از روي تخت خواب بلند مي شود و جلوي آينه مي ايستد.از پف زير چشمانش مي فهمد كه خوب خوابيده يا نه . شيرآب را باز مي كند مشتي آب به صورتش مي زند.هنوز صورتش را خشك نكرده كه صداي زنگ اس ام اس مي آيد.صورتش را خشك نكرده ، در را مي بندد و به طرف موبايلش مي رود.شماره اش را كه ندارد ، سلام .هوا سرده ،لباس گرم يادت نره.تولدت مبارك.ابروهايش درهم مي روند و سعي مي كند ميان سلام به دختر همسايه و خنده هاي مريم همكلاسي اش و دعواي پارسال با مونا چيزي يادش بيايد.تنها چيزي كه يادش ميايد مادر بود كه ماه پيش مرد.با خودش مي گويد شايد اشتباهي فرستاده.چشمش دنبال تقويم ديواري اتاقش مي گردد.يكشنبه نه دي.درسته امروز تولد منه.مثل همه آدم ها در روز تولدشان چشمانش برق خوشحالي كوچكي مي زند.دوباره سعي مي كند پاره پاره هاي خاطراتش را ورق بزند.بعد از امتحان آخر ترم و سلام اول ترم و جزوه هاي كپي شده وسط ترم يا قبل از خاك كردن مادر و قبل از آمدن مادر از حج يا حتي قبل تر از آن ،حوالي آن كيك صورتي تولد يكسالگي اش كه الان ديگر زرد شده.سعي كرد يادش بيايد كه كي درد آمدنش مادر را گرفت . تنها روزي كه درد رفتن مادر ، تنش را خيس عرق كرد يادش آمد.بلند شد و پرده را كنار زد.دانه هاي ريز برف آرام آرام مي رقصيدند.پنجره را باز كرد . همين پارسال بود كه صبح تولدش مادر با بوسه اي او را از خواب بيدار كرد و گفت الهي دوماد شدنت رو ببينم. دستش را دراز كرد و گذاشت تا لطافت يك دانه برف روي دستانش بنشيند.سپيد بود مثل چارقد مادر.دانه برف را روي چشمش گذاشت وحوالي آن كيك صورتي زار زار گريه كرد
Thursday, June 29, 2006
اس ام اس
از روي تخت خواب بلند مي شود و جلوي آينه مي ايستد.از پف زير چشمانش مي فهمد كه خوب خوابيده يا نه . شيرآب را باز مي كند مشتي آب به صورتش مي زند.هنوز صورتش را خشك نكرده كه صداي زنگ اس ام اس مي آيد.صورتش را خشك نكرده ، در را مي بندد و به طرف موبايلش مي رود.شماره اش را كه ندارد ، سلام .هوا سرده ،لباس گرم يادت نره.تولدت مبارك.ابروهايش درهم مي روند و سعي مي كند ميان سلام به دختر همسايه و خنده هاي مريم همكلاسي اش و دعواي پارسال با مونا چيزي يادش بيايد.تنها چيزي كه يادش ميايد مادر بود كه ماه پيش مرد.با خودش مي گويد شايد اشتباهي فرستاده.چشمش دنبال تقويم ديواري اتاقش مي گردد.يكشنبه نه دي.درسته امروز تولد منه.مثل همه آدم ها در روز تولدشان چشمانش برق خوشحالي كوچكي مي زند.دوباره سعي مي كند پاره پاره هاي خاطراتش را ورق بزند.بعد از امتحان آخر ترم و سلام اول ترم و جزوه هاي كپي شده وسط ترم يا قبل از خاك كردن مادر و قبل از آمدن مادر از حج يا حتي قبل تر از آن ،حوالي آن كيك صورتي تولد يكسالگي اش كه الان ديگر زرد شده.سعي كرد يادش بيايد كه كي درد آمدنش مادر را گرفت . تنها روزي كه درد رفتن مادر ، تنش را خيس عرق كرد يادش آمد.بلند شد و پرده را كنار زد.دانه هاي ريز برف آرام آرام مي رقصيدند.پنجره را باز كرد . همين پارسال بود كه صبح تولدش مادر با بوسه اي او را از خواب بيدار كرد و گفت الهي دوماد شدنت رو ببينم. دستش را دراز كرد و گذاشت تا لطافت يك دانه برف روي دستانش بنشيند.سپيد بود مثل چارقد مادر.دانه برف را روي چشمش گذاشت وحوالي آن كيك صورتي زار زار گريه كرد
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
4 comments:
تو هم که رفتنی شدی! حالا چرا دو سال دیگه شیطون؟! :دی نکنه اون صلیب ها و... مال اون بوده، نه؟! راستی این متنی که نوشتی فاصله ی زیادی با من نداشت! اگه تولد رو نوشته بودی 10 دی تولد من بود!(البته فقط از لحاظ تاریخ تولد نزدیک بود با من)....ه
salam.kheili vasam ajibe ke tarafdare paro pa ghorse england raje be bakhte dishab hichi naneveshte bashe.ya kollan raje be marhaleye nime nahayi.bejonb dige mohandes!
ensafan kheili ghashang bood matnetoon.
agha tasliate maro ham bepazir!
Post a Comment