گاه مي انديشم به گذشتي كه گذشت
به نگاهي كه در آن آبي بود
به خيالي كه در ساغر آن ، سرخي بود
به زماني كه در آن ، واژه خوش ، معنا داشت
به صداي خنده
به صفايي كه در آن تند سراب ، آب به گلها مي داد
گاه مي انديشم به هجوم غمها
به صدايي كه گذشت
به نگاهي كه به ليلا پيوست
به تولد يا مرگ
چه كسي خواهد ديد ،روز مرگش را خود
آه ديدم ديدم
گاه مي انديشم
گاه مي انديشم كه چرا بايد رفت
كه چرا زندگي از نور تهيست
كه چرا باران شست
”...از دل من اما“
نقش مرا باران شست
گاه مي انديشم
و در اين انديشه ، چشمهايم را با چشمه دل مي شويم
ونگاهم ، آينه را در پس ابر آهم مي شكند
گاه مي انديشم به گذشتي كه گذشت
3 comments:
بعضی وقتا آدما انقدر به گذشته نگاه می کنند که فراموش می کنن که آینده ای هم وجود داره. امیدوارم که توی گذشته ها غرق نشید آقای مهران خان. یه زمانی یه آدمی بود که میگفت: گذشته درگذشته. مطمئن باشید که گذشته چون گذشته براتون زیباست و ازش یاد می کنید....
مهران جان خوب بود ولی پسرم نمی خوای از شعر بکشی بیرون ؟!!به متن هم یه مقدار گیر بده.آره قربون پسر
مهرداد
kh: bravoo... be nazare man ke aaali bod...
Post a Comment