فوتبال كه ديروز يك نمونه آن را با درد و ناراحتي تجربه كرديم و چه در تمام زندگيمان.دلم براي خودمان مي سوزد.مردم بدبختي هستيم.در ميان همه اين سگ دو زدن ها دل مردم مان به يك فوتبال خوش بود كه آنهم ديديد كه چه شد.با خودم مي گويم كاش باور كنيم كه ضعيفيم و كاش گذشته اي نداشتيم و مثل يكي از همين كشور هاي يك لا قبا مثل توگو يا آنگولا بوديم.آن وقت مي توانستيم به عنوان يك اصل باور كنيم كه بدبختيم و مي شد در بدبختي خوش باشيم.مي شد افتخار كنيم به اينكه مثلا آنجلينا جولي به كشور ما آمد و دلش براي ما سوخت.اما درد اين است كه هر از چند گاهي ستاره اي سو سو مي زند و مي گويد ما مي توانيم.و باز هم اميد مثل بچه نا خواسته اي ير بيرون مي آورد و از آنجا كه نا خواسته است مي ميرد.مثل زايش آن مثلا در نيمه اول و مرگ دلخراشش در پاس به عقب
كعبي.حرف من فوتبال نيست.درد جاي ديگري است
پي نوشت: دلم براي مادر ميرزاپور مي سوزد
پي نوشت2: امروز ساعت پنج تا شش تجمع اعتراضي بر ضد تبعيض عليه زنان در ميدان هفت تير
5 comments:
khob chera be piroozie timi del mibandid ke taze sevvomin hozooresh too jame jahani ro tajrobe mikone?
dostan baz ham nafahmidan ke fotbal baraye in mozo yek mesale!
dostan baz ham nafahmidan ke fotbal baraye in mozo yek mesale!
kamlan bahat movafegham.valy be in natige residam ke in omidhaie ke baraye javonhaye zodbavare ma misazand la aghal to in borhe az tarikh hichi nistan va ma ham bayad mesle almanha ke dar zamane hitler be hich del baste bodan sabr konim ta shayad yerooz ma ham betoonim asliatemono bazyabim.
shoma ba man movafeghin ya ba mehran?
Post a Comment