میاد و احساس لذت میکنه یا بطور کلی در مواجهه با هر گونه زیبایی مغزش ترشح می کنه.اسپرماتوزوئید رو هم اگه تنظیم پاس کرده باشین مثله نرگس و شوکت می شناسین!البته امیدوارم به جنابان اسپرم توهین نشده باشه
Tuesday, September 12, 2006
trade off
Monday, September 11, 2006
ترمال
Sunday, September 10, 2006
Saturday, September 09, 2006
انسداد فکری
پی نوشت: گاهی باید وسط یک کلمه نقطه را گذاشت و جمله را سر برید
Wednesday, September 06, 2006
نقاشی روی بدن
Monday, September 04, 2006
اگزسیتانسیالیسم خیال
Saturday, September 02, 2006
Friday, September 01, 2006
نشادر
پی نوشت: نوشتنم سخت شده.دچار یبوست نوشتاری شدم.شاید بخاطر دویدن های الکی این روزاست
پی نوشت 2: سکانس آخر به نام پدر محشر بود.و البته تنهای جای تازه فیلم های حاتمی کیا
پی نوشت 3:بعد از چندین روز نگرانی و اعصاب خوردی الان یه کمی آرامش دارم
Monday, August 28, 2006
نرگس
Sunday, August 27, 2006
من اومدم
Saturday, August 19, 2006
Thursday, August 17, 2006
پيدايي من در گم گشتگي هاي شبي در الهيه
فقط صداي پاي من بود ، صدايي پايي كه در شلوغي هاي شهر در روزهاي سرد و گرم هميشه آنقدر كوتاه است كه خودم را گم مي كنم .تاريك و سبز و صداي جوي آبي كه همواره بود، گاه گاهي هم ماشيني خلاف جهت من مي آمد و نور چراغش چشمانم را مي زد و صداي خنده هاي هرزه چند دخترك نقاشي شده كه مثل دي اچ ال دم در خانه مشتري ها پارك مي شدند.چشمانم را بستم ، باز هم رفتم و برج هاي بلند دو طرف آنقدر بلند شد كه ديگر حتي آسمان هم ديده نمي شد.چه برسد به كوه تا بفهمي كه شمال كدام طرف است و تو بايد از كدام طرف بروي.به جايي رسيدم كه احساس كردم كاملا گم شده ام و آن زمان بود كه صداي پايم را بيشتر شنيدم.برايم مهم نيود كه دوباره راه را پيدا كنم يا نه ، برايم مهم نبود كه آدمي را ببينم و از آن سوال كنم ، تنها داشتم در كوچه پس كوچه هاي خودم راه مي رفتم ، كوچه پس كوچه هايي كه چند وقتي است در غربت زمانه اين روزگار غريب ، خاك گرفته است.در كوچه هاي تاريك و سبز ، كليشه اي گند زده اما نوراني را درون من فراموش شده از همه و خود ، پيدا كردم.همان لحظه بود كه متنفر شدم از كوچه هاي براق هالوژني و خنده هاي فروشي و پنج شنبه شب، همان موقع بود كه خواستم تا پيدا شوم و قلمي پيدا كنم و پشت ميز اتاقم بنويسم كه من نمي توانم اين گونه باشم
Monday, August 14, 2006
مركز تخليه
من اگر سرمايه اش را داشتم حتما يك مركز تخليه راه اندازي مي كردم.شايد با خودت بگويي اين ديگر چه مزخرفي است؟منظورم از مركز تخليه يك سالن بزرگ است پر از مانيتور هاي قديمي و وسايل شكستني دور انداختني.آن وقت از هر آدم يك ورودي مي گرفتم و يك پتك به او مي دادم و مي گفتم ساعتي فلان تومان است.طرف هم مي رفت و تا جايي كه مي خواست چيز مي شكاند و خودش را خالي مي كرد.حتما چند بلند گوي بزرگ هم مي گذاشتم و از آنها اوانا سنس يا راسموس پخش مي كردم كه مشتري هاي گرامي حسابي مشعوف شوند.اين كار چند سود بزرگ دارد ، اول اينكه پر از مشتري خواهد بود و سريع پا مي گيرد و امكان گسترش دارد ، دوم اينكه از دست مانيتور لگن خودم راحت مي شدم و ضرر نمي كردم ، سوم اينكه از عقده ها و مشكلات روحي ملت بشدت كم مي شد ، و در آخر اينكه ماشين هايي كه روي دست اوراقچي ها مانده هم خريداري مي شد و پولش از مشتري ها در مي آمد.تنها اشكالي كه دارد اين است كه ممكن است من مثل آدم هاي شكمويي كه شيريني فروشي دارند و از شيريني هاي مغازه مي خورند باعث ضرر شوم و هر روز كلي چيز در مركز تخليه خورد كنم.بهر حال از دوستان مايه دار تقاضا مي شود كه اسپانسر اين ايده شوند.
