Wednesday, August 24, 2005

گریز از مرکز



پشت چراغ قرمز ایستاده.هوا جهنمی است.شمارش معکوس را با چشمانش دنبال می کند
برای حرکت کردن شاید این شمارش معکوس قرمز رنگ ؛ بزرگترین انگیزه اش باشد
لحظه ای در فکر هایش در جستجوی دلیل حرکت غرق می شود.به خودش که می آید
دایره سبز زننده ای را در برابرش می بیند و بوق های ممتد که مثل سوزن در بدنش فرو می روند
تنها انگیزه حرکتش سبز شده . با زهر خندی سرش را روی فرمان می گذارد

6 comments:

Anonymous said...

ye soal daram?
in ke neveshtid dar tosife ahvale daroonie khodetoone ya faghat ye matne ziba va tasirgozar baraye
weblog?
har chi hast xeili alie,
vaghean tasirgozare agha mehran!

Anonymous said...

mehrani matni ke neveshti khili ghashange,khobe age har chand vakht eibar bejai sher matn benevisi..
mesle hamishe movafaghbashi.

Anonymous said...

چراغ با تنبلی قرمز می شود و او با نگاهی به چراغ قرمز و نگاهی دیگر به ماشین روبه رو توقف می کند...راستی انگیزه توقف کدامیک از این دوست؟برای او هر دو
چراغ مدت هاست که سبز شده...او ملول از گرمای نیمروزی ورنجور از هوای ساکن و غبار گرفته دستی به بوق می زند شاید که برای راننده خواب آلود روبه روتنها انگیزه حرکت این بوق گوشخراش باشد

Anonymous said...

به یاد چند سطر اول کتاب کوری افتادم...شاید انگیزه های توقف و حرکت در بینایی نهفته باشد

Anonymous said...

man mashin mikham :((

Anonymous said...

به نظر شما بهتر نیست که ما یه مقداری خودمونو عوض کنیم؟ یعنی بیایم برای غمگین بودنمون دنبال دلیل بگردیم نه برای شاد بودن