روزهايي مي آيند كه مي ماني كه نكند خواب موهومي باز دوباره خانه ات را طوفاني كند
و لحظه هايي كه از فرط دوست داشتن، بازي اتو استاپي را شروع مي كني كه كوندرا هم نمي تواند تمامش كند
شب هايي مي آيند كه نمي داني دوستش داشتن منهدمت مي كند يا كه اين ترديد زير پوستت عاقبت جايش را به آرامش خواب بعد الظهر مرداد مي دهد
ساعت هايي مي آيد كه نمي داني چرا دلخوري ، كه اصلا چرا تو؟ ، كه چرا دلت مي خواهد همين الان گوشي لعنتي زنگ بخورد
آخر طاقت نمي آوري و گوشي را بر مي داري
زنگ كه مي زني هم دلت قنج مي رود كه بوق هاي منقطع تمام شود و هم بخودت مي گويي كه كاش زنگ مي زد
بعد مي ماني كه چرا دوباره بچه بازي ات گل كرده
مهم اين بود كه بشنوي و بشنود
اما باز صداي نق نق بچه اي را مي شنوي كه بغض كرده
اسهال ذهني ات را خالي مي كني در زير زمينت و مي ماني كه حرف حسابت چيست
امان از اين اسهال هاي تابستاني
تلفن را بر مي داري و دوباره زنگ مي زني
Saturday, May 27, 2006
يك شب تابستاني
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
خرده شیشه های غرور باید حل شود. اگر محلولش اسهال می آورد مهم نیست. حلال را باید دید
عشق تن به فراموشی نمی سپارد، مگر یکبار برای همیشه
Post a Comment