من معمولا حافظه خوبی ندارم
من معمولا فراموش میکنم
من معمولا اسم ها یادم نمیمونه
اما نمیدونم چرا فراموش نمیکنم
تک تک ادا اطوار هاشو
و تک تک لحظه هاشو
من انگار دارم توی یه دنیای موازی زندگی می کنم
و هر کاری که می کنم هیچ چیز واقعی نمیشه
واقعا انگار همون موقعی که آخرین بار خداحافظی کردیم من دکمه اگزیت رو زدم و پرت شدم توی این دنیای موازی
برای من همیشه آخر تابستونه
حتی اگر عید شده باشه
برای من همون حس سی و یک شهریوره
مثل دانش آموزی که فردا باید بره مدرسه
صداهای زیرزمینی
خلوتی برای خنک شدن
Friday, April 08, 2016
همشاگردی سلام
Tuesday, March 08, 2016
Wednesday, February 17, 2016
تمام شد
ساعت از دوازده نیمه شب هم گذشت
تولد تمام شد
هیچ نگفت
یعنی تمام شد
بهمن هم شد یکی مانند همه
دیگر تمام شد
Monday, February 08, 2016
Tuesday, January 26, 2016
شد شش ماه و هنوز در
در یک بعدالظهر پاییزی در میانه زمستان ، پوران در حال خواندن است که "آدم
از سرنوشت چطور میتونه فرار کنه..." بطری آبجو در دست راست است و دست چپ هم
گوشی. "... گاهی هم از اوج خوشبختی ها... به پایین می کشونه..." هوا انگار
مثل بچه ایست که مادرش دعوایش کرده اما نه به اندازه ای که گریه کند
"...نریز نریز نریز ای اشک پاک...." یادم می افتد که ماستنگ را یادم رفته
تمیز کنم "...ای دل ای دل تحمل داشته باش..." آمازون را دوباره باز می کنم و
دنبال یک ماشین تایپ قدیمی می گردم "... گاهی خوب و شیرینه..."
Tuesday, January 19, 2016
Sunday, November 08, 2015
کافیه دوبار بذاری دهنت
مدتی است که اسنک جدیدی رو به بدن خودم معرفی کردم ، خیارشور!
اول از سر اجبار بود در شبی سنگین که چیزی غیر از خیارشور موجود نبود اما حالا دیگه با اشتیاق به سمت شیشه اش میرم. حالا هی بگین عشق در یک نگاه. این قدیمیا میگن عشق بعدش بوجود میاد راس میگن.
اول از سر اجبار بود در شبی سنگین که چیزی غیر از خیارشور موجود نبود اما حالا دیگه با اشتیاق به سمت شیشه اش میرم. حالا هی بگین عشق در یک نگاه. این قدیمیا میگن عشق بعدش بوجود میاد راس میگن.
Monday, October 26, 2015
باز با من اشتباه می کنی
داستان از روزی شروع میشه که اولین قطره الکل رو وارد بدنت می کنی. از همون لحظه می فهمی که زندگی کس شعری بیش نیست. داستان از لحظه ای شروع میشه که یاد میگیری که چجوری اکسیتسین ترشح کنی تو مغزت. از همون لحظه می فهمی که شاد بودن هم کس شعری بیش نیست. حالا از این به بعد دو تا راه داری. یکی اینکه اکسیتسین رو تا قطره آخر بکشی بیرون یا اینکه فک کنی اشتباه می کنی و دنبال یه خر دیگه بگردی که راه رو بهت نشون بده و وقتی که داره راه رو بهت نشون میده ارگاسم شه.
Monday, August 03, 2015
فاز خسته و دلبسته
آدم نمیدونه چیکارت کنه.
احتیاط خیلی چیز خوبیه ، واسه خانواده مفیده.
کاش آدما نمی ریدن.
اون موقع دیگه همه توالت ها رو میله میزدیم دورش استریپ می کردیم.
Thursday, July 30, 2015
خاطره خود کلانتر جان است
می دونی ، مهم نیست که فکر کنی آدم مزخرفی ام ، یا حتی بی معرفت ، یا حتی بی احساس. مهم نیست فکر کنی که کلا هیچ چیز به هیچ جام نیست. مهم اینه که تو توی کله من نیستی. مهم اینه که نمی دونی چقدر خوشبختی که تو کله من نیستی. مهم اینه که هر چقدر دورتر باشی کمتر می فهمی توی کله من چیه و می تونی بری یوگا. مهم اینه که من دارم لکه هام رو از روی زندگی آدم ها پاک می کنم تا وقتی که نیستم چیزی تکون نخوره. خنده داره اما ممکنه برای هر کسی پیش بیاد. اینکه آرزو کنه نبودنش روی زندگی کسی تاثیری نذاره.
Subscribe to:
Posts (Atom)