کاش وسط اقیانوس آرام بودم...توی یکی ازین جزیره هایی که نا شناخته است البته اگه هنوز مونده باشه...می دونم که خیلی می ترسیدم؛
می دونم که چقدر سخت بود کنار اومدن با سختی هاش
اما یه چیز خیلی خوب داشت.اونم این بود که می تونستم سبزیه درختای توهم رفته رو ببینم.می تونستم شن های ساحل رو مثله طلا دوست داشته باشم.
می تونستم حتی یه ذره آروم باشم.هیچ وقت تا حالا نصف شب تو خیابون الکی قدم زدی؟
مخصوصا ازون نصفه شبای برفی که بقیه وقتی صبح پامیشن می بینن همه جا سفیده.آره من تجربه
کردمش.شاید تنها وقتی بود که توی همین محیط دوروبرم احساس کردم خالی ام
گوشام رو میذارم رو زمین؛یه صدایه دیگه از پایین میگه:اینجا خیلی آرومه.اما تو باید اون بالا
پیداش کنی....با خودم میگم چه جوری...انگار تمام زندگیم گمشده...اما باید دوباره پیداش کنم حتی اگه توی مطمئن ترین موزه ها باشه
No comments:
Post a Comment