Sunday, November 19, 2006

نوشته ای که 10 سال دیگر نوشته ام


امروز هوا سرد شده.البته چه فرقی می کند؛ 10 سال پیش شاید فرقی داشت اما حالا نه.امروز داشتم می رفتم به کارهایم برسم که از رادیوی ماشین شنیدم قلم چی کنکور آزمایشی پست دکتری برگزار می کند.آنهم 4 بار.یاد تیاتری افتادم که 10 سال پیش با حسین ؛ 2تایی رفتیم.تیاترش مال بروبچه های گلریز بود و بقول طرف چهل در صد خنده بود.یادش بخیر حسین که رفت آن ور آب.راستی امروز بی هوا دلم گرفته بود.یادم باشد غروبی بروم پیش مادر.سوارش کنم چرخی بزنیم دلش وا شود.بنده خدا به پای ما سوخت
قدیم تر ها که جوان بودم فیلم زیاد می دیدم.نمی دانم کدام فیلم بود اما یادم هست که علی مصفا جایی از فیلم می گفت؛آدم که بدنیا می آید پدر و مادرش تمام آرزوهایی که به آن نرسیده اند را برایش آرزو می کنند.18 سالش که می شود فکر می کند که آمده است تا تحول عظیمی در دنیا ایجاد کند،40 سالش که می شود می بیند پر زندگی اش گذشته و هیچ تغییری بوجود نیاورده.بعضی ها با این واقعیت کنار می آیند و بعضی ها هم برای فرزندانشان آرزو می کنند.راستی امروز یکی از هم دانشکده ای هایم را دیدم.اگر سلامی که امروز کرد را
می شد با خداحافظی 12 سال قبلش در کرد دنیای قشنگی داشتیم.دیروز داشتم آرشیو وبلاگ را نگاه می کردم.آن موقع ها یک وبلاگ کوچولوی دوست داشتنی بیشتر نبود.الان برای خودش سایتی شده.چه فایده.زیر زمین را مبلمان هم که کنی همان زیر زمین است.نمناک و دنج.آن زمان ها را می خواندم.عجب روزگاری بود.مثل اینکه دندانت را از شدت درد روی گوشت تنت فشار دهی تا مبادا صدایت در بیاید.داشتم فکر می کردم که اگر الان می توانستم چیزی را در 10 سال پیش روی وبلاگم بگذارم چه چیزی می نوشتم.شاید می نوشتم که جوانک ؛ انقدر اسطوره عاشقیت را تقدیس نکن که عشق هیچ چیز نیست جز عین و شین و قاف


پی نوشت: کسی می دونه این نوشته از کجا اومده؟
پی نوشت 2:برای یکبار هم که شده رعایت هیچ کس را نمی کنم.حتی تو
پی نوشت 3: سیب زمینی نیستم.منو میبینی؟

1 comment:

Anonymous said...

اول این که: اگه الان این نوشته رو نوشتی، خدا می دونه ده سال دیگه وضعت چی میشه! بهتره الان امیدوار باشی! دوم هم این که: تو سیب زمینی نیستی! سیب زیرزمینی ای..... دو نقطه دی