هيچ نيست و همه مجهولات سبز هستند
دور نماي دشت و صداي زمزمه اي موهوم كه در كوه مي پيچد
بالاي سر را كه نگاه مي كني ايستادن را مي بيني
سربازاني كه گويي تمام جديت دنيا را در دست دارند
و كوهي كه چقدر پر طاقت است
سختي بار هزاران ساله را حمل كردن از آب روان تر از اشك چشمانش مي بارد
و اين صداي موهوم گويي وحي خداوند ايران زمين است
چراكه عشق را مي توان شنيد
و روزگار من در اين دقايق مانند رابينسوني است كه يك كشتي ديده است
دلم تمام راه هاي اين كوه را مي خواهد
و ديدن دستان فرهاد را
...و تيشه اي كه هنوز تيز باشد و سخت
...پي نوشت: چند روزي مسافرت بودم.دلم براي نوشتن من و خواندن شما تنگ شده بود
3 comments:
ziarat ghabul!
rasti sarbazane kuh in naghme ro az dele kuh shenidand ke mikhand:"bisotun bar sare rah ast mabad az shirin,sokhani gofte o ghamgin dele farhad konid"?
Dishab sedaye tishe az bisotoon nayamad !!
Shayad be khabe shirin , farhad rafte bashad...
baba hala nemishod in mafahime ghashang ro ba axe khazali ye ja nayari?!!!!
mehrdad
Post a Comment