پي نوشت:روز هاي خوبي نبود، اما احساس مي كنم هنوز مي تونم سعي كنم.احساس مي كنم كه روز هاي خوبي توي راهه.بذار حداقل با اين خيال پردازي خوش باشم، حتي اگه بدترين خيال پرداز دنيا باشم
Saturday, August 12, 2006
Thursday, August 10, 2006
Sunday, August 06, 2006
Saturday, August 05, 2006
براي هيچ كس
تنها صدايي كه زيرزميني را پژواك مي كند اينجا است و تنها چشمي كه هنوز در انتظار ، شايد من
Thursday, August 03, 2006
پر پر آهني
Monday, July 31, 2006
مینی بمال1
Wednesday, July 26, 2006
آفتاب گردان
آن روز را بر سر مزار من بيا و بگو چندين بود و چنان
Monday, July 24, 2006
Saturday, July 22, 2006
No Fear… Destination is Darkness
كناره هاي جاده پر از گوزن هايي است كه تكان نمي خورند.در تاريكي مطلق برق چشمانشان را از هم مخفي مي كنند.با خود مي گويد شايد براي پاك شدن خود.
No Fear… Destination is Darkness
صداي ضبط را بلند تر مي كند.داخل ماشين پر از پرهاي سياه كلاغ است.روي صندلي كنار راننده.جلوي شيشه و بيشتر از همه جا در روي صندلي عقب
جاده دو تكه مي شود.انتهاي راه راست چراغ قرمز كوچكي سوسو مي زند.چراغ را كه مي بيند فرمان را به چپ مي گيرد و پدال گاز را تا آخر فشار مي دهد.انتهاي راه تاريكي مطلق است.كناره جاده ديگر خبري از آن گوزن ها نيست
خبري از باران هم نيست.برف پاك كن پر هاي سياهي كه از آسمان مي ريزد اين ور و آن ور مي برد.چراغ ها را خاموش مي كند.برف پاك كن را هم همين طور
پي نوشت: اگر اسپیکر هايتان را روشن كنيد صداي آهنگي كه در ماشين مي شنيده را مي شنويد.اين آهنگ را راسموس خوانده و من جديدا به شدت آهنگ هايش را مي پسندم
Monday, July 17, 2006
مهره هاي سياه
ملكه بود كه سراسيمه نزديك مي شد
سرباز فقط دو خانه آن طرف تر را مي ديد
به طرف ملكه آمد بدون آنكه سپيدي پوست ملكه نگرانش كند
آمد به شوق زدن و خوردن.شايد كه هر دو بيرون صفحه تا انتهاي بازي كنار هم باشند
فيل سفيد از آن دور غيرتي شد
مثل هميشه ملكه نقش همه را بلد بود
صداي تقه ساعت بازي و پرت شدن سرباز سياه با پايه فيل
Tuesday, July 11, 2006
چند خبر
با توديع وثيقه 50 ميليون توماني و فك قرار بازداشت موقت به دستور بازپرس دادسراي انقلاب، ياشار قاجار عصر امروز از زندان اوين آزاد ميشود. محمدعلي دادخواه، وكيل مدافع قاجار دانشجوي دانشگاه اميركبير با بيان اين مطلب به خبرنگار حقوقي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: با دستور بازپرس پرونده مبني بر فك قرار بازداشت موقت و توديع وثيقه 50 ميليون توماني براي ياشار قاجار و ابلاغ اين دستور به زندان اوين، دستور آزادي موكلم از زندان صادر شد
Monday, July 10, 2006
گرگ و ميش
عجب روزگاري است روزگار ما كه ايامش به كام گوسفند است و گرگش پول دندان پزشك ندارد
راستي مادر حبه انگور مدت هاست كه در خانه بچه گرگ ها تن فروشي مي كند
پي نوشت: ديروز 18 تير بود.ساكت تر از هميشه...ياد باد آن روزگاران ياد باد
پي نوشت 2:جام جهاني تموم شد ...از امروز دوباره انرژي هسته اي
