ایلهان صمدوف می شنوم با آن بالابان فراموش نشدنی اش.
انگار به آهستگی دوربینی که روی یک حرکت دهنده قرار دارد و بالا پایین می رود تصاویر را جلوی چشمانت حرکت می دهد.از آن تصاویری که جمعه عصر ها شبکه یک می گذاشت و تو بچه بودی و دلت می گرفت و فکر می کردی بخاطر امام زمان است.همان هایی که دورنما بود و گاه گاه تو را نشان می داد که با دسته ای مرغابی یا هر چه که بود در حال پرواز هستی.یادت هست کجا پرواز کردی؟من که فراموش کرده ام.مثل صبح شنبه هایی که بلند می شدی و احساس یک هفته مشق و مدرسه را داشتی.حالا اما یادم می ماند که به کجا پرواز می کنم.اما دیگر مرغابی یا هرچه که بودی باقی نمانده است
انگار به آهستگی دوربینی که روی یک حرکت دهنده قرار دارد و بالا پایین می رود تصاویر را جلوی چشمانت حرکت می دهد.از آن تصاویری که جمعه عصر ها شبکه یک می گذاشت و تو بچه بودی و دلت می گرفت و فکر می کردی بخاطر امام زمان است.همان هایی که دورنما بود و گاه گاه تو را نشان می داد که با دسته ای مرغابی یا هر چه که بود در حال پرواز هستی.یادت هست کجا پرواز کردی؟من که فراموش کرده ام.مثل صبح شنبه هایی که بلند می شدی و احساس یک هفته مشق و مدرسه را داشتی.حالا اما یادم می ماند که به کجا پرواز می کنم.اما دیگر مرغابی یا هرچه که بودی باقی نمانده است
No comments:
Post a Comment