سوتین قرمزت را به دور کپنهاک وجودی ات می پیچم و سیگاری چاق می کنم و انتهای ستارخان به فضل الله میرسم و میوه های کاندوم ها را برای بچه های سرچهار راه میبرم و می گویم اینها را عرش کبریایی برای شما پیشتاز کرده و نیم چرخی می زنم از بالای سینه های آویزان آنسوی ویترین این کیس تپل و به بچه ها چشمکی می زنم و مارکوویچ انتهاییم را پیچ و تابی می دهم و دنبال مکان خصوصی لیلی و مجنون می گردم و یک تف می اندازم به زمانه ای که آدم در آن دنبال چهار تا دیوار بگردد که آلتش را با خیال راحت در آورد و به هستی نشان دهد و بگوید این بازمانده همان گهی است که با بار آورده ای ودر انتهای این شیخ فضل الله به عرش کبریایی نزدیکتر می شوم و می روم داخل باقر خان که از نژاد سفیدان است و ما هم که برنزه استالینی دوست داریم و دنده عقب می رویم به میدان کاج و درد می کند بدجور طوری که دستی بکشم سوی مستی و برای باقی مانده هستی قفل و زنجیری بسازم از گیسوی پریشان یار و سشوار
Sunday, May 27, 2007
Friday, May 25, 2007
عشق ترش
Wednesday, May 23, 2007
پارا داف
بعضی وقتها آدم از اینکه بقیه را خوشحال کرده خوشحال می شود و بقیه هم از اینکه بنظر آنها آدم موفقیتی کسب کرده
دنیای جالبی است
به یک بار تجربه کردنش می ارزد
پی نوشت: دوستان نیروی انتظامی کون خودتان را با این طرح های جهادی پاره کنید.ببینم می توانید شب که می روید خانه زنتان را از زیر بقیه بیرون بکشید یا نه.حالا هی گیر بدهید به دو تا تار موی این موجودات لطیف
Monday, May 21, 2007
دماغ کش
عشق جایی میان کشیدن دماغ تو یا خواندن ناتوردشت سلینجر یا نفس نفس های میان بوسیدن توست
شاید هم جایی حوالیه چانه کشیده ات باشد
بهر حال سوسیالیسم هم جایی برای پوپولیسم می گذارد چه برسد به دل من و لبخنده های تو
پی نوشت: با بروبکس رفتیم استادیوم!تمرین دموکراسی کردم آن هم در اقلیت مطلق!همه ورزشگاه استقلالی بودند و تنها کسی که آخرش می خندید من بودم
پی نوشت 2: دایره لغوی زبان در استادیوم از 4 کلمه تجاوز نمی کند
پی نوشت 3:ارشدمان هم که خوب شد.رویمان پیش خودمان سفید
Wednesday, May 16, 2007
به به
آدم ها دو دسته اند.یک دسته آنهایی هستند که با تمام آشغال بازی هاشان جزو آدم های پاک حساب می شوند و دل خواباندن یک کشیده نا حق را ندارند و دسته دوم آنهایی که بر خلاف پاکی ظاهری ای که به خودشان ماله می کشند همان گهی هستند که می دانی.من شخصا جزو دسته اول بودن را ترجیح می دهم.در ضمن فکر انواع دیگر انسانها را هم از سرت بیرون کن دوست من!زندگی همین گهی است که می بینی و اسپری خوشبو کننده هم نقش ماله را دارد.حالا یک به به کامل خالی کن توی چاه فاضلاب
پی نوشت: بعضی ها چقدر تاپاله باقی مانده اند.اصلا به قیافه شان نمی خورد که پوشک ببندند اما بدتر از آن منتظر پودر بچه هم می مانند.ما را بخیر و شما را به سلامت!قربان همه بچه های ریش دار
Monday, May 14, 2007
Sunday, May 13, 2007
میعاد در لجن
من تمام حجم شش هایم را پر می کنم از چند هزار اکسیژن دوست داشتنی
و یادم را فراموش می کنم