پی نوشت 3:مسخره ترین اس ام اسی که دیشب گرفتم این بود.ایتالیا ایتالیا ایتالیا خدایا شکرت انتقاممونو گرفتیم.با خودم کلی خندیدم و کلی افسوس خوردم که چقدر بدبختیم که این همه احساسات غلیظ رو برای جایی گذاشتیم که هیچ سهمی در اون نداریم.خدا یه عقلی به شما ها بده یه پولی به من
Monday, July 03, 2006
تكيه بر آب
” عاشقم من...عاشقي بي قرارم...كس ندارد خبر از دل زارم“
سرش را روي ميز مي گذارد.چشمانش را مي بندد.چشمانش داغ شده.خيلي وقت بود كه چنين حالي را فراموش كرده بود
” تا به تو پيوستم ... از همه بگسستم“
يادش مي آيد آن روزي كه تمام سعي اش را كرد تا هر چه هست داخل اين دل لعنتي بماند اما نشد كه نشد
” من به لبخندي ....از تو خرسندم“
دوباره سرش را بلند مي كند و سعي مي كند چشمانش را به مانيتور بدوزد و فايل ها را براي جلسه فردا آماده كند
” آرزويي... جز تو در دل ندارم“
يادش مي آيد نگاه هاي معصومش را وقتي كه با همه وجود نگران يك كار كوچك بود
” از تو وفا خواهم...من به خدا خواهم“
بلند مي شود و دور خودش مي چرخد.دستش را پشت سرش مي گذارد و يادش مي آيد كه بالاخره تمام جرئت جد و آبادش را چمع كرد و گفت
” خيز و با من....در افق ها سفر كن“
يادش مي آيد كه شنيد . كه خوشحال شد.كه شنيد. كه غصه اش گرقت
” من به خدا خواهم تا به رهت بازم جان“
با خودش مي گويد چرا.چرا فقط كمي زودتر.چرا فقط كمي آن طرف تر
”ساز دل را نغمه گر كن...همچو بلبل نغمه سر كن“
با خودش مي گويد چقدر سخت است عاشق كسي بود كه از قرن ها پيش با ماشين زمان اينجا آمده.سختي اش اينجاست كه او هم عاشق تو باشد.مسئله غير قابل حل ، زمان است
چشمانش را مي بندد و دستانش را باز مي كند و با صداي موسيقي چرخي مي زند و والس خداحافظي را مي رقصد
”عاشقم من...عاشقي بي قرارم“
Sunday, July 02, 2006
روزنامه
Thursday, June 29, 2006
اس ام اس
از روي تخت خواب بلند مي شود و جلوي آينه مي ايستد.از پف زير چشمانش مي فهمد كه خوب خوابيده يا نه . شيرآب را باز مي كند مشتي آب به صورتش مي زند.هنوز صورتش را خشك نكرده كه صداي زنگ اس ام اس مي آيد.صورتش را خشك نكرده ، در را مي بندد و به طرف موبايلش مي رود.شماره اش را كه ندارد ، سلام .هوا سرده ،لباس گرم يادت نره.تولدت مبارك.ابروهايش درهم مي روند و سعي مي كند ميان سلام به دختر همسايه و خنده هاي مريم همكلاسي اش و دعواي پارسال با مونا چيزي يادش بيايد.تنها چيزي كه يادش ميايد مادر بود كه ماه پيش مرد.با خودش مي گويد شايد اشتباهي فرستاده.چشمش دنبال تقويم ديواري اتاقش مي گردد.يكشنبه نه دي.درسته امروز تولد منه.مثل همه آدم ها در روز تولدشان چشمانش برق خوشحالي كوچكي مي زند.دوباره سعي مي كند پاره پاره هاي خاطراتش را ورق بزند.بعد از امتحان آخر ترم و سلام اول ترم و جزوه هاي كپي شده وسط ترم يا قبل از خاك كردن مادر و قبل از آمدن مادر از حج يا حتي قبل تر از آن ،حوالي آن كيك صورتي تولد يكسالگي اش كه الان ديگر زرد شده.سعي كرد يادش بيايد كه كي درد آمدنش مادر را گرفت . تنها روزي كه درد رفتن مادر ، تنش را خيس عرق كرد يادش آمد.بلند شد و پرده را كنار زد.دانه هاي ريز برف آرام آرام مي رقصيدند.پنجره را باز كرد . همين پارسال بود كه صبح تولدش مادر با بوسه اي او را از خواب بيدار كرد و گفت الهي دوماد شدنت رو ببينم. دستش را دراز كرد و گذاشت تا لطافت يك دانه برف روي دستانش بنشيند.سپيد بود مثل چارقد مادر.دانه برف را روي چشمش گذاشت وحوالي آن كيك صورتي زار زار گريه كرد
