Sunday, July 03, 2011

والله به خدا

از شانس گه ما نکیر و منکر هم گی از آب در میان

Friday, July 01, 2011

Infected

یک زمان هایی هست دلت می خواهد زمین دهن باز کند و با کله بروی توش. مهم نیست که چند ساله ای و کجای زندگیت هستی ، احساسش مو نمی زند. انگاری زمان مفهومش را از دست می دهد. وقتی دوباره این حس به سراغت می آید پیش خودت می گویی : ا ا ا ، دوباره این ، دوباره همین حسی که همراهش قلبت سنگین می شود و می خواهی گریه کنی و مغزت داغ می کند. یک جورهایی مثل اینکه زمان را دور می زند ، همیشه زندگیت را می کند آخرت یزید