قانون دوم: تبعیض ممنوع! این حقوق به تمامی افراد با وجود تمامی تفاوت ها تعلق دارد
Sunday, July 29, 2007
Thursday, July 26, 2007
زن و لنز
بعضی از مفاهیم و موجودات را می توان بصورت ترکیب دوتایی بکار برد.از جمله این موارد ترکیب دوتایی لنز و زن می باشد.این دو موجود در این هستی آلت گون به طرز عجیبی به دنبال یکدیگر حرکت می کنند و برای من هلو شده کماکان مصداق سگ و استخوان را دارد که یکی دنبال لیسیده شدن است و دیگری دنبال لیسیدن.بهر حال بدون هیچ خشم و سانسورچی گری به این ترکیب نگاه می کنم و با آن همزیستی می کنم.به دوستان دیگری هم که به دنبال جدا کردن این ترکیب از یکدیگر هستند توصیه می کنم که در این تلاش بی نتیجه وارد نشوند که حاصلش هم از دست دادن لنز و هم یک فریم بی زن است
پی نوشت: دوستان عزیز می خوام یه برنامه تیاتر در هفته آینده ترتیب بدم.لبخند با شکوه آقای گیل.هر کس دوست داره بیاد یه خبری به من بده
پی نوشت: دوستان عزیز می خوام یه برنامه تیاتر در هفته آینده ترتیب بدم.لبخند با شکوه آقای گیل.هر کس دوست داره بیاد یه خبری به من بده
Monday, July 23, 2007
لیدوکایین
لیدوکایین بزن بر سر این ملت
وقتی که آرزوهاشان به سرعت چشم اندازهای بیست ساله در گه فرونشیند
لیدوکایین بزن بر موهای راست کرده ات
وقتی که تنها جایی که این روزها می ایستد موی آدم است
لیدوکایین بزن بر برج میلاد
وقتی که سردار ، شهردار است و شهردار بر دار
لیدوکایین بزن بر مشت های نماز جمعه
وقتی که صدام خوابیده و می گوییم مرگ بر منافقین و صدام
سرت را بالا بگیر مرد ؛ اگر نمی توانی بر گردن ات هم لیدوکایین بزن
وقتی که آرزوهاشان به سرعت چشم اندازهای بیست ساله در گه فرونشیند
لیدوکایین بزن بر موهای راست کرده ات
وقتی که تنها جایی که این روزها می ایستد موی آدم است
لیدوکایین بزن بر برج میلاد
وقتی که سردار ، شهردار است و شهردار بر دار
لیدوکایین بزن بر مشت های نماز جمعه
وقتی که صدام خوابیده و می گوییم مرگ بر منافقین و صدام
سرت را بالا بگیر مرد ؛ اگر نمی توانی بر گردن ات هم لیدوکایین بزن
Saturday, July 21, 2007
مرداد که می شود باید تسلیم شد
نه اشتیاق به تور کشیدنت را دارم خورشید
نه آرزوی نبودنت را
تنها سایه ای می خواهم
تو را بخیر و ما را پک پک سیگار
اینجا همه با آزادی بوییدن یا بو نکردن بیگانه اند
اینجا همه با قلموی قرمزشان به مهمانی می روند
تو هم با آن قبافه سکسی هر روز من را نسوزان
لعنتی ، درخت من را کجا می بری؟
اتوبان نخواستیم ، کوچه باغمان را تعریض نکن
نه آرزوی نبودنت را
تنها سایه ای می خواهم
تو را بخیر و ما را پک پک سیگار
اینجا همه با آزادی بوییدن یا بو نکردن بیگانه اند
اینجا همه با قلموی قرمزشان به مهمانی می روند
تو هم با آن قبافه سکسی هر روز من را نسوزان
لعنتی ، درخت من را کجا می بری؟
اتوبان نخواستیم ، کوچه باغمان را تعریض نکن
پی نوشت: دکتر قدمهای نو رسیده مبارکه
Wednesday, July 18, 2007
عمه قبل از آدم وجود داشته است
نسلهای پیشین
سلام
بدینوسیله خواستم تا حال و احوالی در این روزگار بر سر صلیب از شما بپرسم و بپرسم که اوضاع و احوالتان در حالت چهار میخ شده آن بالا چطور است؟فکر می کنم که یک و نیم متری به ملکوت نزدیک تر باشید آن بالا.راستش را بخواهید این نامه را برای شما می نویسم تا از شما کمک بخواهم تا بتوانم بفهمم روند فکری ای که باعث شده است به این موضوعات جالب و این توجیهات از آن جالب تر برسید چه بوده است؟من هرچه به این مخ ناقابل فشار مضاعف وارد می کنم و حتی در بعضی مواقع از آفساید ترپ استفاده می کنم به نتیجه ای نمی رسم که چه لزومی دارد که آدم ها تا مشکلات خورد و خوراک و غارشان حل شد افتادند دنبال اینکه به یک چیزی حال بدهند.بعدا هم که مشکلات حال دادنشان حل شد افتادند دنبال اینکه چه روشی برای حال دادن درست است و کدام روش غلط؟