Sunday, May 29, 2005

مناجات نامه یک کافر


خدايا ، در برابر هيچ تكبري سر خم نمي كنم ،
تنها متكبران تو را متكبر مي دانند
تو خزانه عشقي ،پس تو را شكر
امروز را به من دادي ، با تمام سختي هايش
اما قدرت را به من دادي با تمام آسانيش
اشك را به من دادي تا براي شستن دل به تيمم پناه نياورم
دل را به من دادي تا از رخوت سرماي كوچه ها به دنبال كارتني از رنگها نباشم
نمي دانم چرا؟ براي چه هنوز به من نگاه مي كني
.با تمام دقتت
انگار كه تنها آفريده ات هستم،
چگونه مي شود نديد دسته گلهايي كه رويش كارت سپيد رنگي
گذارده شده با يادداشت : از طرف خدا
هر روزآنها را مي بينم،
گاهي از بي حوصلگي پشت در خشك مي شوند
اما تو باز فردا دسته گل تازه اي مي فرستي
تو مهرباني ، بي نظير ، پس تو را شكر
چراغ هوش را به من دادي
براي زود پيدا كردنت در قايم باشكي كه در تاريكي با من بازي مي كني
مهر را به من دادي
تا مادر خوشحال باشد كه نام شايسته اي براي دلبندكش انتخاب كرده
راه هاي پيش رويم را خراب مي كني تا تنها يك راه بماند
راهي كه بر روي تابلوي كنارش نوشته :يك عمر تا خدا
هيچ گاه نگذاشتي تا در چشمان متكبر سياه پوشان شكسته شوم
گاه با خود مي گويم كه تنها گفتن يك جمله قبل ازخواب اينقدر برايت ارزشمند است
برايت هيچ نكرده ام
تنها هر شب يك جمله با تو مي گويم
خداي من ، تو را شكر
فرشته ات را براي من فرستادي
براي نجات از اعماق يك فاجعه نمناك از هق هق
خدايا تو را شكر
از هر چه زاهد گلاب بوي ِآن كار ِديگر كرده بيزارم كردي
خدايا تو را شكر

No comments: