Sunday, August 14, 2005

آنسوی من


ای کهن زمانه دیرین
ای دژخیم
ای سودابه خونین جامه
ای چرکین
من بسوی نور خواهم رفت
من کودکی ام را با دستان باغبان ؛ به سپیدی روح پیوند زده ام
ای جرثومه مشکین
ای دژخیم
مزدور علاقه نمی خواهم
من از تباره آبی ام
در را می بندم
و همه پشت سر را
من با کودکی ام آنسوی باغ خواهم رفت

3 comments:

Anonymous said...

man ba tamame kodakiam mieistam.

Anonymous said...

اری
پشت سرراببند
باگیسوان یخ زده دربردواپسین به بند
باشاخه های ساج
بارخت های کهنه ی سال ها روی بند
باقفل اهنین ببند

Anonymous said...

مرا با این عریان مردمان چه کار؟مرا با این واژگان تیره و غبارآلود چه کار؟به قدرت کدامین خدای وحشت ودیوسیرت این سرزمین واژگون توقف کرده ام؟
گناهکارانه سرشت آسمانیم را به غبار زمینیان آلودم...به ابدیت باز خواهم گشت...بدرود