بعد هم که مشکلات روش حال دادنشان درست شد ، برای حال دادن مضاعف به آن چیزی که دست و پا کرده بودند، حتی برای حال دادن به خودشان هم ، مقصود فراتر از حال دادن به خود ، یعنی حال دادن به او؛ را دست و پا کردند.از شما چه پنهان دوستان پوسیده من،چند روز پیش که در حال گل گشت در پهنه اعتقادی زندگی بودم به این نتیجه رسیدم که سوراخ عظیمی در کف این پهنه وجود دارد،بهرحال کار من که نیست!به ابعاد عملکردی ما نمی آمد اما من را به این فکر انداخت که کلا وجود این سوراخ خوب است یا بد.من هنوز نمی فهمم که ما چرا باید برای کارهایی که به راحتی می توانیم حالشان را ببریم باید قاعده وضع کنیم و دهن خود را به دست آلت هستی بسپاریم ؟دو حالت وجود دارد ؛ یا بعد از انجام این قواعد حالی که می کنیم حال مضاعف می باشد که بعید می دانم و یا از اینکه دهان خود را به دست هستی و متعلقاتش بسپاریم حال می کنیم که در این صورت تقصیر خودمان نیست بلکه مشکل از موجود دیگری بنام عمه مان است.بهر حال پیشینیان عزیز ؛ باید بگویم که با عرض معذرت ؛ از خیر من یکی بگذرید چون من یکی بیشتر از اینکه موجودی را برای حال دادن خلق کنم و به او حال بدهم دنبال حال های کمیاب این دور و زمانه هستم تا در صورت پیدا کردن ؛ آنها را به روش وحشیانه ای به خودم تقدیم کنم.نمی دانم چرا هر وقت که به شما فکر می کنم یاد سرهنگ آئورلیانو بوئندیا می افتم.بهر حال من که پیلار ترنرا به جنگ ترجیح می دهم ؛ مخصوصا اگر قرار باشد که برگردم تا دوباره ماهی طلایی بسازم.این زیر و آن بالا خوش بگذرد
سلام
بدینوسیله خواستم تا حال و احوالی در این روزگار بر سر صلیب از شما بپرسم و بپرسم که اوضاع و احوالتان در حالت چهار میخ شده آن بالا چطور است؟فکر می کنم که یک و نیم متری به ملکوت نزدیک تر باشید آن بالا.راستش را بخواهید این نامه را برای شما می نویسم تا از شما کمک بخواهم تا بتوانم بفهمم روند فکری ای که باعث شده است به این موضوعات جالب و این توجیهات از آن جالب تر برسید چه بوده است؟من هرچه به این مخ ناقابل فشار مضاعف وارد می کنم و حتی در بعضی مواقع از آفساید ترپ استفاده می کنم به نتیجه ای نمی رسم که چه لزومی دارد که آدم ها تا مشکلات خورد و خوراک و غارشان حل شد افتادند دنبال اینکه به یک چیزی حال بدهند.بعدا هم که مشکلات حال دادنشان حل شد افتادند دنبال اینکه چه روشی برای حال دادن درست است و کدام روش غلط؟بعد هم که مشکلات روش حال دادنشان درست شد ، برای حال دادن مضاعف به آن چیزی که دست و پا کرده بودند، حتی برای حال دادن به خودشان هم ، مقصود فراتر از حال دادن به خود ، یعنی حال دادن به او؛ را دست و پا کردند.از شما چه پنهان دوستان پوسیده من،چند روز پیش که در حال گل گشت در پهنه اعتقادی زندگی بودم به این نتیجه رسیدم که سوراخ عظیمی در کف این پهنه وجود دارد،بهرحال کار من که نیست!به ابعاد عملکردی ما نمی آمد اما من را به این فکر انداخت که کلا وجود این سوراخ خوب است یا بد.من هنوز نمی فهمم که ما چرا باید برای کارهایی که به راحتی می توانیم حالشان را ببریم باید قاعده وضع کنیم و دهن خود را به دست آلت هستی بسپاریم ؟دو حالت وجود دارد ؛ یا بعد از انجام این قواعد حالی که می کنیم حال مضاعف می باشد که بعید می دانم و یا از اینکه دهان خود را به دست هستی و متعلقاتش بسپاریم حال می کنیم که در این صورت تقصیر خودمان نیست بلکه مشکل از موجود دیگری بنام عمه مان است.بهر حال پیشینیان عزیز ؛ باید بگویم که با عرض معذرت ؛ از خیر من یکی بگذرید چون من یکی بیشتر از اینکه موجودی را برای حال دادن خلق کنم و به او حال بدهم دنبال حال های کمیاب این دور و زمانه هستم تا در صورت پیدا کردن ؛ آنها را به روش وحشیانه ای به خودم تقدیم کنم.نمی دانم چرا هر وقت که به شما فکر می کنم یاد سرهنگ آئورلیانو بوئندیا می افتم.بهر حال من که پیلار ترنرا به جنگ ترجیح می دهم ؛ مخصوصا اگر قرار باشد که برگردم تا دوباره ماهی طلایی بسازم.این زیر و آن بالا خوش بگذرد