برای احساس کمی بهتر ، عطر چند شاخه گل یاس من را بس است
اینجا در شبانه های فکر من ، بر پاره پاره های خون آلود میدان افکار ، گل یاس می زاید
گل یاس می ماند
حتی اگر تو نباشی
پی نوشت: الان چهل و چهار ساعت است که نخوابیده ام و خوابم نمی برد.فکر کنم اینسامنیا گرفته ام
و یادم را فراموش می کنم
برای احساس کمی بهتر ، عطر چند شاخه گل یاس من را بس است
اینجا در شبانه های فکر من ، بر پاره پاره های خون آلود میدان افکار ، گل یاس می زاید
گل یاس می ماند
حتی اگر تو نباشی
پی نوشت: الان چهل و چهار ساعت است که نخوابیده ام و خوابم نمی برد.فکر کنم اینسامنیا گرفته ام
پی نوشت2:برای بار فلانم شب های روشن را دیدم.جواب میدهد اساسی
Friday, May 11, 2007
Wednesday, May 09, 2007
فلسفه وجودی یک آینه سقفی
یک روز یک آدم معمولی بطور تصادفی از داخل آینه سقفی بزرگی که آسمان را گرفته بود خودش و آدم های اطرافش را دید.صحنه خنده دار و حزن آلودی بود.مجموعه ای از حرکات در هم که میانگین آن همین سکونی بود که حالا او را در بر گرفته بود و یک چرخ بزرگ که با این حرکات در هم می چرخید و برای یک مرد چاق یک صفحه موسیقی را می چرخاند
پی نوشت: من حالم خوب است
پی نوشت 2: تمام تلاشم را جمع و جور کردم که این افسردگی لعنتی را دک کنم
پی نوشت 3: دلم برای پی نوشت گذاشتن تنگ شده بود
پی نوشت: من حالم خوب است
پی نوشت 2: تمام تلاشم را جمع و جور کردم که این افسردگی لعنتی را دک کنم
پی نوشت 3: دلم برای پی نوشت گذاشتن تنگ شده بود
Monday, May 07, 2007
پیتزای قرمه سبزی
چکمه های ساق بلند ، سوتین های بی بند ، دماغ های سر بالا ، صندوق رفع بلا ، ذخیره های ارزی ، محمود آل نبی ، سردارهای قلابی ، امنیت روانی ، با چادرای ملی ، پروتز سینه ها ، شیر مادر! بچه ها! ، بچه حاجی ، بی ام و ، کاندومای میوه ای ، دبی ، عباس قادری ، آزادی های تخمی ، نهار و شام کیک زرد ، صبحانه عرق دینی ، حلیه المتقین ، افتخار مسلمین ، سکس پولی؟ وب میدی؟ چت میکنی بام بیبی؟ ، شاخص کل سهام ، پیرو خط امام ، دکتر قلب نمی خوایم ، جراح فک و بینی ، آدمای دوزاری ، دفترای ادواری ، صبح ها دعای ندبه ، شبها زری قلنبه ، قلیون سیب زمینی ؛ تیست هلو با دیزی ، سوفله غاز نذری ، نجابت ایرونی ، پرده های گلدوزی ،کریستال حبه ای ، انرژی هسته ای ، توسعه صنعتی ، اونم به سبک چینی ، زندگی های قرضی ، قرص برنج ، اکستاسی ، دموکراسی دینی ، پیتزای قرمه سبزی
Friday, May 04, 2007
شازده کوچولوی نوستالژیک من
خوشبختی شازده کوچولو نسبت به من در این است که شازده کوچولو یک اخترک کوچولو داشت که دو آتشفشان روشن و یک آتشفشان خاموش داشت و می توانست روزی چهل و هفت بار غروب خورشید را تماشا کند اما من مجبورم در سیاره هایی که به آنها سفر می کنم زندگی کنم.شباهت هایمان زیاد است اما شاید اساسی ترین شباهتمان این باشد که خام تر از آن بودیم که راه دوست داشتن گل ها را بدانیم
پی نوشت:این کتاب بشدت من را یاد وحید می اندازد.به یاد خودم می اندازد
پی نوشت:این کتاب بشدت من را یاد وحید می اندازد.به یاد خودم می اندازد
Subscribe to:
Posts (Atom)