الان از مهمانی خداحافظی امیر و اکرم برگشتم.سرم درد می کنه و بیخوابی زده به سرم.امیر نزدیک ترین دوستی بود که توی دانشگاه داشتم و دبیرستانمون هم یکی بود.برای اونایی که نمی دونن این توضیح رو میدم که من دوست زیاد دارم اما توی این روزگار ؛ دوستی که برای آدم کار انجام بده واقعا کمه و امیر ازین جور آدماست.بهرحال من دارم عادت می کنم به اینکه بهترین دوستام رو کنارم نداشته باشم و هرکدوم برن یه گوشه دنیا.این هم روزگار ماست دیگه.خیلی سعی کردم گریه نکنم اما نشد دیگه.آدم موقع خداحافظی ای که معلوم نیست سلامش کیه گریه می کنه
پی نوشت1:واقعا مرسی که اومدی
پی نوشت2:عجب دنیای غریبی داریم .بچه های شریف هم عالمی دارند.مخصوصا شرکتشان در پارتی
No comments:
Post a Comment