فرزند نا خلف قرن بیست و یکمیتان
Monday, July 16, 2007
به تو هم میگن آدم؟
داشتم فکر می کردم که چند نفر از آدمها ، اعلامیه جهانی حقوق بشر را خوانده اند.اصلا مگر می شود که موجودی بنام انسان ؛ حقوقی را که به عنوان انسان دارد نداند.مطمئن هستم که آدم هایی که از قوانین 30 ماده ای حقوق بشر اطلاع ندارند بسیار بیشتر از آنهایی است که حداقل یکبار چشمشان به این قوانین افتاده است.برای همین تصمیم گرفتم که هرچند وقت یکبار یک قانون از این قوانین را اینجا بنویسم.حداقلش این است که خواندن این قوانین حس خوبی به آدم می دهد مثل همان حسی که آدم وقتی در ساختمان یونسکو یا هر نهاد بین المللی دیگری است به او دست می دهد.حس زیبای صلح و جهانی بودن
قانون اول: ما همگی آزاد و برابر هستیم.همگی آزاد زاده شده ایم و افکار و عقاید خود را داریم.با همه ما باید یکسان رفتار شود
پی نوشت: سعی می کنم که اگر وقت کردم برای هر کدوم از قوانین یه پوستر بزنم.فعلا این اولیش
قانون اول: ما همگی آزاد و برابر هستیم.همگی آزاد زاده شده ایم و افکار و عقاید خود را داریم.با همه ما باید یکسان رفتار شود
پی نوشت: سعی می کنم که اگر وقت کردم برای هر کدوم از قوانین یه پوستر بزنم.فعلا این اولیش
Friday, July 13, 2007
لای گرد و غبار
چیزی نیست که بخواهیم بنویسیم،صدایی نیست که بشنویم،نگاهی نیست که پذیرا شویم
و اکنون در این غروب تلخ،در تنهایی خود دفن شده ام و می دانم که تنهایی باتلاقی است سرد
درآمدنی در کار نیست،دستانم را بیرون خواهم گذاشت،شاید که پروانه ای بروی دستانم خانه کند
پی نوشت: دو روز پیش داشتم کمدم رو بعد از مدت ها مرتب می کردم.یه دفترچه پیدا کردم که نوشته های 3سال پیشمه.این نوشته بالا یکی از اوناس.تاریخش هم ده بهمن هشتاد و سه
پی نوشت 2: اعتراف می کنم که حالم کاملا بهتر از تاریخ این نوشته هست
و اکنون در این غروب تلخ،در تنهایی خود دفن شده ام و می دانم که تنهایی باتلاقی است سرد
درآمدنی در کار نیست،دستانم را بیرون خواهم گذاشت،شاید که پروانه ای بروی دستانم خانه کند
پی نوشت: دو روز پیش داشتم کمدم رو بعد از مدت ها مرتب می کردم.یه دفترچه پیدا کردم که نوشته های 3سال پیشمه.این نوشته بالا یکی از اوناس.تاریخش هم ده بهمن هشتاد و سه
پی نوشت 2: اعتراف می کنم که حالم کاملا بهتر از تاریخ این نوشته هست
Wednesday, July 11, 2007
بی خانمان
Sunday, July 08, 2007
خانواده تت ، تحریف خیر خواهانه از سر دلسوزی
Thursday, July 05, 2007
پرتانه آخر
همیشه ضرب المثل آن ممه را لولو برد ذهن من را به نتایج زیر و سوال های مرتبط با آن معطوف می کند
لولو از موجوداتی است که ممه خیلی دوست دارد
لولو شبیه من است
لولو آن ممه را کجا برد؟
چون این ضرب المثل قدیمی است و از مدتها لولو به انجام این کار شریف مشغول است هم اکنون یک منبع سرشار از ممه در جایی از جهان وجود دارد
آن منبع عظیم ممه کجاست؟
چرا لولو به بردن ممه دورتر(آن ممه) می پردازد و این ممه را که نزدیکتر است(ابن ممه) نمی برد؟
لولو موجود خودخواهی است
لولو از موجوداتی است که ممه خیلی دوست دارد
لولو شبیه من است
لولو آن ممه را کجا برد؟
چون این ضرب المثل قدیمی است و از مدتها لولو به انجام این کار شریف مشغول است هم اکنون یک منبع سرشار از ممه در جایی از جهان وجود دارد
آن منبع عظیم ممه کجاست؟
چرا لولو به بردن ممه دورتر(آن ممه) می پردازد و این ممه را که نزدیکتر است(ابن ممه) نمی برد؟
لولو موجود خودخواهی است
Monday, July 02, 2007
پرتانه 3
Subscribe to:
Posts (Atom)