در ميان هياهوي جمهوري جهل مجالي اگر باشد تا به دل خسته ات فكري كنم و به حال زار خود، كه شايد كوره راهي سوي دارالسلام پيدا شود و ذره نوري سوي ساحل سازش
چه فايده كه آرزوهاي پير و جوان را پرپر شده مي بينم و تو را هنوز
چه افسوس كه ياراني حاضر به يراق كجا يافته و دستاني هم دست كجا روييده ، كه اگر هم دستي باشد ديگر عصبي نيست براي لمس كردن
اينجا سرزمين من است تنها
تنها صدايي كه زيرزميني را پژواك مي كند اينجا است و تنها چشمي كه هنوز در انتظار ، شايد من
تنها صدايي كه زيرزميني را پژواك مي كند اينجا است و تنها چشمي كه هنوز در انتظار ، شايد من
قربان آن روزهايي كه هرگز نديده ام بروم ، شايد خدايي به دلسوزي بيفتد و چكشي بر سر ما كله سنگكي ها بزند
اين جا اگر كله بريده اي را بر سر وزارت ديدي و معدومي را مشعوف از اعدام خود به خود، متعجب نشو.اين جا همه چيز را سراسر طعنه پر كرده و ظرف ها ، خالي است از برق من .بجايش تا دلت بخواهد اينجا آينه است.تو هم خود را ببين و آن زوال روزهاي سبز را گم كن.... بسلامت
No comments:
Post a Comment