اندیشه,بزرگتر از یک حلقه مفقوده
تا حالا فکر کردی که ملتمون چقدر دنبال یه چیزی می گردن که بار زندگی و تصمیم هاشون رو بذارن روی دوشش
و حتی یه لحظه هم فکر نکنن.نمونش این آدم هایی که تا بهشون می گی برای چی فلان کار رو می کنی؟
میگن خوب؛همه می کنن؛یا چون توی فلان کتاب خوندم که باید اینجوری کرد؛یا اینکه مشاورم بهم گفته
که اینجوری کنم.تحصیل کرده و غیر تحصیل کرده هم نداره؛جامعمون داره غرق میشه توی بی اندیشه بودن
تاحالا از کسی شنیدی که بگه فلان کتاب رو خوندم و فلان جاش بنظرم اشتباه بود و فلان جاش درست؟
خیلی کم پیش میاد؛بیشتر وقتا ایجوریه که یا چون فلان نویسنده نوشته ؛بنظرشون تمام حقیقت دنیاست و یا اینکه
تمامش چرت محضه!؛اصلا نمی خوام نقش مشورت یا تجربه دیگران رو نفی کنم اما همه اینها باید
مثل ورودی باشه برای سیستم ما؛نه اینکه یک خروجی که به اجزای بذنت میدی تا بر طبقش رفتار
کنند.بدبختی ما اینه؛حوصله فکر کردن نداریم...؛و تا زمانی که وضعیت به همین طریقه؛منتظر
یک منجی از آسمان خواهیم ماند؛کسی که بیاید و بگوید که چگونه راه برویم و چگونه بخوابیم؛برای همینه
که حتی برای آزادی خود به هخا دل خوش می کنیم...؛و جالب اینجاست که باز.هم با اندیشه خود به معنای
آزادی نرسیده ایم و آزادی را نیز به شیوه ای که گفته اند اطاعت کرده ایم
1 comment:
ye tabsaram dareh,
baziam har kar mikhan mikonan, o migan " nemikham, majbooram" birabt bood na?
Post a Comment