Thursday, February 08, 2007

برای وحید




می آیی و می نشینی درست وسط قلب من
می روی مثل همان خنده های تلخت که آشنا بود همیشه
مانده ام؛ مانده ام که باور کنم رفتنت را یا نه چطور باور کنم؟
کجایی که باز هم از تو بپرسم سوالهایم را و با هم فکر کنیم وجواب ها را دود کنیم
وحید؛ چطور تصورت کنم یا چطور تصورت نکنم؟
چطور یادم برود که هر وقت می خواندی ناراحتی ام را می آمدی و تمام جک هایت را تعریف می کردی
چقدر خنده هایت را دوست داشتم کس شعر
چطور بروم روبروی حوض دانشکده بنشینم و یادم نیاید که تو الان آن پایینی جای اینکه روی سکو ها نشسته باشی
وبا هم آفتاب پاییزی بگیریم
!چطور یادم برود که قرار بود الکترونیک بخوانیم که برویم سوئد و از آنجا برویم خارج
چرا شنبه نیامدم فوتبال
شاید باز هم یک سوال کس شعر دیگر می پرسیدم و ماندگارت می کردم
نمی دانم چه می نویسم فقط اینکه دوستت دارم کس شعر؛
هرجا که هستی
خداحافظ وحید جان
پی نوشت: حال و حوصله نوشتن نیست.فعلا نمی نویسم

3 comments:

Anonymous said...

tasliyat...

Anonymous said...

ممنون ... من چندیدن بار اینجا رو خونده بودم... اگر از لحاظ زمانی در موقعیت بهتری بودیم ، جملات بهتری می گفتم ... اما الان چیزی نمی تونم بگم...

Unknown said...

merc alijan