Wednesday, June 28, 2006
لحافت را سر بكش
صداي لطيف ويلون هنوز در امتداد شب است
شايد براي تويي كه خمار خواب ، مستي سحر را پس مي زني ، مزاحمي بي محل باشد
براي امثال من هنوز هم نواي خوشايند عاشقي است
بالشت را روي سر بكش
سيم هاي ويولن ما آهني است
پي نوشت1: روزهاي خوبي است، خدا بيشترش كند
پي نوشت 2:دو سه ماه ديگر كلي از دوست هايم راهي فرنگستان مي شوند.البته اين كلي كه مي گويم دو سه نفر از چهار پنج نفر است، كه هر يك لا قباي بي مروتي لايق دوستي نيست
پي نوشت 3: تصميم كبري گرفته شد و راهي خواهم بود البته نه به اين زودي ،2 سال ديگر
Sunday, June 25, 2006
Thursday, June 22, 2006
جمله هاي بي مخاطب
Sunday, June 18, 2006
سايه قشنگي براي همه
هنوز نفهميده ايم كه شايد يك صبح قشنگ آفتابي ديگر از خواب بيدار نشويم
و بدتر از آن اينكه شايد آن صبح همين فردا باشد
Friday, June 16, 2006
Thursday, June 15, 2006
Tuesday, June 13, 2006
يك مشت عقده اي
Monday, June 12, 2006
اميد هاي سقط شده
Friday, June 09, 2006
يك گاز كوچولو
Wednesday, June 07, 2006
Monday, June 05, 2006
Friday, June 02, 2006
تفتيش عقايد
نكته مشتركي كه درتمام حكومت هاي تماميت خواه ديده مي شود چيزي است موسوم به تفتيش عقايد.از نظرت در مورد نحوه خلقت دنيا گرفته تا نظرت در مورد ازدواج و هم جنس گرايي و مذهب.در چنين حكومت هايي چيزي بنام مالكيت شخصي وجود ندارد.همه چيز از وجود دوربين ها و ميكروفون هاي مخفي حكايت مي كند.حال چه از نوع سلطه روس ها بر چك كنوني كه اين كار بصورت فيزيكي و با كار گذاري ميكروفون انجام مي شد و چه از نوع جمهوري اسلامي كه علاوه بر روش فوق مفهوم ديگري را مطرح مي كند بنام نظارت هميشگي خدا.با اين روش هم بصورت فيزيكي در حال كنترل شدن خواهيم بود و هم در نقاطي كه امكان تفتيش وجود ندارد در ذهن نا خودآگاه مردم اين حكم ميخ كوب شده كه وجود قهار و خشني در حال نظارت بر شماست و حتي در نهانخانه فكرتان حق تفكري غير از آنچه ما مي پسنديم نداريد.در چنين وضعيت براي افرادي كه كمي در مورد قوانين ذهني خود مي انديشند و در صحت و درستي آنها شك مي كنند اضطرابي نا خود آگاه بوجود مي آيد و آن اين است كه نكند مفتش هاي عقيده اين بار سراغ او بيايند و اين استرس كم كم در تمام زندگي اين اشخاص پراكنده شد و نتيجه اش بيماري هاي رواني مختلف براي قشر روشن فكر جامعه است.افراد ديگر هم هر آنچه بخوردشان داده مي شود مانند برد هاي تبليغاتي نمايش مي دهند و خيالشان راحت است كه آن دنيا حوريان بهشتي را تا نمي دانم كي مورد عنايت قرار خواهند داد.بهرحال دسته سومي هم وجود دارد كه بشخصه اعصاب من را داغان مي كنند و آنهم آدم هايي هستند كه ادعاي روشنفكري مي كنند اما حاضر به قضاوت بي طرف در مورد قوانين ذهني خود نيستند و خطوط قرمزي براي انديشه خود كشيده اند.در اين حالت عموما انتهاي بحث به سرخ شدن و بالا رفتن صداي آنها منجر خواهد شد.بهر حال بهترين راه براي مبارزه با تفتيش عقايد اين است كه هر فرد ابتدا ياد بگيرد كه در مورد تمام قوانين بديهي ذهن خود بينديشد و دليل درستي آن را كشف كند و اگر دليلي پيدا نشد در قانون بودن اين گزاره ترديد كند
پي نوشت: مثل اينكه در ميان دوستان مد شده است كه وبلاگ خود را تعطيل كنند.اين جانب بشدت اعلام مي دارم كه اينجا تعطيل نخواهد
پي نوشت 2: بشدت با دكتر خراساني حال كردم.پنچ شنبه ناهار مهمانمان كرد.كلي پيتزا و سيب زميني گرفتم و با دكي جان خورديم
Tuesday, May 30, 2006
بگذار به آٍسمان نگاه كنم
امروز نه ساعت مداوم پشت كامپيوتر بودم.ديگه چشمام داره در مياد.مشغول زدن مدار چاپي براي پروژه بودم.بهر حال تموم شد.فردا هم امتحان تنظيم خانواده دارم!سر پيري و معركه گيري.خلاصه اينكه اصلا نمي فهمم چجوري روزم شب ميشه.ديگه اينكه اين هم وبلاگ جديد علي است.البته كرگدن هم ولكن قلم نيست.وبلاگ خودش را بسته و اينجا مثلا مهمان است.خبر ديگر هم اينكه حامد خان تاج الدين فردا رسيتال گيتار دارد.پنج تا شش بعدالظهر.اگر دانشگاه بوديد بياييد
Monday, May 29, 2006
خبر
Saturday, May 27, 2006
يك شب تابستاني
روزهايي مي آيند كه مي ماني كه نكند خواب موهومي باز دوباره خانه ات را طوفاني كند
و لحظه هايي كه از فرط دوست داشتن، بازي اتو استاپي را شروع مي كني كه كوندرا هم نمي تواند تمامش كند
شب هايي مي آيند كه نمي داني دوستش داشتن منهدمت مي كند يا كه اين ترديد زير پوستت عاقبت جايش را به آرامش خواب بعد الظهر مرداد مي دهد
ساعت هايي مي آيد كه نمي داني چرا دلخوري ، كه اصلا چرا تو؟ ، كه چرا دلت مي خواهد همين الان گوشي لعنتي زنگ بخورد
آخر طاقت نمي آوري و گوشي را بر مي داري
زنگ كه مي زني هم دلت قنج مي رود كه بوق هاي منقطع تمام شود و هم بخودت مي گويي كه كاش زنگ مي زد
بعد مي ماني كه چرا دوباره بچه بازي ات گل كرده
مهم اين بود كه بشنوي و بشنود
اما باز صداي نق نق بچه اي را مي شنوي كه بغض كرده
اسهال ذهني ات را خالي مي كني در زير زمينت و مي ماني كه حرف حسابت چيست
امان از اين اسهال هاي تابستاني
تلفن را بر مي داري و دوباره زنگ مي زني
Thursday, May 25, 2006
اين روزها
Tuesday, May 23, 2006
کبریت
همین جا
کنار آنهمه دل مشغولی
شاید زمان تخریب خوابهایت
دوباره سیگاری شوی
Thursday, May 18, 2006
سوته دلان
خوش به سعادتت بي بي
داري مي ري روضه
هر پنج شنبه شما، كه مي شه شنبه من با اهل خونه مي ري خونه زن آقا
داداش حبيب روضه نميره
آخرين باري كه گريه كرد سر خاك آقا بود
گرپ و گرپ مي زد تو صورتش
دستمالشو گرفته بود رو صورتش كه كسي نبينه
اما من چي
منو چه به روضه
دنيام مثه آخرت يزيد مي مونه
گريه كن ندارم وگرنه خود مصيبتم
ماچت كنم
ماچت مي كنما
ماچت كنم
يك تكه ازديالوگ هاي محشر سوته دلان را برايتان نوشتم.براي بار چهارم ديدم.شاهكاري از علي حاتمي و بازي بي نظيري از شهره آغداشلو.اگر نديده ايد حتما ببينيد.هر ديالوگش پنج دقيقه فكر مي خواهد
Wednesday, May 17, 2006
پنجول
گاهي پيش مي آيد كه بايد بين خواباندن زير گوش يك استاد بشدت احمق و فارغ التحصيلي يكي را انتخاب كني
من جزو آدمهاي دسته اولم
بخاطر اين اعتراف خدا تا بحال يك استاد بشدت احمق را با من در نينداخته
پي نوشت: نزديك بود هشتك و پشتك كارمند آموزش را در بياورم
پي نوشت 3: از گشنه جماعت حالم بهم مي خورد